۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

یک مطلب قدیمی ولی سئوالی که هنوز تازه است!

آقا یادش بخیر! اون وسترن های قدیمی رو می گم که به زمان پادشاهی اشکبوس می رفتیم و در تنها سینمای شهرمون تماشا می کردیم. یاد صاحب سینما هم بخیر. آدم با حالی بود و اغلب وسط فیلم امریکائی یک صحنه رقص خدابیامرز مهوش را هم می گذاش، یعنی آرتیسه توی فیلم می رفت توی یک کافه ولی یهو می دیدی که مهوش داره می خونه.... داستان اون فیلم ها هم اغلب ساده بود. اگر کسی قتلی می کرد، عکس اش رو می گذاشتن روی اعلامیه و می زدن به در ودیوار و بعد برای دستگیری و یا کشتن طرف هم جایزه می دادن و بعد آرتیسه- وارد می شد و می رفت دنبال آدمهای بد و اونها را می کشت. هم درس اخلاقی می داد و هم خودش پولی به جیب می زد و بعد می رفت به بار و با نشمه اش می نشس به مشروب خوری...ما هم که نوجوون بودیم غرق رقص خانم مهوش می شدیم....
حالا وقتی این گزارش را خواندم اگر چه درباره شهر قزوینه ولی نمی دونم چرا یاد « داج سیتی» افتادم که دریکی از این فیلم ها دیده بودم. کل جزئیات را خودتون بخوونین ولی یک پژو سبز رنگ می افته دنبال یک پیکان قهوه ای رنگ- بعد بین سرنشینان دو تا اتوموبیل دعوا می شه- و طبق معمول هم اول از خواهر و مادر هم دیگه شروع می کنن، و سرانجام سرنشینان پژو که به کلت کمری مسلح بودند سرنشینان پیکان را- درحالی که کلی آدم های بیکار نگاه شون می کنن- میندازن توی صندوق عقب پژو و با خودشون می برن. یک کم می گذره و یک جرثقیل وابسته به امداد اتوموبیل می آد و بدون این که به کسی چیزی بگه و یا حرفی از کسی در بیاد، پیکان را که شیشه عقب اش هم شکسته، یدک می کشه و با خودش می بره.
و اما نتیجه اخلاقی:
سرنشینان پژو کی بودند و چرا وسط روز، مسلح توی شهر می گشتن!
مگه توی شهر فزوین پاسبان و پلیس نیس! اگر هس چرا اونها مداخله نکردند.
سرنشینان پیکان رو کجا بردن؟
اجرای « قانون» از « تولید به مصرف» یعنی همین.
خودمانیم آ: من نمی دونستم صندوق عقب پژو این قدر بزرگه که می شه دو تا آدم بالغ را انداخت توش و برد....
واما ازآن مهم تر، اگر شما سرمایه دار بودید- قزوینی و غیر قزوینی یا ایرانی و غیر ایرانی فرق نمی کند- در این شهر و یا در دیگر شهرهائی که با چنین شرایطی اداره می شوند، سرمایه گذاری می کردید؟

0 نظر: