۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

بوی ترس

وقتی صدای بارش باران می آید
و بعد، گم می شود در لابلای شیهة اسبِ سركشِ طوفان
دلم برای علف می سوزد...
مرغابیان خواب
از بركة به خواب غنودة چشم های من
آن گونه می رمند كه گوئی
تیری به ناگهان، آرام خوابِ بركة مغموم را
در هم دریده است.
بوی مخوف ترس در تمامی جانم می پیچد، می ترسم.
این سئوال سمج
پا بر زمین مغز خستة من می كوبد
سقف چوبی این خانة بناشده بر آبم
در زیر سم اسب وحشی طوفان
تاب و توان تحمل دارد؟
بوی مخوف ترس مرا می ترساند...
6 مارچ 2000

0 نظر: