۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

گپ من و پسرکم نیما:

مدتی است با پسرکم دائماجروبحث دارم. راه می رود و از من می خواهد که اتوموبیلم را عوض کنم ووقتی از او علت اش را می پرسم، می گوید، تو به یک اتوموبیل نو نیاز داری! (Dad, you need a new car!) و من که سرم مثل همیشه بوی قرمه سبزی می دهد جواب می دهم، من به یک اتوموبیل جدید « نیاز» ندارم، بلکه تو « می خواهی» من اتوموبیل نو داشته باشم و این از نظر من، مطلوب و کافی نیست که من خودم را به خاطر خواستن تو یا حتی خواستن خودم به چند هزارپوند خرج اضافه بیندازم. یک جوری به من نگاه می کند که من انگار به زبان ساکنان جزیره مریخ با او حرف می زنم. قیافه حق به جانبی می گیرد ومی گوید، هیچ معلومه تو اصلا چی می گی! می بینم یک جفت گوش معصوم گیر آورده ام می روم بالای منبر و می گویم، به کشورهای دیگر کار ندارم ولی این « طاعون» از زمان خانم تاچر به انگلیس وارد شد و بعد در دوره تونی بلر دنبال شد که « حرص و آز» نه فقط بد نیست که حتی خوب هم هست و به همین خاطر، همه مان داریم « بنده کالا» می شویم وبرای جا انداختن اش هم، « خواستن» را به جای « نیاز» به ما قالب می کنند. یعنی وقتی می گوئیم به فلان چیز« نیاز» داریم، دراغلب موارد به واقع، منظورمان این است که فلان چیزرا « می خواهیم» یعنی، این جا به واقع، صحبت از خواستن ماست نه نیاز. خوب وقتی نیاز با خواستن قاطی می شود، برای معدودی که خودشان را بسته اند، البته که مشکلی پیش نمی آید ولی اکثریت مطلق جمعیت هم، غلام زرخرید این « دوستان پلاستیکی» می شوند. از عمرو قرض می گیرند و بدهی زید را می پردازند و به عوض خودشان هم، تعطیلات آخر هفته را هم کار می کنند و حتی تعطیلات سالانه را هم نمی گیرند که پول بیشتری در بیاورند و بتواند این « خواستن» های به صورت« نیاز» درآمده را تامین مالی کنند! البته که بخش عمده عمر با بدهی های گوناگون و نگرانی راجع به آن می گذرد. بیخود نیست که در این جامعه، شماره کسانی که بیماری روحی و روانی دارند این همه بالاست. به او می گویم حتی امروز در روزنامه مترو- نشریه مجانی قطار زیرزمینی لندن – مصاحبه ای می خواندم با یک استاد روانشناسی که معتقد بود، به همین خاطر، ممکن است ما امکانات مادی زیادی برای « خوب زندگی» کردن داشته باشیم ولی « خوشحال» نیستیم و احساس نیک بختی نمی کنیم!
راستی شما در این باره چه فکر می کنید؟

0 نظر: