هرساله دهها میلیون ساعت از وقت نیمی از جمعیت جهان- زنان- صرف کار خانگی می شود. گذشته از دشواری کار خانگی، شیوه اندازه گیری و زمینه نظری اقتصادرسمی ما چنان است که این اوقات به عنوان کارمولد به رسمیت شناخته نمی شود و اغلب به عنوان مقوله ای کاملا بی ارتباط با زندگی اقتصادی و سیاسی در نظر گرفته می شود.
یکی از دلایل این « غفلت» این است که کارخانگی همان رابطه مشخص ومعلومی را که کارمزدبگیری با سرمایه دارد، ندارد و بعلاوه آن چه که با آن تولید می شود از « چارسوق بازار» نمی گذرد. و چون چنین است، پس از دیدگاه اقتصادرسمی، « ارزشی » ندارد. در نظام مزد بگیری کارگر بخشی از قابلیت های فیزیکی و فکری خود- نیروی کارش- را به کارفرما می فروشد و درازایش مزد دریافت می کند.به سخن دیگر، این قابلیت های انسانی مثل هر چه های دیگری که در این نظام اقتصادی تولید می شود به صورت کالا درآمده است. فعلا به چگونگی عملکرد نظام اقتصادی سرمایه داری نمی پرد ازم ولی واقعیت این است که زنان در ازای کاری که می کنند، مزدی دریافت نمی کنند و به این معنا، کارفرمائی نیز ندارند. اگرچه اقتصاد رسمی ما این کار را « فاقد ارزش» می شناسد، ولی واقعیت این است که نتیجه کارخانگی به یک معنای، باز تولید نیروی کار کارگری است که به کارفرما فروخته می شود. همین جا تا حدودی نه فقط زمینه های فرودستی زنان روشن می شود، بلکه با اندکی دقت، متوجه می شویم که میزان بهره کشی از کارگر در نظام سرمایه داری بسیار بیشتر از آن است که در نگاه اول به نظر می رسد. پیشتر گفته بودم که پی آمد کارخانگی از جمله باز تولید نیروی کار کارگر است ولی وقتی همین نیروی کار به کارفرما عرضه می شود کارفرما به ازای کارخانگی که صرف بازتولید همین نیروی کار شده است، چیزی نمی پردازد. به یک معنا، می توان گفت که اگرچه سرمایه داری به نهاد خانواده، برای تداوم این بهره کشی نیاز دارد ولی ساز وکاری تدارک دیده است که به او امکان می دهدکه به ازایش چیزی نپردازد.
اگرچه این مبحث بسیار طولانی وپیچیده ای است ولی تا به همین جا می شود گفت که یکی از کارهای که باید انجام بدهیم این است که باید نظام و شیوه ای ابداع کنیم که نه فقط ارزش فعالیت هائی را که از بازار می گذرد اندازه می گیرد و به عنوان فعالیت مولد قدر می شناسد بلکه، ارزش آفرینی کار خانگی را نیز مشخص کرده و در حسابداری ملی منظور بدارد. اجازه بدهید قبل از این نکته بگذرم از مسخره گی شیوه اندازه گیری رسمی مثالی بزنم. زن الف و زن ب را در نظر بگیرید که مثلل روزی 8 ساعت کار خانگی می کنند. به دلایلی که گفتم چون محصول کارشان از بازار گذر نمی کند اقتصاد رسمی، کارخانگی این دو زن را « فاقد ارزش» اعلام می کند و مولد بودنش را به رسمیت نمی شناسد. حالا همین دو تا زن را در نظربگیرید که توافق می کنند که زن الف کارهای خانگی زن ب را انجام بدهد و درازایش روزی 4000 تومان بگیرد و زن ب، هم دقیقا همان کارهای زن الف را و به خاطرش هم روزی 4000 تومان از زن الف مزد بگیرد. در نهایت، البته هیچ چیز تغییری نکرده است. همان کارها از سوی دو زن انجام می گیرد ولی درآمدملی اقتصادی که این دو زن در آن زندگی می کنند، روزی 8 هزارتومان « افزایش» یافته است!
جالب آن که بر این چنین مبنای مسخره ای است که مردان « نان آور» خانواده و زنان نیزفقط « مصرف کننده» به شمار می آِیند.
اجازه بدهید تصویری از مناسبات درون خانواده به دست بدهم.
پدر----> پول ---->مادر
یکی از دلایل این « غفلت» این است که کارخانگی همان رابطه مشخص ومعلومی را که کارمزدبگیری با سرمایه دارد، ندارد و بعلاوه آن چه که با آن تولید می شود از « چارسوق بازار» نمی گذرد. و چون چنین است، پس از دیدگاه اقتصادرسمی، « ارزشی » ندارد. در نظام مزد بگیری کارگر بخشی از قابلیت های فیزیکی و فکری خود- نیروی کارش- را به کارفرما می فروشد و درازایش مزد دریافت می کند.به سخن دیگر، این قابلیت های انسانی مثل هر چه های دیگری که در این نظام اقتصادی تولید می شود به صورت کالا درآمده است. فعلا به چگونگی عملکرد نظام اقتصادی سرمایه داری نمی پرد ازم ولی واقعیت این است که زنان در ازای کاری که می کنند، مزدی دریافت نمی کنند و به این معنا، کارفرمائی نیز ندارند. اگرچه اقتصاد رسمی ما این کار را « فاقد ارزش» می شناسد، ولی واقعیت این است که نتیجه کارخانگی به یک معنای، باز تولید نیروی کار کارگری است که به کارفرما فروخته می شود. همین جا تا حدودی نه فقط زمینه های فرودستی زنان روشن می شود، بلکه با اندکی دقت، متوجه می شویم که میزان بهره کشی از کارگر در نظام سرمایه داری بسیار بیشتر از آن است که در نگاه اول به نظر می رسد. پیشتر گفته بودم که پی آمد کارخانگی از جمله باز تولید نیروی کار کارگر است ولی وقتی همین نیروی کار به کارفرما عرضه می شود کارفرما به ازای کارخانگی که صرف بازتولید همین نیروی کار شده است، چیزی نمی پردازد. به یک معنا، می توان گفت که اگرچه سرمایه داری به نهاد خانواده، برای تداوم این بهره کشی نیاز دارد ولی ساز وکاری تدارک دیده است که به او امکان می دهدکه به ازایش چیزی نپردازد.
اگرچه این مبحث بسیار طولانی وپیچیده ای است ولی تا به همین جا می شود گفت که یکی از کارهای که باید انجام بدهیم این است که باید نظام و شیوه ای ابداع کنیم که نه فقط ارزش فعالیت هائی را که از بازار می گذرد اندازه می گیرد و به عنوان فعالیت مولد قدر می شناسد بلکه، ارزش آفرینی کار خانگی را نیز مشخص کرده و در حسابداری ملی منظور بدارد. اجازه بدهید قبل از این نکته بگذرم از مسخره گی شیوه اندازه گیری رسمی مثالی بزنم. زن الف و زن ب را در نظر بگیرید که مثلل روزی 8 ساعت کار خانگی می کنند. به دلایلی که گفتم چون محصول کارشان از بازار گذر نمی کند اقتصاد رسمی، کارخانگی این دو زن را « فاقد ارزش» اعلام می کند و مولد بودنش را به رسمیت نمی شناسد. حالا همین دو تا زن را در نظربگیرید که توافق می کنند که زن الف کارهای خانگی زن ب را انجام بدهد و درازایش روزی 4000 تومان بگیرد و زن ب، هم دقیقا همان کارهای زن الف را و به خاطرش هم روزی 4000 تومان از زن الف مزد بگیرد. در نهایت، البته هیچ چیز تغییری نکرده است. همان کارها از سوی دو زن انجام می گیرد ولی درآمدملی اقتصادی که این دو زن در آن زندگی می کنند، روزی 8 هزارتومان « افزایش» یافته است!
جالب آن که بر این چنین مبنای مسخره ای است که مردان « نان آور» خانواده و زنان نیزفقط « مصرف کننده» به شمار می آِیند.
اجازه بدهید تصویری از مناسبات درون خانواده به دست بدهم.
پدر----> پول ---->مادر
مادر---->وقت-----> پدر
مادر----> وقت---->کودکان
پدر----> پول----> کودکان
این مناسبات با آن چه که در بازار می گذرد تفاوت دارد. انگیزه این مبادلات، « سودآوری» نیست و در روایت کلی اش با « منافع فردی» مشخص نمی شود. آن چه در چارت بالا شاهدیم به واقع، ساختار اقتصادی یک نهاد «پدرسالار» است. این مناسبات، همان گونه که پیشتر گفتم اگر چه مناسباتی سرمایه دارانه نیست ولی برای حفظ و کارکرد نظام سرمایه داری اهمیت اساسی دارد. چند تا سئوال پیش می آید: - برای رفع این نابرابری علنی چه باید کرد؟ - اگر برای کار خانگی مزد در نظر بگیریم آیا مسئله حل نمی شود؟ حوصله کنم و سرفرصت، داستان بعضی از وجوه آن را برای شما بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر