۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-7

بحران ساختاری:
ریشه رکود کنونی به ظهور تورم توام با رکود بر میگردد که دولتمردان نظام سرمایه ناتوان از مقابله با آن تنافضات را از آنچه که بود عمیق تر کردند. نه تنها رکود دربخش مولد رفع نشد بلکه مازادی که دقیقا به خاطر رکود فرصت های سود آور سرمایه گذاری نداشت به بازارهای مالی سرریز شد و بخش مالی را متورم کرد. گسترش نابرابری در توزیع درآمد و ثروت و عدم گسترش بازارهای داخلی باعث شد تا الگوی نئو مرکانتلیتستی به کار گرفته شود. اگر مرکانتلییست های اولیه به بازارهای دیگران توجه داشتند از جمله دلایلش این بود که بیان بیرونی ثروت و ثروتمندی طلا و نقره بود و طلا و نقره هم به کشوری سرازیر می شد که صادراتش از وارداتش بیشتر باشد. امروزه ولی بازارهای بیرونی به دلایل دیگری مورد احتیاج اند. درنتیجه آنچه به اشاره گفتیم، ظرفیت تولیدی داخلی یا باید عاطل بماند یا این که محصولات تولید شده درسرزمین دیگری مصرف شود. این الگو که از سوی ژاپن، کره جنوبی، و چین با کاردانی بکار گرفته شد کاربرد جهانی ندارد. یعنی همه کشورهای جهان نمی توانند از این الگو تبعیت کنند. الیته این نیاز به بازاردیگران تنها برای مصرف آن چه که تولید می شود محدود نمی شود. این بازار برای بکار انداختن مازاد هم ضروری است که به دلیل رکود پیش گرفته درکشورهای متروپل زمینه بکار گیری ندارد  . به رشد سرمایه گذاری مستقیم خارجی دراین سالها بنگرید. مرکانتلیست های اولیه اگرچه این محدودیت اضافی را نداشتند ولی الگوی شان دوام نیاورد و نئو مرکانتلیسم نیز درنتیجه تناقضات درونی اش که عمیق تر بود زندگی بسیار کوتاه تری داشت. درمرحله ای برای تخفیف مشکلاتی که پیش آمده بود اقتصادیات « کینزی خصوصی شده» را بکار گرفتند. یعنی قرار شد مصرف کنندگان بخش خصوصی که درآمد رشد یابنده ای ندارند میزان مصرف خود را افزایش بدهند و بدیهی است در نظامی که درآن ناهار مجانی به کسی نمی دهند چنین کاری عملی نیست مگر این که این حضرات متقاعد بشوند که از درآمدهای هنوز به دست نیامده هزینه کنند. انجام این مهم هم زمینه سازی لازم داشت. درامریکا قانون گلس اشتیگال را لغو کردند. نه تنها تولید اعتبار آسان که فراوان شد. این را دیگر هر تازه آمده ای به اقتصاد سرمایه داری هم می داند که اگر می خواهی بیشتر بفروشی، باید قیمت را پائین بیاوری. فدرال رزرو- بانک مرکزی امریکا- که درعمل بسیار شبیه به « بانک مرکزی جهان» عمل می کرد این مهم را به عهده گرفت. با هزار و یک ترفند نرخ بهره را درموارد مکرر کاهش دادند تا وام هائی که گرفته می شود به دهان وام ستانان فعلا بیشتر مزه کند. تازمانی که این کلیت معیوب برپشت افزایش ادامه داربهای مسکن و قیمت سهام استوار بود همه چیز به خیر و خوشی می گذشت. دلالان بازارهای مالی درآمدهای افسانه ای به جیب زدند و شماری هنوز می زنند و اما بخش عمده ای از وامهائی که داده و گرفته شد اگرچه سنگینی باربدهی را بیشترمی کرد ولی برای وام گیرنده درآمده آفرینی نداشت- به عبارت دیگر وام ها به واقع وامهای پونزی بود. و بازاری که قرار است همه چیز را بداند و خوب هم بداند ظاهرا نمی دانست که این راهی که در پیش گرفته است سرانجامش همانی است که اتفاق افتاد. وام های پونزی نظام اقتصادی و مالی را به زیر می کشد کما این که کشید و حالا هم نئولیبرال های محترم درهمه این کشورها با بکار گیری سیاست های ریاضت اقتصادی می کوشند هزینه های این بحران را روی همگان سرشکن کنند. وقتی که این نظام معیوب کار می کرد سودها « خصوصی» بود ولی حالا که طشت رسوائی این نگرش از بامها افتاده است هزینه اش را « اجتماعی» کرده اند. « سوسیالیسم برای ثروتمندان» از این بهتر نمی شود...
به شماری از این نکات باز خواهیم گشت

0 نظر: