۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

بوی ترس

وقتی صدای بارش باران می آید
و بعد.... گم می شود درلابلای شیهة اسبِ سركشِ طوفان
دلم برای علف، می سوزد...
مرغابیان خواب، از بركه ی به خواب غنودة چشم های من
آن گونه می رمند كه گوئی
تیری به ناگهان.... آرام خوابِ بركه ی مغموم را
درهم دریده است.
بوی مخوف ترس، در تمامی جانم می پیچد،
می ترسم.
این سئوال سمج، پا بر زمین مغز خسته ی من می كوبد
این خانه ی بناشده بر آبم،
در زیر سم اسب وحشی طوفان
آیا توان تحمل دارد؟
بوی مخوف ترس، در تمامی جانم پیچیده ست...
بوی مخوف ترس.....
مارچ 2000

0 نظر: