۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

نامه به یک دوست در باره انتخابات

من این نامه را 8 سال پیش - در4 تیرماه 1384- به دوستی نوشتم درباره انتخابات ریاست جمهوری درایران- یعنی دور اولی که آقای احمدی نژاد نامزد شده بود....
دوست عزیزم:
باور می کنی! می خواستم امشب به خودم استراحت بدهم و برایت نامه ننویسم. به خودم گفتم روز خوبی داشتی، شنا کردی و لابد کمتر دل تنگی. من هم می توانم یک بار کمتر مغزت را بخورم.  ولی می بینم که امشب باید حتما برایت چند کلمه ای بنویسم. می دانم دلت گرفته است. تا چند لحظه پیش، تو در آن جا و من در این سو از این سایت به آن سایت سرک می کشیدیم تا ببینیم که برسر ما چه آمده است! یا چه قرار است بیاید! وقتی آخرین میلت را خواندم دلم گرفت وقتی می نویسی «من دیگه نمی کشم....» آخ که من چقدر دلم می خواست در این لحظات در کنار تو بودم- یادت هست گفته بودم که من خودم را به جائی دعوت نمی کنم!- ولی نه، وقتی تو این همه دلتنگ و تا این حد  دلگرفته و غمگین باشی، اصول بی اصول. به تو که نمی توانم دروغ بگویم خوب می شد اگر امشب با تو می بودم. نه فقط برای این که تو تنها و دلتنگ نباشی، بلکه برای این خودم این همه احساس تنهائی و دل تنگی وبی کسی نکنم، آن هم با این قلبی که اگر پمپاژ دواها نباشد می ایستد!
دلم می خواست امشب پیش تومی بودم ومی توانستم درکنار تو یک شکم سیر گریه کنم.
آخ! که لعنت به این زندگی! آخراین چه روزگاریست که ما داریم؟
 لطفا نگو مرده شور ترا ببرد با این دلداری دادنت! همین چند لحظه پیش سایت گویا نیوزرا که قرارا به رفسنجانی وابسته است نگاه کردم مثل این که نتیجه انتخابات آن گونه است که هم تو از آن واهمه داری وهم من و هم خیلی های دیگر.
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من زحرفم معلوم برشماست
یکدست بی صداست
من، دست من کمک زدست شما می کند طلب
فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود وشما
فریاد می زنم
فریاد می زنم!
به اشاره برایت نوشته بودم که دلم می گفت ای کاش هاشمی بشود ولی مغزم فرمان می داد، که مرگ یک بار وشیون یک بار، بگذار احمدی نژاد ششمین واحتمالا آخرین رئیس جمهور این نظام شکنجه و سرکوب باشد. تازه از تو که نمی توانم پنهان کنم.مگر هاشمی همان عالیجناب سرخ پوش نیست! مگر هاشمی، آمر قتل های میکونوس و خیلی های دیگر نیست!
حالا دیگر این قدر بدبخت شده ایم که از دست مارغاشیه، به افعی پناه ببریم!
می دانم می دانم. زندگی مردم در داخل سخت تر  می شود و سخت گیری ها بیشتر، ولی به یاد داشته باش دوست من:
دردا که این حکایت امشب نیست
دردا، که این حکایت این لحظه نیست
عمری است این خطاب بی پیغام
که از کنام نامیمونش
در لحظه های سرد بی آفتاب من آویخته ست
عمری است این دهان پنهان
این بی چهره ی بی انسان
با خالی شبان من آمیخته ست
عمری است این شرنگ
این شوکران ناخواسته، به جام خلوت من ریخته ست
عمری ست این غریبه ی سرد وسمج
این همزاد نامیمون
با خواب و با خیال و خوراک من
خود را سهیم کرده ست...
( آتشی، گزینه اشعار، ص 299-300)
 
پس، دوست من،  از چه می ترسیم!
برایت گفته بودم و حالا تکرار می کنم از تقلبات که بگذریم احمدی نژاد با یک سری شعارهای پوپولیستی به میدان آمده است و در برابرش هم کسی است که هرکسی درایران می داند که قطعه زمینی خریده که از بد حادثه تمام ایران در آن قطعه افتاده است! تو خیلی سال است از ایران بدوری ولی به هرجا که می روی مرغوب ترین زمین ها را این خاندان مکرم بالا کشیده اند! از اشکال دیگر ثروت شان دیگر چیزی نمی گویم.
ترا نمی دانم ولی دیده ام که خیلی ها از بازگشت به عقب می ترسند! می گویند هرچه بوده باشد لااقل در این 8 سال اصلاح طلبان حکومتی تخم دوزرده گذاشته اند. « فشارها» کمتر شده است! مردم می توانند حرف بزنند و به قول آن مردک رمال، « دختر و پسر می توانند در خیابان ها راه بروند» و حالا هم اگر هاشمی مجددا به این مقام برسد لابد همین « تحولات» ادامه خواهد یافت. نمی دانم برای تو نوشتم ویا به دوست دیگری می گفتم که در این 8 سال، گذشته از همه ظلمی که اصلاح طلبان اسلامی بر مردم ایران روا داشتند، از پرداختن به معیشت اکثریت مردم هم غفلت کردند. این که فقرو نداری بیداد می کند دیگر نه افسانه است و نه تبلیغات « ضد انقلاب»، اغلب کاندیداهائی که از غربال شورای نکبتی نگهبان گذشتند هم، همین را گفتند- البته به غیر از همین آقای هاشمی!
جالب نیست!
تازه، چه « فشاری» بیشتر از این؟
اگهی های رسمی فروش کلیه در همین دوره درروزنامه های رسمی پیداشد!
لابد، من که کلیه ام را نمی فروشم پس، چه فشاری!
زمستان گذشته که یادت هست!
کارتن خواب ها را می گویم که در کنار خیابان ها یخ می زدند وبه همان بدی، این که هیچ مقام مسئولی هم مسئولیتی به گردن نمی گرفت.
تو گوئی این جا نیز، « توطئه استکبار جهانی» بود که باعث می شد مردم در گوشه خیابان یخ بزنند!
 به عوض با سرعتی که حتی داد بانک جهانی را هم در آورده بود بر همه اموال مملکتی چوب حراج زدند و خودمانی اش کردند ولی برسرمردم کلاه گشادی گذاشتند که داریم « خصوصی» شان می کنیم! از « جامعه مدنی» با اسهال لفظ سخن گفتند ولی، یک « جامعه زدنی» تحویل مردم دادند! یادت هست عبدالله نوری را به زمان وزارتش و مهاجرانی را به همین نحو، در بغل دانشگاه کتک زده بودند. به میردامادی به زمانی که رئیس کمیسیون امنیت مجلس ششم بود، یورش بردند و سرو دماغش را شکستند!
نمی دانم طنز تلخ جامعه و سیاست ما را می بینی! این بابا که خودش امنیت نداشت قرار بود رئیس کمیسیونی باشد که امنیت مملکت را تامین کند!
وکلای از غربال گذشته مجلس هم در همین دوره کتک خوردند. مردم عادی که درهمه این 26 سال و همیشه کتک می خوردند!
با این همه، هنوز اصلاح طلبان دینی با طلب کاری از مردم حرف می زنند!
از روزنامه و روزنامه نگار زندانی و وبلاگ نویس شکنجه شده دیگر چیزی نمی گویم. به عوض، نگاه کن که آقاها و آقازاده ها چه مال ومنالی به هم زده بودند. و حالا در این انتخابات، باز مردم روبرو شده بودند باانتخاب هاشمی رفسنجانی که در چشم اکثریت مردم تبلور و تجسم و عصاره فساد این حکومت است در همه ابعادش و این دیگری، که اگرچه به گوهر فرقی نمی کند ولی به ظاهر تفاوت دارد. برخلاف هاشمی، او فقط یک آمر قتل نیست، خودش هم اجرا می کند. برخلاف هاشمی که عبای ایو سنت لورن بر دوش می اندازد و احتمالا بوی عطر وادوکلن می دهد و از تعامل با دنیای بیرون سخن می گویدولی هم چنان معتقد است که زن نصف مرد حق دارد، ودست سارق را باید قطع کرد، و چشم به ازای چشم درآورد.احمدی نژاد « اصل» و « اصیل» است. نه فقط عهد دقیانوسی است بلکه به دقیانوسی بودن خود افتخار هم می کند، بوی گه می دهد همان گهی که با بوی عطر و ادوکلن هاشمی و خاتمی اندکی پنهان می شود. یک طلبه به تمام معناست که می خواهد نظام سلطانی ما را طالبانی هم بکند!
این کجایش از نظر منافع دراز مدت کشور بد است؟ دقت کن می گویم دراز مدت!
و باز در همین دوره اصلاح طلب هاست که قاتلان زنجیره ای ترفیع می گیرند ولی ناصر زرافشان وکیل مدافع خانواده مقتولان در زندان می پوسد. اکبرگنجی به اشاره همین عالیجناب سرخپوش در زندان جوانی اش را به پیری می رساند وسحابی را به اشاره همین« مصلح اجتماعی» به قصد کشت شکنجه کرده بودند. از بقیه دیگر نمی گویم که بیشتر افسرده می شوم.
یادت نیست!
و من بدون این که کوچکترین توهمی در باره احمدی نژاد داشته باشم، می گویم حداقل امیدوار باشیم که  با آمدن احمدی نژاد بخشی از توهم مردم بریزد. دیگر کسی نتواند گنجشگ اسلامی را رنگ کرده و به جای قناری « مردم سالاری دینی» به مردم بفروشد. بگذار شکل و محتوای این حاکمیت زور وشکنجه و نظارت استصوابی بر همگان از روز هم آشکار تر شود. شاید دیگر اصلاح طلبان دینی هم به همان دگردیسی گرفتار شوند که اکبر گنجی شد. که با این نظام، دموکراسی و آزادی غیر ممکن است.
 زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه « ازاکو» اما
« وازنا» پیدانیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
برسر شیشه ی هرپنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته ست از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
 
من فکر می کنم که آن وقت، با همه سختی ها و مرارت های بیشتر، مردم با یک انتخاب دشوار روبرو خواهند شد.
یا باید برای رسیدن به دموکراسی، از این نظام بگذرند، یا همه زورگوئی ها و قلدربازی هایش را تحمل کنند.
این بد است ولی خوبی اش در این است که  دیگر کسی نمی تواند برایشان در باره دموکراسی دینی قصه بگوید.
حداقل از دست این اصلاح طلبان مکار دینی راحت می شویم.
من به مردم ایران بیشتر از این ها اعتماد دارم که الان زیادی دلگیر باشم. دردرون درونم صدائی به من می گوید که مردم راه دوم را بر نخواهند گزید. من یکی حداقل تردید ندارم، که خودرا برای گذشتن از این نظام نکبت سازمان خواهند داد.
این جاست که تازه کار جدی آنها و ما- من وتو و دیگرانی که دلشان برای ایران می طپد- آغاز می شود.
از طرف دیگر، اگر احمدی نژاد به شعارهای پوپولیستی خود وفا نکند که  توهم به سرعتی خواهد ریخت که این ریزش غیر قابل کنترل خواهد شد. و اگر، به فرض محال، به شعارهای پوپولیستی اش وفا کند، به فساد فراگیر بپردازد- نه این که ریشه کن کند، مگر کارد دسته خودش را  هم می برد دوست عزیز- ولی حداقل اندکی کمتر کند. که نتیجه اش، بی گمان این خواهد بود که حداقل سرعت گسترش فقر کمتر می شودواین خودش خوب است. آخر دوست من، باور کن، خیلی ها در ایران « زندگی» نمی کنند، بلکه شبانه روز برای « وجودداشتن» در حال تقلا هستند. مضیقه های مالی چنان شرایطی ایجاد کرده است که اکثریت مردم توانی برای هیچ کار دیگری ندارند.
در شرایطی که فقر بیداد می کند، از « جامعه مدنی» سخن گفتن، دهن کجی کردن به مردم است.
شاید، می بینی می گویم شاید، با کاهش سرعت گسترش فقر، تحولی هر چند ناچیز در این حوزه ها ایجاد شود.
به هرطرف  که می نگری آب است
به هرکسی که می گذری تشنه
تا هرکجا که می نگری برگ وساقه است
برهر چه دست می کشی از برگ و برتهی
در این کویرسوزان
آب از کدام چشمه ی جادو می جوشد؟
( آتشی وصف گل سوری، ص 112)
 
نه دوست من، زیادی دلگیر نباشیم.
بعید نیست این جمهوری نکبت اسلامی، سرانجام گورکن خویش را به دست خویش پرورانده باشد!
کاردنیا را چی دیدی!
با مهر و دوستی
4تیرماه 1384

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

مناظره و توهم جمهوریت نظام

هرمعیاری که بکار بگیرید مناظره اول نامزدهای از غربال رد شده انتخابات ریاست جمهوری خنده دار و  مضحک بود. 8تنی که از غربال های شورای نکبتی نگهبان گذشته اند تا یکی شان در« انتخاباتی» که برگزار می شود رئیس جمهور یک کشور نزدیک به 80 میلیونی بشود و اولین مقام اجرائی و دومین مقام جمهوری اسلامی باشد. همین جا بگویم که ما ایرانی ها قابلیت زیادی داریم که تقریبا همه چیز را به کاریکاتوری از خودش تبدیل کنیم. در صدسال گذشته حداقل، خیلی چیزها را از غرب گرفته ایم ولی « ایرانی» اش کردیم یعنی تبدیل کردیم به کاریکاتوری از خودش. این نکته هم درباره نهادها صادق است و هم درباره خیلی چیزهای دیگر. اتوموبیل درایران نه یک وسیله نقلیه که وسیله ای برای خودکشی عمومی است. خوشبختانه اکثریت مان در این کار موفق نمی شویم ولی به حدس و گمان می گویم بعید می دانم درایران خانواده ای وجود داشته باشد که عزیزی را در پیوند با این « وسیله نقلیه» از دست نداده باشد. یامی خواهد نهاد مجلس باشد. از مشروطه به این سو مفهوم « نهاد مجلس» را از غربی ها وام گرفتیم ولی متاثر ازاستبداد آسیائی خودمان آن را به یک « لطیفه» یک « جوک» و در نهایت کاریکاتوری از خودش تبدیل کردیم نه درگذشته اجازه انتخاب آزاد می دادیم و نه الان می دهیم. حافظه فراموش کار ایرانی ها در نظر نمی گیرد که نام « شورای نکبتی نگهبان» در قبل از بهمن 1357 « ساواک» بود که اجازه نمی داد انتخابات بدون دخالت و به اراده مردم بر گزار شود. این که ساواکی ها کراوات می بستند و احتمالا مینی ژوپ می پوشیدند و اعضای شورای نکبتی نگهبان دو وجب ریش دارند و تظاهر به دین داری می کنند  وزنی هم درمیانشان نیست توفیری در اصل ماجرا نمی دهد که دریک فرایند تاریخی این دو نهاد همزاد و همکار یک دیگرند.  باری خود این مناظره هم به تعبیری سوقات فرنگستان است. درانتخابات پیشین انگلیس رهبر سه حزب اصلی در یک مناظره شرکت کردند و درباره مسایل اساسی نظریات حزب خویش را بیان کردند. درامریکا هم اخیرا شاهد مناظره بین اوباما و رامنی بودیم. درایران حزب نداریم و طبیعتا بیان دیدگاه های حزب معنی ندارد واین نامزدها هم به یک معنا « مستقل اند» یعنی دفتر و دستکی ندارند ولی در عین حال با هزار پیوند به نظام حاکم وابسته اند. و اگرتوجه داشته باشید که درواقع درسی و چند سال گذشته از کارگزاران آن بودند درمقام و موقعیت های متعدد ولی طوری سخن می گفتند که مرابه یاد این لطیفه قدیمی می اندازد که یکی رفته بود احوال پرسی مریضی که مریضی اش را قبول نداشت ولی همین که پرسید « انشاالله که حالتون بهتر شده» مریض بدون این که جواب بدهد گفت « مریض اونورخنه کته» [ مریض دراتاق دیگری بستری ست]. باری من نمی دانم مسئولان تلویزیون و بطور کلی مدیران سیاسی نظام آیا احمق اند و یا خیلی زرنگ که چنین برنامه ای را تهیه دیدند که ظاهرا داد همه را درآورده است. من ولی خوانش دیگری دارم که اندکی دائی جان ناپلئونی است. من فکر می کنم آن چه اتفاق افتاد بازتاب تناقض بین « جمهوریت» و « اسلامیت» نظام است. یعنی کم نیستند کسانی که درمراکز عمده قدرت مشتاق تشکیل یک « حکومت اسلامی» اند و اصولا از مقوله « جمهوری» و « جمهوریت» هم خوششان نمی آید. کار دنیا را چه دیدید شاید وضعیتی پیش بیاید که مجبور بشوند به مردم پاسخگو هم باشند. این جماعت عاشق و کشته مرده یک نظام هرکی به هر کی هستند تا بتوانند بار این دنیائی شان را ببندند. من فکر می کنم این تناقض و تضاد دردوره احمدی نژاد تشدید شد. یعنی احمدی نژاد اگرچه هزار و یک عیب غیر قابل رفع دارد ولی بدون این که درک درستی از « جمهوریت» داشته باشد جمهوریت نظام را اندکی زیادی جدی گرفته بود. یادتان هست که درباره ریاست جمهوری چها می گفت و حتی مدعی شده بود که رئیس جمهور از مجلس مهم تر است و باقی قضایا. درگیر شدنش با بیت رهبری هم اگرچه یک بعد طبقاتی و اقتصادی هم دارد ولی درضمن نشانه عدم توافق برسرهمین تضاد بود. احمدی نژاد به راستی باورش شده بود که درخرداد 1388 آن همه رای داشته و طبیعتا دلیلی ندارد و درواقع زیبنده نیست که مثل آقای خاتمی بپذیرد که صرفا یک تدارکچی باشد. بیت رهبری و قدرت های دیگر پس پرده با تدوین مناظره به صورتی که برگزار شد قبل از هرچیز کوشیدند از مقام ریاست جمهوری « آبرو زدائی» بکنند یعنی به این 8 نفر گفته باشند که اهمیت شما درهمین حد است که باعث سرگرمی مردم بشوید یک مرتبه یابو برتان ندارد که درمسایل اساسی هم می توانید مداخله کنید. مجسم کنید به کسانی که قراراست رئیس جمهور یک کشوری بشوند عکس کشتی و یا معدن نشان می دهند که درباره شان اظهارفضل بکنند! یادآوری کنم که خامنه ای در نطقی مدتی پیش همین - بی اختیاری رئیس جمهور- را به زبان بی زبانی بیان کرده بود و این همان نکته ای بود که با زبان بی ادبانه جنتی تکرار شد و آن را « جوک» خواند. من فکر می کنم شیوه مدیریت مناظره نامزدها درواقع یک قدم عملی برای پایان دادن به توهمات موجود درباره « جمهوریت» نظام حاکم برایران است. اگر به شیوه دیگری همین نکته را باز بگویم تضاد بین ادعا وواقعیت « جمهوری اسلامی» دارد به نفع « واقعیت» حل می شود و قدرت مداران امیدوارند که مردم هم به « راه راست» هدایت شوند و «انتخابات» بطور کلی و « انتخابات» ریاست جمهوری به ویژه را جدی نگیرند تا وضعیتی مثل آن چه بعد از « انتخابات» کذائی 1388 پیش آمد پیش نیاید.

اول ژوئن 2013

 

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

بحران سرمایه داری


بحران سرمایه داری[1]

دراواسط سال 2007 بازار وام های مسکن سابپرایم درامریکا فروریخت وطولی نکشید که این فروریختگی نه فقط به صورت بحران دراقتصاد امریکا که بحران دراقتصاد جهان درآمد.
درمارچ 2009 رکود دراقتصاد جهان شدت گرفت. بطورکلی برای این که بحران داشته باشیم پیش گزاره هائی لازم است.
-          عاملی دربیرون از نظام مالی وپولی باعث می شود تابازارهای مالی نتوانند آن گونه که انتظا رمی رود عمل کنند.
-          شیوع و گسترش این مسئله درکل نظام و اگربا سیاست های پولی و مالی مناسب با آن برخورد نشود بحران به دیگر بخش های اقتصاد هم سرایت می کند. این بخش مشکل درواقع یک بعد نهادی دارد یعنی علت برخورد ناصحیح به وضعیت بحرانی احتمالا به این خاطر است که نهادهای لازم وجود ندارند و یا به خوبی عمل نمی کنند. قبل از ادامه بحث باید یادآوری کنم که اگراین برخورد به بحران را قبول داشته باشیم در آن صورت تردیدی نیست درعرصه سیاست پردازی باید اقدامات زیادی صورت بگیرد. نکته ای که روشن می شود این که تزریق پول به بازارمشکل بحران را برطرف نمی کند و اصلاح نهادها و ساختار ضروری است.
به گمان من برای درک عواملی که به این بحران منجر شده است می توان از 6 عامل سخن گفت.

-          سیاست کلان اقتصادی انبساطی

-          عوامل رفتاری، سفته بازی و خوش بینی مفرط

-          مطلوبیت نقدینگی

-          عدم توفیق مدیران

-          نهادهای غیر کارآمد

-          ابداعات مالی مشکوک

بطور خلاصه درباره هریک از این عوامل کمی توضیح می دهم.

1-      سیاست کلان اقتصادی انبساطی

سیاست پولی انبساطی که برای مقابله با رکود احتمالی به اجرادرآمد موجب شد که حجم اعتبارات در اقتصاد افزایش چشمگیری داشته باشد. اعتبار ارزان و سهل باعث شد که خانوارها و بنگاهها برمیزان بدهی خود افزودند و نسبت بدهی به دارائی افزایش یافت. وقتی چنین می شود اگر از بیرون سیستم شوکی به آن وارد شود شرکت هاو خانوارهای به شدت بدهکار زیان می بینند و عوامل اقتصادی که نسبت بدهی به دارائی شان بالا باشد ورشکست می شوند. میزان بدهی بالا که عوامل اقتصادی با خود حمل می کنند خطر ورشکستگی بانکها را افزایش می دهد و بعید نیست که بانکها به عنوان یک حرکت دفاعی از میزان وامی که می دهند بکاهند. دراین جا شما با آن چه که من آن را « یبوست اعتباری»[2] می نامم مواجه می شوید که به نوبه موجب تشدید بحران دراقتصاد خواهد شد.

2-      سفته بازی و خوش بینی مفرط

گسترش اعتبارات و افزایش وام دهی ووام ستانی باعث می شود تا شاهد تورم در قیمت دارائی ها- سهام و مستغلات – باشیم که موجب خوش بینی مفرط به شرایط می شود و به جای خویش ارزیابی ریسک را به مخاطره می اندازد. به سخن دیگر درنتیجه این خوش بینی مفرط ارزیابی ریسک صورت نمی گیرد و یا به کفایت صورت نمی گیرد.
ریسک بیشتر و ارزیابی نشده باعث می شود تاحباب مالی بزرگتری ایجاد شود که درنهایت می ترکد و کل نظام را به دردسر می اندازد. خوش بینی مفرط درعمل به صورت تمایل برای وام ستانی بیشتر و مشارکت بیشتر در فعالیت های سفته بازانه جلوه گر می شود. عوامل اقتصادی بیشتر وام می گیرندو صرف خرید سهام و یا مستغلات می کنند و درنتیجه قیمت ها افزایش می یابد و حباب مالی بزرگتری شکل می گیرد. دراین شرایط اگر شوکی از بیرون به این نظام وارد شود هرچه که حباب بزرگتر باشد بحرانی که ایجاد می شود بزرگتر و زیان بارتر خواهد بود. وقتی درپی آمد بحران سقوط قیمت ها شروع می شود میزان زیان هم بسته به اندازه حباب بیشتر می شود. باید توجه داشت که هرچه که قیمت مستغلات بیشتر می شود عوامل اقتصادی امکان بیشتری برای وام ستانی پیدا می کنند چون در این بازار خانه یا آپارتمان به عنوان وثیقه وام ارایه می شود و بدیهی است که هرچه قیمت آن بیشتر باشد وام گیرنده می تواند مقدار بیشتری وام بگیرد. مشکل از آنجا پیش می آید که با وجود امکان وام ستانی بیشتر  ودراغلب موارد وام ستانی بیشتر در عمل ولی میزان درآمد وام گیرنده تغییر نمی کند چون آنچه که هوش و حواس عوامل اقتصادی را پرت می کند به اصطلاح « منافع سرمایه ای» است یعنی سهامی که خریده اید قیمت شان بیشتر می شود یا خانه و آپارتمان شما با افزایش قیمت مواجه می شود. برای این که شاهدی از حباب مالی به دست بدهم توجه شما را به نمودار زیر جلب می کنم که وضعیت را درامریکا نشان می دهد.
 
 
آن چه دراین نمودار مشاهده  می شود تغییرات درآمد ملی است و خط نقطه چین هم تغییرات بهای دلاری مستغلات در اقتصاد امریکا ست. اگرچه درسالهای 1960 رشد بهای مستغلات از رشد درآمد ملی بیشتر بود ولی این تفاوت درسالهائی که به بحران بزرگ کنونی منجر شد بطور چشمگیری افزایش یافته است.
دراین شرایطی که رابطه بین متغیر های پولی و متغیرهای بخش واقعی اقتصاد هم خوانی ندارد تا زمانی که قیمت ها افزایش می یابد این الگو هم تداوم می یابد و اگر افزایش قیمت ها- می خواهد قیمت سهام باشد یا بهای مستغلات- متوقف شود عوامل اقتصادی از عهده پرداخت اقساط بدهی ها بر نمی آیند و بحران آغاز می شود.

3-      مطلوبیت نقدینگی:

وقتی سیرصعودی قیمت ها متوقف می شود به جای خوش بینی مفرط. احساس واهمه در سیستم به جریان می افتد و نقد و نقدینگی جذاب می شودو تقاضا برای نقدینگی افزایش می یابد. چرا این احساس واهمه به جای خوش بینی مفرط می نشیند و تقاضا برای نقدینگی افزایش می یابد؟ به گمان من دلیل اش این است که درذهن ودیعه گزاران احتمال ورشکستگی بانک ها قوت می گیرد. درعکس العمل به این احتمال صف ها جلوی باجه های بانک ها برای بیرون کشیدن ودیعه ها- تا دیرنشده است- شکل می گیردو این واهمه و عدم اطمینان نسبت به سلامت نظام پولی و مالی دربقیه نظام مالی به جریان می افتد. نه فقط بانکهای خوب اداره نشده بلکه این صف ها برای همه بانکها شکل می گیرد. به عنوان نمونه درانگلیس وقتی بانک نوردن راک مشکل پیدا کرد و صف ودیعه گزاران شکل گرفت و شاهد شکل گرفتن این صف ها دردیگر بانکها- بارکلی، للوید، نت وست- هم بودیم.

4-      عدم توفیق مدیران

دراین وضعیتی که به اختصار توصیف کرده ام مشاهده می کنید که پذیرش ریسک کمی زیادی می شود یعنی به جای مدیریت معقول و مطلوب مالی و ریسک ماجراجوئی مالی بیشتر می شود. حرص و آز برای پول سازی بیشتر و بیشتر گسترش می یابد و رشد در آمد مستقل از هزینه به صورت هدف عمده مدیران در می آید. با وارسیدنی ناکافی از ریسک رسیدن به مازاد بیشتر عمده ترین هدف مدیران می شود. اگر از من بپرسید که چرا ممکن است این گونه بشود؟ من پاسخم این خواهد بود که نظام انگیره بخشی که ایجاد کرده ایم مفسد پرور و فسادافزاست و مثالی که می توانم ارایه بدهم چگونگی مدیریت وام در بازار مسکن درامریکا و انگلیس است. آنها که تقاضا برای وام مسکن را بررسی می کردند و درباره شان نظر می دادند به ازای هر تقاضای تائید شده حق الزحمه دریافت می کردند. به نظر من این الگو مفسد پرور است و به فساد دامن می زد. برای کسی که دراین بخش کار می کند تکمیل پرونده 20 متقاضی درروز به جای ده متقاضی موجب می شود تا درآمد روزانه او دو برابر شود و البته روشن است که وقتی شماره متقاضی بیشتر می شود تنها طریقی که می توان متقاضی بیشتری را تائید کرد نادیدن ویا کم دیدن مخاطراتی است که به عنوان یک متقاضی وام دارا هستند. به سخن دیگر وارسیدن ریسک موردغفلت قرار می گیرد.

5-      نهادهای غیرکارآمد

کنترل زدائی دربازارهای مالی ازچند سال پیش شروع شد. در انگلیس آغازش به نخست وزیری خانم تاچر بر می گردد و درامریکا نیز اگرچه کنترل زدائی در دوره بوش شدت گرفت ولی از زمان ریاست جمهوری کلینتون آغاز شده بود. نتیجه این کنترل زدائی ها دربازارهای مالی به صورت تناقض ظریف و خطرناکی درآمده است. از سوئی می دانیم که برای مدیریت مفید و موثرریسک موجود در مبادلات بین عوامل اقتصادی ما به نهادها و نهادهای کارآمد نیاز داریم درضمن این را هم می دانیم که درسالهای اخیر ابداعات زیادی در بازارهای مالی صورت گرفت. ابداعات تازه برمیزان ریسک افزود ولی کنترل زدائی از بازارهای مالی دست وبال را درمدیریت موثرتر ریسک بست. از جمله پی آمدها بد نیست اشاره کنم:

-          افزایش میزان بدهد و بالا رفتن میزان وابستگی عوامل اقتصادی به وام و وام ستانی
-          افزایش و گسترش مبادلات سفته بازانه
-          نزول کیفیت کار عوامل و نهادهای نظارت گر دربازارهای مالی و پولی
-          گسترش این باور که « بازار خودش می داند چه باید انجام بگیرد» و تضعیف بیشتر مدیریت. 

6-      ابداعات مالی مشکوک

ابتدا توضیح بدهم که منظورم ا زابداعات مالی چیست؟
بطور کلی منظورم تغییرات ساختاری است که دربخش مالی صورت می گیرد. و منظورم از این تغییرات ساختاری به شکل وصورت های مختلفی درمی آید. ممکن است به صورت یک محصول تازه مالی دربیاید- به عنوان مثال اسناد مالی پیوسته به وام مسکن. ایجاد بنگاههای تازه مالی و یا ایجاد شیوه های تازه انجام و به سرانجام رساندن این مبادلات و یا تغییر درشیوه های کاری که وجود دارد. ناگفته پیداست که در نتیجه این تغییرات نظام نظارت گری هم بایدهم پا به پای این تغییرات گسترش یافته و دقیق تر شود ولی همان طور که پیشتر هم اشاره کردم جهت تغییر در عمده کشورهای سرمایه داری دقیقا عکس آن چیزی بود که باید می بود. یعنی نه فقط نظام نظارت گری تقویت نشد و دقیق تر نگشت بلکه شاهد کنترل زدائی گسترده بودیم. البته درباره این ابداعات مشکوک بسیار بیشتر می توان سخن گفت ولی حرفهایم را به چنداشاره محدود می کنم.
-          به شکل اسناد مالی درآوردن وامها
-          بازار مشتقات
کمبود اصلی این ابداعات این بود که قیمت آنها به سادگی قابل اندازه گیری نیست. به سخن دیگر کمبود اصلی این دو نوع نوآوری قیمت گزاری  شان است. درشماری از این موارد کار را به موسسات اعتبار سنجی واگذار کردند و توجه نشد که رابطه ناسالمی بین این موسسات و شرکت های فروشنده این اسناد شکل گرفته است ( این گونه بودکه اسناد سابپرایم را AAA اعتبار سنجی کردند). واقعیت این بود که این موسسات نیز ابزار کارآمدی برای تعیین قیمت دراختیار نداشتند. نتیجه این شد که دراغلب موارد این موسسات قیمت ها را اندکی زیادی تعیین کردند. درهمان موقع شماری از متخصصات و محققان اعلام خطرکردند که این نوع قیمت گزاری به زیان سرمایه گذاران و وام گیرندگان است ولی به این اخطارها توجه کافی مبذول نشد. من پیشتر اشاره کردم به افزایش میزان وابستگی به وام حالا اجازه بدهید به دومورد اشاره بکنم. درطول 1999-2002 درنتیجه بحران سهام نزدک سهام داران امریکائی حدودا 10 تریلیون دلار از ارزش اسمی سهام خود را از دست دادند. درطول 2006-07 با آغاز بحران تازه 3 تریلیون دلار دیگر از ارزش اسمی  سهام سهام داران از دست رفت. درحالی که از دست رفتن 10 تریلیون دلار به یک بحران جهانی دگرسان نشد مورد دوم به صورت یک بحران جدی جهانی درآمد. تفاوت عمده ای که وجود داشت در سال 2007 میزان وابستگی به وام و نسبت وام به دیگر دارائی ها بسیار بیشتر شده بود. درکلاسهای دیگربه این مقوله باز خواهم گشت و بحث خواهیم کرد که چرا راه حل های در پیش گرفته شده- یعنی تزریق نقدینگی- موثر نخواهد بود و چرا به جای یافتن یک راه حل معقول و موثر، « سوسیالیسم برای ثروتمندان» را درپیش گرفتند و زیان های بخش خصوصی را ازجیب کوچک همگان عمومی و اجتماعی کردند.
    



[1]  آنچه دراینجا می خوانید بازنوشت یکی از درسهای من است در دانشگاه ریجنتز- لندن که برای دانشجویان دوره کارشناسی ارشد [ فوق لیسانس] می روم بالای منبر
[2] Credit Crunch