۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

بازگشت پس از سی سال

دنبال گم شده ای بودم،
دنبال گم شده ای كه هیچ نمی دانستم، كی گم شد.
می دانستم، لیك، گم شده است.
هرجا كه حدس و گمانم می رفت، من هم رفتم.
عرض و طول خیابان ها، بوی جوانی مرا می داد
اما، هوای شهر، و مردمی كه می دیدم، برایم غریبه بود.
در پیچ و تاب خیابان ها - كه می باید می دانستم ولی نمی دانستم - گم بودم.
با این همه، رد پای خودم را دیدم كه سی سال پیش،
وقتی كه نوجوان بودم، در پیچ و تاب خیابان ها، از من به یادگار بر جا ماند.
بررودخانه كه پاورچین، مانند زیپِ یك بالاپوش، از میانه این شهر می گذرد
هنوز، همان كشتی قدیمی لنگر داشت...
برروی آب رودخانه كه آرام بود وخواب آلود،
بادی كه می وزید
بوی جوانی مرا
مثل گلاب قمصر و كاشان، بر چهره ام می پاشید...
من روی پل,
پلی میان خنده و گریه
پلی میان تبسم واندوه
پلی میان اشك و بی خبری
پلی میان حال و گذشته،
آن گذشته دورادور
شراب تلخ خاطره هایم را
می نوشیدم.
گلاسگو، 14 آوریل 2000

0 نظر: