۱۳۸۴ اسفند ۶, شنبه

داستان کوتاه!

آقای حسن عزتی، صبح زود ساعت 6 با زنگ ساعت- ساخت ژاپن- از خواب بلندشد. برخلاف دیگران که صح قهوه نمی نوشند، عزتی قهوه جوش- ساخت چین اش را براه انداخت و در حالیکه قهوه -تولید برزیل- داشت اون تو قل قل می کرد، او صورتش را با ریش تراش برقی- ساخت هنگ کنگ- تراشید. بعد، پیراهن- ساخت سیلان- ، جین – ساخت سنگاپور- رابه تن کرده کفش کتونی تازه اش- ساخت کره- را پوشید. برای خودش دو تا تخم مرغ- تولید هلند- را در ماهی تابه- ساخت هندوستان- نیمرو کرد و بعد، درحالیکه داشت صبحانه می خورد ماشین حساب- ساخت مکزیک- را از کیف اش در آورد شروع کرد با آن ور رفتن. چون ساعت مچی اش – ساخت تایوان- نامیزان بود، آن را با رادیو- ساخت هندوستان- میزان کرد و بعد سوار اتوموبیل بی ام دبلیو- ساخت آلمان- 35 ساله خود شد و به خودش گفت، بد نیست به چند بنگاه کاریابی سر بزنم شاید برایم کاری پیدا شود! در پایان یک روز خسته کننده دیگر، کاری گیرش نیامد به خانه برگشت.
صندل – ساخت برزیل- را پوشید، پیژامه نخی- ساخت ترکیه- را به تن کرد. برای خودش یک گیلاس شراب ( قاچاق، ولی تولید فرانسه) ریخت و رفت گوشه اطاق نشیمن و تلویزیون – ساخت اندونزی- را روشن کرد.
روی مبل نشست و در حالی که سیگاروینستون- تولید اوکراین- اش را روشن می کرد، به خودش گفت:
خیلی عجیبه... چرا نمی تونم تو این آباد شه یه کار خوب بگیرم.....

0 نظر: