نمی دانم هیچ متوجه شده ایدکه ما ایرانی ها ، چقدر به خودمان بی اعتمادیم! من فکر می کنم از جمله به همین خاطر است که ما همیشه در ایران دنبال توطئه می گردیم. هرچه که در ایران اتفاق می افتد، فرق نمی کند مثبت یا منفی، تقریبا همیشه نتیجه کار وهمت و یا بدجنسی دیگران است. انگار خودمان، به قول معروف مدادیم... فکر نکنید که به تازگی این گونه شده ایم، نه. حداقل در دویست سال گذشته این گونه بوده ایم. مثلا، انقلاب مشروطه می کنیم که با همه کم وکسری هایش، حرکتی بود بسیار عظیم، ولی کم نیستند به اصطلاح مورخینی که می گویند این انقلاب کار انگلیسی ها بوده است. همین ادعا در بطن خودش چند تا پیش گزاره دارد:
- یکی این که ما ایرانی ها، شایسته و لایق حکومتی غیر از یک حکومت مطلقه واستبدادی نیستیم.
- عقل خودمان پاره سنگ بر می دارد و حالی مان نیست که می شود به شیوه های دیگری هم یک مملکت را اداره کرد و لازم است که یکی دیگر بیاید و به خاطر منافع خودش، شیوه حکومت را درایران تغییر بدهد.
البته این سئوال هم بی پاسخ می ماند که مگر حکومت قبل از مشروطه چه می کرد و یا برای حفظ منافع این قدرت های استعماری چه نمی کرد، که لازم باشد حکومت دیگری به جایش بنشیند؟
همین روایت در انقلاب بهمن هم تکرار شد. یعنی این جا هم دیگران توطئه کردند و ما ایرانی ها، به آن صورت عظیم به خیابانها ریختیم و خواستار تغییر رژیم درایران شدیم. البته حضرت عباسی، آن چه که می خواهیم بگوئیم این که ما از نتایج به دست آمده راضی که نیستیم، هیچ، بسیار هم ناراضی هستیم. ولی به جای این کار، چه می کنیم، می گوئیم که رهبران غربی در فلان جزیزه دور هم جمع شده تصمیم گرفتند که شاه برود و شاه رفت. ای کاش، مسایل دنیائی به همین سادگی بود. ولی آن جلسه کذائی موقعی بر گزار شده بود که از استبداد سلطنتی در ایران چیزی نمانده بود. یا حتی، تازگی ها در ایران دیدم که خیلی چیزهای دیگر هم کار دیگران است نه خودما. گشتی ها که مزاحم مردم می شوند عمدتا غیر ایرانی اند! و خیلی چیزهای دیگر.
من فکر می کنم که بی اعتمادی به خویش ما و دیگران در جهان پیرامونی، بازتاب چیزی است که من آن را امپریالیسم فرهنگی می خوانم. یعنی با تیلیغ و دورغ پردازی و برای تداوم سلطه شان لازم است مارا متقاعد کنند که ما خودمان در این مبادلات کاره ای نیستیم. نمی توانیم منشاء تغییری مثبت یا منفی بشویم و بهتر است که همین وضعیت کنونی را بپذیریم. به قول معروف، نه آبروی خودمان را ببریم و نه زحمت دیگران را زیاد کنیم.
بازتاب اين بي اعتمادي به خويش، يا، « امپرياليسم فرهنگي» به صورت هاي مختلفي نمودار مي شود. يك جا به صورت « غرب شيفتگي» عيان مي شود كه حتي در نوشته هاي شماري از نويسندگان ما دردرون و بیرون از ایران خودش را نشان مي دهد. اگرچه این غرب شیفتگی، تاحدودی عكس العلمي است به غرب ستيزي بدوي وعقب مانده اي كه در ذهنيت تاريخي جامعة ما حضور دارد، ولي خود همین غرب شیفتگی نيز كم مسئلة آفرين نيست. اين نگرش، غرب را بدون اين كه به راستي و آن گونه كه هست، بشناسند، معيار و محك عقلانيت و آزادي و خرد مي داند و مي خواهد كه ما نيز، حتي بدون توجه به سابقه تاريخي و زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي مان بكوشيم مثل غرب بشويم. البته اين سخن را صريح و بدون پرده پوشي و بدون لفت و لعاب نمي گويد و به همين خاطر، بعيد نيست به من خرده بگيرد كه بدون اين كه خود آگاه باشم، من نيز گرفتار همان غرب ستيزي بدوي هستم. ولي نگاهي به مطبوعات ما اين نكته را به وضوح نشان مي دهد. البته كه بايد مدافع آزادي و دموكراسي بود و براي حكومت قانون در جامعه كوشيد. ترديدي نيست كه بايد مدافع تفرد و احترام به فرديت فرد بود و ترديدي هم نيست كه مي توانيم بسي بيشتر از بيش از غرب در اين خصوص بياموزيم ولي، اين روايت كه براي مقابله با غرب ستيزي كه آن را با هزار سريشم به ماركسيسم ربط مي دهند، بايد شيفته غرب شد و در هر فرصتي هم چپ ها و ماركسيست ها را دراز كرد، به دلم نمي چسبد. تازگي ها ديدم كه از ديدگاه غرب شيفتگان، شماري از رهبران مذهبي و ملي ماهم، به « آلودگي هاي ماركسيستي » آلوده شدند كه داستانش بماند براي بعد. و اما، باز تاب ديگرش را در جاي ديگري ديدم كه به گمان من، روي ديگر همين سكه است. غرب شيفتگي و به خود بي باور بودن واعتماد نداشتن لازم و ملزوم يكديگرند .به صورتی که ادعا می شود، توطئه اي هم از سوي كسي و جرياني در كار نيست. در برخورد به فرهنگ و اقتصاد پرقدرت غرب، ما همانند بسيار زمينه هاي ديگر زندگي، يك برخورد پاندولي را بكار گرفته ايم. يا هرچه ازغرب مي آيد بد است و زشت، ( نگرش غرب ستيزان) و يا، از سوي ديگر، غرب هيچ ضعف و ايراد ندارد و ما بايد بكوشيم نعل به نعل مثل غربي ها بشويم ( غرب شيفتگان). اگر هم نمونه مي خواهيد، به دور وبرخودتان بنگريد. غرب به سياست تعديل اقتصادي رو مي كند، و مي كوشد نقش دولت را دراقتصاد كاهش بدهد، ( به جزئيات اين سياست نمي پردازم) آن وقت شما بنگريدكه شماري از هوشمندان ما، دقيقا همان نسخه را براي ايران مي خواهند. در واقعيت زندگي ولي در ايران نه جاده درست وحسابي داريم و نه راه آهن، مشكل مسكن داريم، مشكل بیکاری، مشکل جوانی جمعیت، مشکل توزیع خطرناک درآمد و ثروت – می بینید نمی گویم نابرابر بلکه می گویم خطرناک چون نابرابری در توزیع ثروت و درآمد به راستی در ایران خطرناک شده است- مشکل بهداشت و هزار ويك درد بي درمان ديگر. معلوم نيست با در پيش گرفتن اين سياست تدارك اين زيرساخت ها از سوي چه كسي بايد انجام بگيرد؟ هوشمندان ما مي دانند و خوب هم مي دانند كه بدون تهيه و تدارك اين پيش شرط ها، اقتصاد ايران مثل خرِمرحوم ملا در گِل مي ماند یعنی دور نیست که ما آرژانتین خاورمیانه بشویم. با این همه، ولي روشن نيست كه با سياست هائي كه در پيش گرفته اند مسئوليت تهيه و تدارك اين نيازهاي اساسي با كيست؟ كاري ندارد. از لابلاي آمارهاي دولتي به اقتصاد ايران بنگريد تا در گِل ماندن را مشاهده كنيد.
يا در غرب، روشنفكران در باره پست مدرنتيته بحث و جدل مي كنند، ما هم، ساده دلان و ساده انديشان روستاي عهد دقيانوسي زرنگ آباد که نام دیگرش ایران است و هنوز به عصر مدرنيته نرسيده ايم، هم چون طوطيان شكر سخن شيرين گفتارهمان مباحث را پي مي گيريم . در جامعه اي كه شب و روز به نصف جمعيتش اين همه بي حرمتي مي شود. بر صورت زنان اسید می پاشند. در جامعه اي كه اگرچه مي توان قانونا وشرعا به دختربچگان کم سن وسال تجاوز كرد[1] ولي عشق و عاشقي را سنگسار مي كنند. در جامعه اي كه در گوشه و كنار ادارات دولتي اش پيراهن آستين بلند مردانه كرايه مي دهند - چون مردها با آستين كوتاه نمي توانند وارد ادارات شوند – در این چنین جامعه ای سخن گفتن از مباحث پست مدرنيته استعاره اي ناهنجار از اين غرب شيفتگي است که به واقع قباحت دارد.
[1] به سن قانوني براي ازدواج در ايران براي دخترها 9 بنگرید.
- یکی این که ما ایرانی ها، شایسته و لایق حکومتی غیر از یک حکومت مطلقه واستبدادی نیستیم.
- عقل خودمان پاره سنگ بر می دارد و حالی مان نیست که می شود به شیوه های دیگری هم یک مملکت را اداره کرد و لازم است که یکی دیگر بیاید و به خاطر منافع خودش، شیوه حکومت را درایران تغییر بدهد.
البته این سئوال هم بی پاسخ می ماند که مگر حکومت قبل از مشروطه چه می کرد و یا برای حفظ منافع این قدرت های استعماری چه نمی کرد، که لازم باشد حکومت دیگری به جایش بنشیند؟
همین روایت در انقلاب بهمن هم تکرار شد. یعنی این جا هم دیگران توطئه کردند و ما ایرانی ها، به آن صورت عظیم به خیابانها ریختیم و خواستار تغییر رژیم درایران شدیم. البته حضرت عباسی، آن چه که می خواهیم بگوئیم این که ما از نتایج به دست آمده راضی که نیستیم، هیچ، بسیار هم ناراضی هستیم. ولی به جای این کار، چه می کنیم، می گوئیم که رهبران غربی در فلان جزیزه دور هم جمع شده تصمیم گرفتند که شاه برود و شاه رفت. ای کاش، مسایل دنیائی به همین سادگی بود. ولی آن جلسه کذائی موقعی بر گزار شده بود که از استبداد سلطنتی در ایران چیزی نمانده بود. یا حتی، تازگی ها در ایران دیدم که خیلی چیزهای دیگر هم کار دیگران است نه خودما. گشتی ها که مزاحم مردم می شوند عمدتا غیر ایرانی اند! و خیلی چیزهای دیگر.
من فکر می کنم که بی اعتمادی به خویش ما و دیگران در جهان پیرامونی، بازتاب چیزی است که من آن را امپریالیسم فرهنگی می خوانم. یعنی با تیلیغ و دورغ پردازی و برای تداوم سلطه شان لازم است مارا متقاعد کنند که ما خودمان در این مبادلات کاره ای نیستیم. نمی توانیم منشاء تغییری مثبت یا منفی بشویم و بهتر است که همین وضعیت کنونی را بپذیریم. به قول معروف، نه آبروی خودمان را ببریم و نه زحمت دیگران را زیاد کنیم.
بازتاب اين بي اعتمادي به خويش، يا، « امپرياليسم فرهنگي» به صورت هاي مختلفي نمودار مي شود. يك جا به صورت « غرب شيفتگي» عيان مي شود كه حتي در نوشته هاي شماري از نويسندگان ما دردرون و بیرون از ایران خودش را نشان مي دهد. اگرچه این غرب شیفتگی، تاحدودی عكس العلمي است به غرب ستيزي بدوي وعقب مانده اي كه در ذهنيت تاريخي جامعة ما حضور دارد، ولي خود همین غرب شیفتگی نيز كم مسئلة آفرين نيست. اين نگرش، غرب را بدون اين كه به راستي و آن گونه كه هست، بشناسند، معيار و محك عقلانيت و آزادي و خرد مي داند و مي خواهد كه ما نيز، حتي بدون توجه به سابقه تاريخي و زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي مان بكوشيم مثل غرب بشويم. البته اين سخن را صريح و بدون پرده پوشي و بدون لفت و لعاب نمي گويد و به همين خاطر، بعيد نيست به من خرده بگيرد كه بدون اين كه خود آگاه باشم، من نيز گرفتار همان غرب ستيزي بدوي هستم. ولي نگاهي به مطبوعات ما اين نكته را به وضوح نشان مي دهد. البته كه بايد مدافع آزادي و دموكراسي بود و براي حكومت قانون در جامعه كوشيد. ترديدي نيست كه بايد مدافع تفرد و احترام به فرديت فرد بود و ترديدي هم نيست كه مي توانيم بسي بيشتر از بيش از غرب در اين خصوص بياموزيم ولي، اين روايت كه براي مقابله با غرب ستيزي كه آن را با هزار سريشم به ماركسيسم ربط مي دهند، بايد شيفته غرب شد و در هر فرصتي هم چپ ها و ماركسيست ها را دراز كرد، به دلم نمي چسبد. تازگي ها ديدم كه از ديدگاه غرب شيفتگان، شماري از رهبران مذهبي و ملي ماهم، به « آلودگي هاي ماركسيستي » آلوده شدند كه داستانش بماند براي بعد. و اما، باز تاب ديگرش را در جاي ديگري ديدم كه به گمان من، روي ديگر همين سكه است. غرب شيفتگي و به خود بي باور بودن واعتماد نداشتن لازم و ملزوم يكديگرند .به صورتی که ادعا می شود، توطئه اي هم از سوي كسي و جرياني در كار نيست. در برخورد به فرهنگ و اقتصاد پرقدرت غرب، ما همانند بسيار زمينه هاي ديگر زندگي، يك برخورد پاندولي را بكار گرفته ايم. يا هرچه ازغرب مي آيد بد است و زشت، ( نگرش غرب ستيزان) و يا، از سوي ديگر، غرب هيچ ضعف و ايراد ندارد و ما بايد بكوشيم نعل به نعل مثل غربي ها بشويم ( غرب شيفتگان). اگر هم نمونه مي خواهيد، به دور وبرخودتان بنگريد. غرب به سياست تعديل اقتصادي رو مي كند، و مي كوشد نقش دولت را دراقتصاد كاهش بدهد، ( به جزئيات اين سياست نمي پردازم) آن وقت شما بنگريدكه شماري از هوشمندان ما، دقيقا همان نسخه را براي ايران مي خواهند. در واقعيت زندگي ولي در ايران نه جاده درست وحسابي داريم و نه راه آهن، مشكل مسكن داريم، مشكل بیکاری، مشکل جوانی جمعیت، مشکل توزیع خطرناک درآمد و ثروت – می بینید نمی گویم نابرابر بلکه می گویم خطرناک چون نابرابری در توزیع ثروت و درآمد به راستی در ایران خطرناک شده است- مشکل بهداشت و هزار ويك درد بي درمان ديگر. معلوم نيست با در پيش گرفتن اين سياست تدارك اين زيرساخت ها از سوي چه كسي بايد انجام بگيرد؟ هوشمندان ما مي دانند و خوب هم مي دانند كه بدون تهيه و تدارك اين پيش شرط ها، اقتصاد ايران مثل خرِمرحوم ملا در گِل مي ماند یعنی دور نیست که ما آرژانتین خاورمیانه بشویم. با این همه، ولي روشن نيست كه با سياست هائي كه در پيش گرفته اند مسئوليت تهيه و تدارك اين نيازهاي اساسي با كيست؟ كاري ندارد. از لابلاي آمارهاي دولتي به اقتصاد ايران بنگريد تا در گِل ماندن را مشاهده كنيد.
يا در غرب، روشنفكران در باره پست مدرنتيته بحث و جدل مي كنند، ما هم، ساده دلان و ساده انديشان روستاي عهد دقيانوسي زرنگ آباد که نام دیگرش ایران است و هنوز به عصر مدرنيته نرسيده ايم، هم چون طوطيان شكر سخن شيرين گفتارهمان مباحث را پي مي گيريم . در جامعه اي كه شب و روز به نصف جمعيتش اين همه بي حرمتي مي شود. بر صورت زنان اسید می پاشند. در جامعه اي كه اگرچه مي توان قانونا وشرعا به دختربچگان کم سن وسال تجاوز كرد[1] ولي عشق و عاشقي را سنگسار مي كنند. در جامعه اي كه در گوشه و كنار ادارات دولتي اش پيراهن آستين بلند مردانه كرايه مي دهند - چون مردها با آستين كوتاه نمي توانند وارد ادارات شوند – در این چنین جامعه ای سخن گفتن از مباحث پست مدرنيته استعاره اي ناهنجار از اين غرب شيفتگي است که به واقع قباحت دارد.
[1] به سن قانوني براي ازدواج در ايران براي دخترها 9 بنگرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر