۱۳۸۴ تیر ۶, دوشنبه

انتخاب فاجعه یا فاجعه ی انتخابات و باقی قضایا

خیلی سعی کردم در باره انتخابات چیزی ننویسم ولی نشد. با پوزش ازشما- ا.س.

این روزها، پس ازروشن شدن نتیجه انتخابات نهمین رئیس جمهوردرایران، کم نیستند کسانی که از انتخاب فاجعه سخن می گویند. آن یکی، تحریم انتخابات را ترحیم آزادی می داند و دیگران نیز، شرکت در این انتخابات را یک فاجعه ارزیابی می کنند. بخش زیادی از وبلاگ نویسان خبر از فاجعه می دهند و از ظهور فاشیسم و البته روشن نیست که فاشیسم را به چه معنائی بکار می گیرند. بی تعارف باید گفت که ما سالهاست که واژگان سیاسی را بیشتر به صورت یک دشنام بکار می بریم تا آن چه که به واقع معنای شان است. مگر در مقطعی در جامعه تساهل نشناسی چون جامعه عزیزخود ما، « لیبرال بودن» یک دشنام نبود!و این را هم به یاد داریم که « دموکراتیک وخلقی» از دید بعضی کسان، در همین جامعه غیر دموکراتیک ما، «هردو فریب خلق» شد!!
نگاهی به آن چه که در این وب سایت ها منتشر می شود، خبر از پدیده دیگری هم می دهد که به قدر کفایت دل به هم زن است. شماری این را فرصت مغتنمی شمرده اند برای تصفیه حساب های قدیمی و در پستوی سینه مانده و گندیده و معلوم نیست اگر، این « افشاگری ها» ارزشی بیشتر ازیک تصفیه حساب حقیرانه داشت، چرا در این همه سال صورت نگرفت و باید منتظر انتخابات ریاست جمهوری می ماندند!
به گمان من، آن چه که ما درایران داریم نه یک انتخاب فاجعه، بلکه فاجعه انتخابات است و این فاجعه انتخابات، اگر چه با زیاده روی های جمهوری اسلامی تشدید شده است ولی مقوله ای است با سابقه. ما در این آباد شده، انتخابات معنی دارنداشتیم و نداریم. الان که شورای نگهبان اجازه نمی دهد که انتخابات ما معنی دار باشد و در گذشته نیز، ساواک به ما چنین امکانی را نمی داد. حتی در سازمان های غیر دولتی نیز کم اتفاق می افتد که برای انتخابات « لشگر کشی» نشود و به نحوی برای تاثیر گذاری بر روی نتایج انتخابات، سرمایه گذاری نشود. البته روشن است که منظورم تبلیغات انتخاباتی نیست بلکه دقیقا از دست بردن و از تقلب انتخاباتی دارم حرف می زنم.
درشرایط امروز و یا حتی در سالهای بعداز کودتای ننگین 28 مرداد در ایران، آیا به واقع فرق می کرد که مردم به چه کسی رای می دهند! و یا آن کسی که به رای مردم- که اغلب نبود- به قدرت می رسید، آیا امکان می یافت که سیاست هایش را پیاده کند. در گذشته که دربار، باید تعیین سیاست می کرد و اکنون که شورای نگهبان اول انتخاب می کند بعد مردم و پس آن گاه، ولایت فقیه نیز هر زمان که اراده کند می تواند با صدور فرمان حکومتی، همه مجریان را آچمز کند و تعیین جهت کلی سیاست ها با هم ولایت فقیه است و تازه، شورای مصلحت نظام را هم داریم که ازیک شورای مصلحتی به صورت یک مرجع قانون گزاری وتفسیر قانون در آمده است.
حالا رسیده ایم به انتخابات اخیر، که نتیجه اش خیلی ها را آچمز کرده است. کمتر کسی است که به بررسی شرایط و علت های احتمالی بپردازد. کسانی که شرکت کرده اند ولی این نتیجه را دوست ندارند، کاسه و کوزه را برسر تحریم کنندگان می شکنند. تحریم کنندگان که طبیعی است از این نتبجه ناراضی باشند و به نوبه به کسانی که رای داده اند بدو بیراه می گویند. خوب، این هم خود شیوه ای است!
ولی پرسش این است که آخر ما کی باید شیوه دیگری را یاد بگیریم!
شیوه ای که از خودمان آغاز کند و قبل از این که یقه دیگری را بگیریم، با خودمان تصفیه حساب کنیم و بعد برویم سر وقت دیگران.
در خصوص این انتخابات، دو نکته قابل توجه اند!
شرکت/عدم شرکت در انتخابات آیا اشتباه نبود؟
آیا دست آوردهای دولت آقای خاتمی، ارزش حفظ شدن نداشت!
برای پاسخگوئی به این سئوالات، باید ابتدا به ساکن، به فرایند انتخابات درایران اشاره کنم. همه شواهد حاکی است که نتیجه دور اول انتخابات، به طور عمده نتیجه دستکاری در فرایند انتخابات د رایران بود. به سخن دیگر، حتی اگر همین فرایند مخدوش انتخابات بدون دخالت شورای نگهبان انجام می گرفت، به احتمال زیاد، نتیجه چیز دیگری می شد. و اما آیا این نتیجه متفاوت، پی آمد دیگری هم داشت یا نه؟ پرسشی است که جوابش روشن است.
یعنی تا به همین جا، آن چه که فاجعه آمیز است نه نتیجه، که به واقع کل فرایند انتخابات در ایران است.
اگر این رای ها در وجه عمده تقلبی بوده باشد که پرسش شرکت/عدم شرکت در انتخابات پرسشی بیخود می شود و بخش عمده ای از بگومگوهای انترنتی هم زائد و وقت تلف کن اند تا این که روشنگر چیزی باشند. گیرم که درصد بیشتری شرکت می کردند. خوب آنها که می خواستند تقلب کنند، با جدیت بیشتری تقلب می کردند تا نتایج خود را به دست بیاورند. از سوی دیگر، فرض کنیم که بخش عمده این رای ها تقلبی نبوده باشد که در آن صورت، رای دهندگان یا حداقل اکثریت شان، به سئوال دوم من جواب منفی داده اند
جالب این که اگر یک ساکن خارج کشوری، مثل صاحب این قلم، بخواهد در این عرصه ها وارد بشود که به قول معروف، از همان آغاز خون اش پای خود اوست. خیلی از دوستان ساکن داخل به زبانی حرف می زنند که انگار عرض خود مان را می بریم و زحمت ایشان روا می داریم. تو گوئی که علاقمند بودن به مسایل ایران، فقط در انحصار ایشان است. ادعا بر این است که در این 8 سال، کمی از بارفشارها کمتر شده بود که شاید درست بوده باشد، ولی این دوستان، اغلب در نظر نمی گیرند که در کنارش خیلی چیزهای دیگر از کنترل خارج شده بود. به عنوان مثال توجه داشته باشید که درپایان مجلس ششم وقتی نمایندگان دراعتراض به سلب صلاحیت خود، دست به تحصن زده بودند ولی کمتر کسی ازآنها دفاع کرد. به نظر من که از آتش این معرکه به دورم، دلیل اصلی اش این بود که این حضرات در این 8 سال در وجوه عمده همان کار قبلی ها را کرده بودند با این تفاوت، که اندکی حرفهای زیباتر زده بودند. و در نظر نمی گیریم ونگرفته ایم که مردم از شنیدن حرفهای زیبا ولی دیدن کارهای زشت، به واقع خسته شده اند. انتخابات شورای شهر تهران را بیاد بیاوریم که اغلب این آقایان و خانمها نامزد شده بودندو انتخابات هم به نسبت انتخابات مجلس هفتم « آزادتر» بود ولی باز مردم به این ها رای ندادند. همه عوامل و شواهد آن جا بود، ولی اصلاح طلبان. به جای ریشه یابی، بر مبنای مسایل صددرصد شخصی بحث ها را به انحراف کشاندند. به یادمان هست که مثلا نمایندگان مجلس ششم، اگرچه به بسیاری از حوادث ناگوار عکس العمل شایسته نشان نداده بودند ولی وقتی، صلاحیت خودشان تصویب نشد، از ازدست رفتن « جمهوریت» سخن گفتند و دست به اعتصاب غذازدند! و به یاد داریم که این کارشان مورد حمایت بخش های کثیری از مردم قرار نگرفت. وقتی مواردی از فساد مالی واقتصادی رو شد این هم آشکار گشت که فسادمالی واقتصادی فقط در انحصاراقتدارگرایان نیست. اگر مسئله شهرام جزایری را به یاد داشته باشیم یادمان هست که انگار تنها خواجه حافظ شیرازی با ایشان سروسری نداشته است. تعداد کثیری از نمایندگانی که قرار بود چیز دیگری باشند، روشن شد که دست شان مثل دست دیگران کج است و به قول معروف، همان چیزاند. از سوی دیگر، البته پس از گذشت چندین سال، اصلا معلوم نشد کسی که به اختلاس چندین صد میلیاردتومانی متهم شده بر سرش چه آمده است؟
درپاسخ عزیزانی که می گویند کسی چون من که از دور دستی برآتش دارد درنظر نمی گیرد که مردم در این 8 سال زندگی کرده اند، می گویم نه، من به زندگی شان کار ندارم، ولی من حرفم این است که اصلاح طلبان مردم را به خماری کشاندندو الان بخشی از آن مردم، صبح که برخاسته اند باسردرد ناشی ازاین بدمستی به احمدی نژاد رای داده اند- البته اگر فرضیه تقلب گسترده درانتخابات درست نباشد.
من اگرچه از هرگونه اصلاحی استقبال می کنم، ولی هیچگاه به اصلاح طلبی دل نبسته بودم. ولی اکنون دربرابر عذاب وجدان شماری از دوستان دورو نزدیک، می گویم من و امثال من، برروی این مردم چه تاثیری داشته ایم که الان احساس گناه کنیم؟ مردم درعمل خویش به این نتیجه رسیدند ولی در برابر خویش، بدیلی به غیر از احمدی نژاد نیافتند. یعنی باز رسیدیم به فاجعه انتخابات در ایران، نه انتخاب فاجعه.
پیشتر هم گفتم در جواب این که آیا تحریمیان اشتباه کرده اند یا خیر، می گویم اگر در انتخابات تقلب نشده باشد، بیش از 60 درصد مردم در رای گیری شرکت کرده اند. اگر این ارقام درست بوده باشد که این یعنی، سروصدای تحریمیان را یا کسی نشینده است یا اگر شنیده است به آن توجه نکرده است! اگر این گونه است، پس چگونه است که تحریم می شود ترحیم آزادی؟ البته به پیام گمراه کننده مستطر در این عبارت نمی پردازم که آزادی را بدون تغییرات اساسی و ریشه ای در ساختار سیاسی امکان پذیر می داند. یعنی با انتخاب معین به جای احمدی نژاد قرار بود به « آزادی» برسیم. تو گوئی که با انتخاب خاتمی به جای ناطق نوری، به « آزادی» رسیده بودیم!
انتخابات اخیر را در نظر بگیرید. موضع آقای معین. مگر ایشان با پذیرش قانون اساسی نمی خواست به ایران دموکراسی بدهد. این که متاسفانه بیشتر به قاطی کردن آب با روغن بی شباهت نیست. ولی آب با روغن قاطی نمی شود ( مردم این را می دانند) حالا توی نامزد انتخاباتی هی سعی کن تردستی کنی. نمی شود آقا جان! خیلی ها نمی خواهند بپذیرند که آقای خامنه ای – برخلاف شاه در دوره پیشین- بطور عمده کاری بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی کند!!! یعنی باز می رسیم به چیزدیگری به غیر از انتخاب فاجعه درایران. یکی از نامزدها وعده تشکیل دولت « مقتدر» می داد آن هم برای مردمی که تجربه 8 ساله دولت آقای خاتمی را دیده بودند. اگرچه خارج نشین ام، ولی آن چه که به واقع عصبانی ام می کند این که شماری از این نامزدها، مردم را پخمه فرض کرده بودند! مگر مردم 8 سال دوره آقای خاتمی را ندیده بودند. دولت مقتدر در علم سیاست معنی مشخصی دارد. ولی در کشور گل وبلبل، چه مقوله ای تعریف مشخص دارد که این یکی داشته باشد. یکی دیگر از نامزدها، به دفعات اعلام کرد که زیر بار حکم حکومتی نرفته و دربرابرش مقاومت خواهد کرد. بعد، وقتی محک تجربه به میان آمد. حتی به جاه و مقام نرسیده، حکم حکومتی پذیرفتنی شد. ولی هواداران آقای معین، دوست ندارند از خود بپرسند که در این صورت، بدون این که مردم را کاملا پخمه فرض کنیم، همین مردم وعده های دیگر ایشان را چه گونه باید باور می کردند و اگر از تقلبات انتخاباتی بگذریم، به نظر می رسد که باور نکردند.
درست است که در این 8 سال، در کوچه و خیابان اندکی « گشایش» شد، یعنی چن تار موئی بیرون آمد و یا رژ لب ها اندکی پررنگ شد. ولی پرسش این است که این رژیم در چه عرصه های دیگری «اصلاح» شد!
چرا واقعیت ها را نمی بینیم!
- آیاانتخابات در ایران در این 8 سال به نسبت گذشته آزادتربود!
- آیا وضعیت معیشت مردم بهتر شد!
- آیا روزنامه ها ومجلات بهتر وبیشتری داریم!
- آیا روزنامه نگارهای کمتری زندانی شدند و یا هم اکنون در زندان هستند!
- آیا دانشجویان کمتری در زندان اند!
- آیا قتل های زنجیری نداشته ایم- منظورم فقط کشتن مختاری جان و دیگران نیست. قتل های زنجیره ای مشهد، کرمان، خفاش شب، بیجه.... و چند وچندین نمونه دیگر.
- البته که « گریه بر هردرد بی درمان دواست،» ولی آقای خاتمی هر وقت که لازم شد به جای پاسخگوئی به مردم برایشان اشک ریخت و گریه کرد. برای آن کس که گذران روزمره زندگی اش با مشکلات هر روزه بیشتری روبرو می شود گریه آقای خاتمی کازساز نبود.
- البته که مسایل «کم اهمیتی» هم بود. کسی که قرار است رئیس جمهور همه ایران باشد و اهل علم و ادب و تحقیق، اگر چه در مرگ لاجوردی جلاد اوین اشک می ریزد ولی به هنگام مرگ بزرگان هنری و فرهنگی ما، برای مثال به هنگام مرگ شاملو وگلشیری و مشیری، سکوت می کند. یادمان هست که آقای رئیس جمهور حتی در جایزه نوبل صلح گرفتن شیرین عبادی هم در خوشحالی ایرانیان شراکت نکرد.

و اما برسم به این « افسردگی» ناشی از « انتخاب فاجعه»!
بخشی از آن قابل درک است، چون نتیجه این انتخابات، برای خیلی ها دور از انتظار بود- حالا بماند که اکنون روشن شد که چند روز قبل از انتخابات مرحله دوم، آقای عبدی در گزارشی، نتیجه انتخابات را با درستی شگفت انگیزی پیش بینی کرده بود. ولی من فکر می کنم که این « افسردگی» نشان دهنده اندکی سطحی انگاری ما در باره مسایل و رویدادهای ایران است. من همیشه بر این طبل کوبیده ام که ما نیاز داریم خیلی بیشتر بدانیم و متاسفانه نمی دانیم و در این راه نمی کوشیم. این دوستان درنظر نمی گیرند که اقتصاد وجامعه ایران همانی نیست که در 1357 بود. گذشته از سرمستی ناشی از سقوط سلطنت، و پذیرش همگانی آقای خمینی- حالا بماند که امروزه تحلیل گران سیاسی ما طوری سخن می گویند که انگار از همان ابتدا همه چیز را می دانسته اند- اکنون به واقع دوره و زمانه دیگری شده است. حکومت اسلامی در چند سال گذشته در موضع دفاعی بوده است نه این که بتواند مثل آن سالهای اولیه حالت تهاجمی داشته باشد. ساختار اقتصادی ایران رادر نظر بگیرید. همین تحولات 16 سال گذشته- با همه بدوخوبش- وضعیتی به وجود آورده است که آقای احمدی نژاد و یا هرکس دیگر، نمی تواندهر غلطی که دلش می خواهد بکند.حتی همین الان نمی دانم خوانده اید یا نه که شماری از سرمایه داران بورس برای بی آبرو کردن او دست به کار شده اند وحتی یکی از هواداران او پیشنهاد کرده است که برای جلوگیری از این بحران قریب الوقوع، بهتر است ایشان خودش شروع کند به خرید سهام که بورس « آرام» بشود. در حالی که ارزش سهام هم چنان سقوط می کند، آقای عبده تبریزی می خواهد با حرف جلوی سقوط بیشتر را بگیرد. من حرفم اصلا این نیست که غول اقتصاد از شیشه بیرون است. ولی می گویم که همین برنامه های نئولیبرالی این 16 سال ساختار اقتصاد را دست نخورده نگذاشته است. گروه ها و نیروهائی شکل گرفته اند که با دیدگاه رئیس جمهور جدید در تناقض مستقیم قرار دارند و اقتصاد ایران هم شکننده تر از آن است که بتوان رویش جراحی های عمیق کرد. به آرامی و در گذر زمان، می توان آن را تغییر داد ولی به سرعت و به زودی، کارزیادی نمی شود کرد. مضافا که مسئله عضویت در سازمان تجارت جهانی هم هست. یعنی می خواهم بگویم که همین سروصدائی که برای این عضویت کرده اند دست و بالشان را بسته است. من برخلاف بسیاری از وبلاگ نویسان عزیز رئیس جمهور تازه را بیشتر به صورت یک بند باز می بینم که روی ریسمان باریکی دارد بند بازی می کند و به اندک غفلتی می تواند بیفتد پائین. منظورم از بندبازی امکانات بسیار کم او برای ایجاد تغییرات اساسی است. مسئله بیکاری بسیار بسیار جدی است- احتمالا بخشی از همین اقشار به او رای داده اند. اشتغال آفرینی اگر چه غیر ممکن نیست ولی کاری نیست که با تکیه بر نامه های حضرت علی به مالک اشتر بتوان به آن رسید. شماری ازمدافعان دو آتشه رئیس جمهور جدیدکمتر از آن اقتصاد می دانند که بتوانند ایده های کارساز بدهند. شعاردادن اگرچه هزینه ندارد ولی در شرایط حاکم براقتصاد ایران، شمشیر دو لبه ای است که به اندک غفلتی گردن شعاردهندگان را خواهد زد. با آن چه که من تا کنون از اقتصاددانان مجلس هفتم دیده ام، برنامه شان ساده اندیشانه تر از آن است که به آنها امکان اداره ثمربخش یک اقتصاد پیچیده سرمایه داری را بدهد. اقتصاد ایران با همه سادگی هایش، به خاطر مشکلات مزمن اش، اقتصاد بسیار بسیار پیچیده ای است و با اشاراتی به خمس و زکات و امثالهم قابل اداره شدن نیست.
حتی در دروه رفسنجانی علت این که برنامه ها را متوقف کرده بودند این بود که بحران داشت از کنترل خارج می شد. الان شکنندگی اقتصاد بسیار بیشتر شده است. حتما خبر دارید که بدهی خارجی ایران- با همه درآمدهای سرسام آور نفتی در یکی دو سال گذشته- دارد به مرز 40 میلیارد دلار می رسد و لابد خبر دارید که برای امسال بیش از 10 میلیاردش باید پرداخت شود. در گذشته، باعشوه وناز به قول خودشان « استمهال» می طلبیدند- یعنی با پذیرش نرخ بهره بیشتر برای پرداخت آن وام بیشتر گرفته و مهلت بیشتر می گرفتند- ولی الان بعیداست که بازار مالی بین المللی، به همان سادگی گذشته وام بدهد.
تا به همین جا، اگر احمدی نژاد بخواهد به وعده هایش عمل کند، برای کنترل امور باید بتواند واردات را کنترل کند ولی از پیش شرط های عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی این است که نباید این کار را بکنند. البته که می توان برای گسترش صادرات کوشید، ولی در نتیجه اجرای همین سیاست ها، محصولی – به غیر از نفت- برای صدور ندارند. باید سرمایه خارجی جلب کنند، ولی در دوره خاتمی سرمایه خارجی به ایران نمی آمد. الان که دیگر نور علی نور شده است. من در جای دیگر به تفصیل نوشته ام که این مبحث « ریسک سیاسی» درخصوص جوامعی چون ایران خیلی دست و پاگیر است. واقعیت این است که شرکت ها به کشورهائی که به نظر آنها ریسک سیاسی بالائی دارند حتی نگاه هم نمی کنند تا چه رسد به این که پولشان را در آن به مخاطره بیندازند. ایران- متاسفانه، از نظرشرکت های بین المللی از نظر ریسک سیاسی در وضعیت خوبی نیست و این را دولتمردان ایرانی می دانند.
به عبارت دیگر، یعنی می خواهم بگویم که شکاف عمیقی وجود دارد بین آن چه که برای اجرای همه سیاست های آقای احمدی نژاد لازم است و آن چه که در ایران وجود دارد. شمارا نمی دانم ولی من یکی به تجربه تاریخ، تردیدی ندارم که برنده نهائی کیست.
این جا و آن جا دیده ام که شماری از سربرآوردن دیدگاهی « طالبانی» در ایران سخن می گویند و از هم اکنون، ایران را افغانستان دوم ارزیابی می کنند. من فکر می کنم که این دیدگاه ناشی از کم اطلاعی دوستان در باره پدیده « طالبانیسم» در افغانستان باشد تا این که براساس دانش دقیق شان در باره ایران. تردیدی نیست که برای ایجاد محدودیت های بیشتر خواهند کوشید. ولی من بر آن سرم که بهره گرفتن از نمونه طالبان در افغانستان و تعمیم اش به ایران، کاردرستی نیست. آن هم به چند دلیل.
- طالبان دروجه عمده فرزند ناتنی امریکا، عربستان سعودی و پاکستان بودند و بطور جدی از سوی آنها حمایت می شدند. حتی کلینتون یک بار در مصاحبه ای گفت که بزرگترین اشتباه ما این بود که میلیاردها دلار صرف طالبان کردیم. چنین کمک هائی به ایران نخواهد شد.
- افغانستان پس از یک دوره جنگ داخلی بیست ساله، اقتصادی به معنای مدرن وامروزی نداشت. عمده ترین کالایش تریاک بود که هنوز هست. نه راه داشت. نه صنعت و نه کشاورزی و نه هیچ چیز دیگر. حتی تا دو ماه قبل از 11سپتامبر، امریکا به خاطر اختلاف طالبان با ایران، از طالبان به طور جدی حمایت سیاسی ومالی می کرد. این که بعد خیلی چیزها را انکار کرده اند که واقعیت را تغییر نمی دهد.
- جمعیت افغانستان نه به اندازه ایران است و نه از نظر شهرنشینی و دیگر مظاهر اقتصاد مدرن به اندازه ایران متحول شده است.
- با این که قبول دارم که ما هم خیلی از نظر فرهنگی شاید پیشرفته نیستیم ولی متاسفانه افغانها از ما خیلی عقب ترند. حرف نژادپرستانه نمی زنم. دوستی دارم که در مقطعی مسئول فعالیت های سازمان ملل در افغانستان بود. او از این مشکلات فرهنگی در آن دیار چیزهائی می گفت که باعقل آدمیزاد جور در نمی آمد- من در این جا ازچند سال پیش سخن می گویم قبل از مداخله امریکا. او که سالی چندین بار از نیویورک به کابل می رفت، یک بار سرراهش در تهران که من هم درآن موقع در تهران بودم به دیدن من آمد و چند ساعتی مغز یک دیگر را خورده بودیم ( در دیگر موارد هم مبادلات ما یا ایمیلی است یا تلفن گاه و بیگاه). یعنی می خواهم این را بگویم که اگرچه این عبارت، عبارت « افشا گرانه» قشنگی است که احمدی نژاد خواهد کوشید «نظام سلطانی ما را طالبانی کند» ولی این پیش نگری به گمان من بیشتر حالت دق و دل خالی کردن دارد تا آن که نشانه چیزی کانکرت باشدازشرایط ایران و جهان. من فکر نمی کنم زمینه هایش در ایران وجود داشته باشد. هیچ یک از این حمایت ها وجود ندارد. اوضاع منطقه تغییر کرده است. امریکا الان نه مدافع دو آتشه طالبان، بلکه به خاطر درست درآمدن سیاست های عجیب و غریب اش در منطقه- که البته در نخواهد آمد- نمی تواند پیدایش یک حکومت طالبانی را درایران بر تابد. مضافا که در عراق هم فعلا به گل نشسته است و لابد دیده اید که چند روز پیش، هم آقای جعفری- نخست وزیر عراق- یک من به واشنگتن رفت و هزار من برگشت. رفته بود از آقای بوش بله بگیرد برای تعیین تاریخ خروج نیروها از عراق و بوش هم، علنا گفت آقا جان بروپی کارت.... ما فعلا هستیم و خیال نداریم برویم. نقطه.
من دوست ندارم پیشگوئی کنم ولی یک بار شاید اشکال ندارد. اگر کاملا هم غلط در بیاید می توانم دست و رویتان را ببوسم وعذر بخواهم.
دقیقا نمی دانم که مراسم سوگند آقای احمدی نژاد کی هست ولی فکر می کنم یکی دو ماهی هنوز وقت باشد. تا آن موقع، در عکس العمل به آن چه در اقتصاد ایران رو می دهد، رئیس جمهور جدید هم خیلی از مواضع اش را تعدیل خواهد کرد و مجبور می شود اندکی ژستی شبیه به خود آقای رفسنجانی بگیرد. حالا آن خوب است با بد دیگر نمی دانم. البته که ژست خاتمی رانخواهد گرفت چون در جنم او نیست. و این جاست که اصلاح طلبان ایرانی- از هرنوع اش- در یک بزنگاه تند تاریخی قرار می گیرند. این اکنون بر عهده این جماعت است که تنور را داغ نگه دارند. از معامله پشت و بیرون پرده دست بردارند. اگر تنور داغ بماند که می توانیم با زیاده روی های او مقابله کرد ولی اگر، این ذهنیتی که اکنون بر اغلب دوستان حاکم است- ادامه یابد و انرژی ها راتحلیل ببرد، خوب آن بحث دیگری است.
ولی من با این حرف « زیتون» خیلی موافقم و این وجیزه را با همین عبارت به پایان می برم تا فرصت دیگری پیش بیاید:
«من فتوی می‌دم :) که رئیس‌جمهور جدیدو به ناخن انگشت سبابه‌ی چپمون هم حساب نکنیم و یه ذره از مواضعمون کوتاه نیاییم. ما نیروی عظیمی هستیم! من نمی‌فهمم ما باید از اونا بترسیم یا اونا از ما؟شِت.( یعنی اَه) چرا تو این یه هفته این‌قدر غصه‌خوردیم»

0 نظر: