۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

زنده باد دائی جان ناپلئون....

درجائی مهمان بودم و طبق معمول هم در باره ایران و جهان حرف می زدیم و باز طبق معمول هرکدام مان براین گمان باطل که دست روی هر کس از این جمع که بگذاری به واقع « علامه دهر» است و در همه فنون هم متخصص. تا قبل از پایان شب البته، دوازده بار مشکل سیاسی ایران را حل کردیم و بیست و شش بار هم مسایل اقتصادی و فرهنگی واجتماعی ایران و بقیه دنیا را وارسیدیم و تازه، دست کم 18 بارهم ثابت کردیم که جمهوری اسلامی اگر نه تا هفته آینده، که حداکثر تا نیمه اول ماه آینده رفتنی است. و جالب این که مثل یک یویوبه تاریخ ایران هم سرک کشیدیم. شماری از حاضران به ایران قبل از اسلام غبطه می خوردند والبته فرصتی هم پیش آمد تا به بیانیه کورش بنازیم. ولی ظاهرا به غیر از راقم این سطور برای دیگران مهم نبود که چرا مفاد این بیانیه هیچ وقت در مورد خودما اجرا نشد! یعنی چرا در طول تاریخ مان با خودمان بدتر از حیوان رفتارکرده بودند.
وقتی اشاره ای به فیلم 300 شد، فهمیدیم که این تازه ترین توطئه هالیوود بر علیه « فرهنگ غنی ایران» در قبل از اسلام است و بعد، وقتی یکی دیگربا منتهای نجابت پرسید که این فرهنگ «غنی» چگونه مغلوب فرهنگ قبیله ای اعراب شد؟ یکی دیگر، قیافه حق به جانبی گرفت و پاسخ داد « فرهنگ مثل خیلی چیزهای دیگر، بالا و پائین دارد». به ناگاه نمی دانم چی شد که یکی از آن میان گفت راستی چه شد که غرب به این جا رسید و ما به این جائی که هستیم؟ سئوال خوبی بود ولی حضار به آن جواب خوبی ندادند.
آن کس که در این میان، باورهای دینی داشت، گفت، هر چه می کشیم از دست چپ ها می کشیم که می خواستند ما را به دم روسیه ببندند و بعد رو کرد به من که کناراین آدم محترم نشسته بودم و گفت از زمان پتر کبیر، این روسیه تزاری به ایران « نظربد» داشته است ومن ارتباط اش را با چپ ها نفهمیدم و به همین دلیل نمی دانستم چگونه باید عکس العمل نشان بدهم. پیش خودم داشتم فکر می کردم که درآن دوره ای که عمده فعالیت شاه صاحب قران ایران این بود که از سرسره لیز بخورد، یا دردوره ای که « رجال» در مراسم « آش پزان» ملوکانه، سبزی پاک می کردند و آش می پختند، که در ایران چپ ها نبودند! و دیگری که تتمه باورهای چپ در او هنوز باقی مانده بود، به صورتی که تردیدی نداشت که حق با اوست، گفت، هرچه هست و نیست، تقصیر مذهب اسلام است. شاه و چپ های ایرانی اگرچه تظاهر به بی دینی می کردند ولی به واقع، زیر بنای فکری شان، مذهب بود. و باز یکی دیگر، که به واقع خوشه چین عقاید دیگران است وعضو حزب باد، گریز زد به حمله مغول ها که این مغول های « بی ناموس» همه دانشمندان ما را کشتند و لای جرز گذاشتند و اصلا مبنای علمی در این جامعه از آن زمان بر افتاد. من که دیگر داشت ترسم می گرفت با ترس و لرز گفتم که مغولها 800 سال پیش چنین کرده بودند، ما چرا دراین 8 قرن علم زیادی نیاموخته ایم – منتظر بودم یکی روی مرا کم بکند که کجای کاری، علم نیاموخته ایم! انیشتن همه تئوری هایش را از کارهای یک عالم ایرانی کش رفته است که خوشبختانه کسی این را به یاد نداشت- و باز یکی دیگر، گریز زد به فتوحات نادرشاه در هندوستان و گفت همین کاری که مغولها با ما کرده بودند، را نادر در هندوستان کرد. دوست مذهب باور ما، که عقیده داشت همه چیز گناه چپ هاست، با نگاه اش انگار داشت می گفت، دیدید نگفتم!
ولی در کل بحث و جدل های خیلی « مفیدی» بود. مفید از این نظر، که من پس از بازگشت از این مهمانی خیلی راحت خوابیدم. دیدم من ایرانی در این مصائب و مشکلاتی که داریم کاملا بی گناه بی گناه ام و تمام اش اگر تقصیر عرب ها نباشد، حتما گناه اش به گردن مغول هاست و از آنها اگرکه بگذرم، تازه می رسیم به روسیه وبه چپ ها. آخ گفتم. چپ، اول بروم و دهانم را آب بکشم....

0 نظر: