۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه

رویائی به رنگ کابوس

همین طور شوخی شوخی چندروزی است که مریض احوالم. نه می توانم چیزی بخوانم ونه چیزی بنویسم. حتی برای وب گردی هم چشم ندارم. به همین خاطر برای این « نیاک» خیلی بیات نشود یک از شعرهای قدیمی را که خودم اندکی دوستش دارم در این جا می گذارم.امیدوارم که هرچه زودتر رفع بلا بشود و بتوانم چند کلمه ای بخوانم و بنویسم.
حالا این شما و این هم « رویائی به رنگ کابوس»
با هم رسیده بودیم، به پایان راه
راهی كه هیچ نمی دانستیم
آخر،
سر از كجای این دنیا در خواهد آورد؟
مثل سئوال منتظری بر لب یا زیر لب،
ماندیم در انتهای راه، .
و دربرابر چشمانمان هم چون غول، تصویری درهم
مثل خطوط مبهم پرگاری در دست كودك بازیگوش
گرچه زیاد می داند از بازی، از بازیگوشی،
هندسه، هیچ نمی داند...
رفیق همسفرم،
آهی كشیده گفت...
حالا، چه می شود؟
سر را به طعنه تكان دادم.
گفتم، جزاین، چگونه عافیتی بایدمی بود؟
وقتی قبیله و قومی
خط را، تنها شكسته می شناسد و با خط راست، بیگانه ست....
و نقطه را
همیشه، نقطة پایان می داند....
سرگرم گفتن و بالیدن بودم كه از ضلع غربی چشمانش،
گوئی پرنده ای پر زد..
مانند نقطه ای...
و محوشد در پنبه زاردرهم آن بالا
من ماندم و هزار و سیصد و پنجاه و هفت سئوال مكرر....
و هیچ ندانستم - چگونه باید می دانستم؟
كه دست چپ باید پیچید، یا این كه راست؟
من از شمال وغرب
یا از جنوب و مشرق
مگر چه می دانستم؟
اجداد من، خودم، پدر، و مادر پیرم را...
كسی كه دست های بلندی داشت،
و چهره اش، امام زمان را می ماند...
و گاه گاه لباس نظامیان را بر تن می كرد
گاهی عبا و قبائی بر دوش،
و ندرتا می خندید
پشتش خمیده بود
گه گاه مثل ستون سنگی، بر سكوئی می ایستاد
وچشمهایش، به چشم ازرق شامی پهلو می زد
بی توشه ای
به مركز این لوت، این صحاری بی آب و برگ
پرتاب كرده بود...
و ما، چه می دانستیم؟
آهو كدام و شیر شرزه كدام است؟
ناگهان، بدون آنكه دست خودم باشد...
به یاد مادرم افتادم كه مثل مادر بزرگ، و عمه انسی و عمو محمد جانم،
همیشه آسمان خدا را فوت می كرد...
و زیر لب هم چیزی می گفت كه من نمی دانستم،
چگونه، باید می دانستم؟.
ودائم
برای من، به وقت آمدن ورفتن
دعای رفع بلا می خواند
بلا كه بود، بلا كه با من ماند...
و یاد خاله های خودم، خاله مهری و اقدس، مگر ولم می كرد!
كه هر ساله وقت عید،
از چنار كهن سال، كه گوشة قبرستان بود
مراد می طلبیدند... و بعد،
با تور خوش سفر به سفر می رفتند
آن سوی آب های آبی اقیانوس...
لب های شان، همیشه مثل لبو قرمز بود
مثل لبان شیر شكم سیر.
و زیر چادر و چادر نماز
پیراهن بدن نما می پوشیدند
و منتظر..
كه شاید شه زاده ای از راه دور بیاید، بر اسب بال دار
رفیق هم سفرم
سر را به طعنه تكان داد
جزاین، چگونه عافیتی بایدمی بود؟
وقتی قبیله و قومی
خط را، تنها شكسته می شناسد و با خط راست، بیگانه ست....
و نقطه را
همیشه، نقطة پایان می داند....
من كه مات بودم و منگ
رفیق همسفرم، منگ بود ومات...
با صدای نحیفی گفت...
مگر نرسیدیم؟
پرسیدم: كجا؟ نرسیدیم؟
گریه را سر داد....
هزار و سیصد و پنجاه و هفت سال گذشته است...
من هنوز،
صدای گریه های رفیقم را
به خواب می بینم....
12 فروردین 1379

۱۳۸۶ تیر ۲۶, سه‌شنبه

اسراردلگیر

دراین پرهیاهو جهانی که زندان تنگی ست، زمین وزمان دلگرفته ست
نئون ها فراوان، به هرکوی وبرزن، چشمک زنان
من اینجا ولی قید و بندی ندارم
نه زنجیر بردست و پایم، و نی برزبانم
و چشمانم آزاد، سرمست دیدن
من آزادم، آری و از روبهان دو صدچشم ولگرد
خوفی ندارم
ومهمان ناخواسته نیمه ی شب
نکرده ست خوابم پریشان
من آزادم ، آری هم چون عقابان بالای کوه
واما
مرا رخصت پرکشیدن و بی دغدغه آرمیدن
درآنجا که من آشیان بسته ام نیست
و این است ناگفته اسراردلگیرمن
چهانم چو زندان و زندانکم خود تمام جهان است.

۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

درباره تعادل:

کم نیستند دوستانی که از « تعادل» در بازارها سخن می گویندو مدعی اند حتی اگر تعادل وجود نداشته باشد، تمایل بازار به ایجاد تعادل است. با همین اندک اقتصادی که من می فهمم، پیش گزاره این دوستان باید این باشد که ساختار بازار یا انحصار کامل است یا در حالت رقابت کامل چون در غیر این صورت، تعادلی نمی تواند وجود داشته باشد- به خصوص در بازارهای انحصار ناقص یا اولیگاپولی. وقتی از مدل های بی بو وخاصیت رقابت کامل و انحصار کامل بگذریم، درساختار اولیگوپولی تقاضائی که هربنگاه با آن در بازارروبروست غیر قابل اندازه گیری می شود چون میزان تقاضا برا ی تولید هربنگاه بستگی دارد که دیگر بنگاهها درهمان بازار چه بکنند- مقوله وابستگی بنگاهها در این بازار به یک دیگر-. اگر این ادعا درست است، پس، وقتی تقاضا معلوم نبود، بنگاه در باره درآمد نهائی هم اطلاعی ندارد (MR) ووقتی که درخصوص درآمدنهائی خبر نداشت، و با معلوم نبودن میزان تولید، از میزان هزینه نهائی(MC) هم بی خبر است. وقتی این طوری شد نتیجه این که سود را نمی توان حداکثر کرد چون معلوم نیست درکجا این دو با یک دیگر برابرند تا بعد بازار- یعنی تقاضا- برایت تعیین قیمت بکند. ( حالا بماند که تقاضای هر بنگاه همان طور که گفتم در این نوع بازارها که اتفاقا شکل غالب بازارهاست نامشخص است) 60-70 سال پیش سوئیزی در برخورد به این وضعیت مقوله منحنی شکسته تقاضا را مطرح کرد- Kinked Demand Curve که فقط نشان می داد چرا در این بازار احتمالا رقابت بر سرقیمت در نخواهد گرفت یا احتمالش کم است که این چنین بشود. یعنی می خواهم این نکته را بگویم که چه اقتصاد علم باشد یا نباشد، و فرمول های ریاضی بد باشند یا خوب، باید از واقعیت های اقتصادی حرکت کرد و دید با توجه به این واقعیت ها چه می توان کرد! البته که براساس درس نامه ها و یا پیش گزاره های دست و پا پی گیر، خیلی کارها می توان کرد و خیلی چیزها را « بهینه» کرد. ولی پرسش این است که استفاده عملی اش درچیست؟

۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

مالیات بر غذاهای آشغال

درانگلیس بحثی درگرفته است برسرغذا- غذاهای ارگانیک در برابر آشغال های دیگری که به خورد ما می دهند. یکی از برنامه هائی که طرفداران زیادی دارد بستن مالیات برروی غذاهای چرب وچیل و ناسالم است و ادعا هم این که با بالا رفتن قیمت مصرف شان کم می شودو سالی حدودا 3000 مرگ زودرس هم اتفاق نمی افتد. ازچپ وراست هم قربان صدقه این برنامه احتمالی می روند. من که هیچی ام به آدمیزاد نرفته است با این برنامه مخالفم. براساس داده های آماری می دانیم که غذاهای ارگانیک و سالم بسیار گران تر از غذاهای آشغال است و به همین خاطر کسانی که درآمد پائین دارند عمدتا مصرف کننده غذاهای آشغال اند. سیاست احتمالی دولت نه فقط به مشکل نمی پردازد بلکه هزینه همان مواد غذائی آشغال را برای خانواده های با درآمد پائین بیشتر می کند.
اگر به واقع می خواهید مفید وموثر باشید، سعی کنید قیمت غذاهای ارگانیک بیاید پائین تا خانواده های فقیر هم بتوانند به جای آشغال هائی که می خورند غذای سالم بخورند.
شما چی فکر می کنید؟

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

خودروهای ضدامپریالیستی!

این تیتر را که دیدم «تحويل خودروهاي ضدامپرياليستي به فارغ‌التحصيلان آكادمي كاراكاس» اندکی خندیدم. بعد دیدم ای دل غافل...
کارم از گریه گذشته ست.... به آن می خندم...
بیچاره هابسون و لنین... و خیلی های دیگر که در باره « امپریالیسم» قلم زده بودند. دیگر نمی دانستند که با تکنولوژی 20 سال پیش همین « امپریالیستهای نابکار» می توان به « «جنگ شان » رفت!!

۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

دونوع پیشگویان اقتصادی

ازجان کنث گالبریت اقتصاددان بزرگ نقل است که می گفت دو نوع پیشگویان اقتصادی داریم.
یک دسته آنهائی که نمی دانند و دسته دیگرهم آنهائی که نمی دانند که نمی دانند.

پرسش

به یاد محمد جان مختاری:
می بینمت كه می شكنی چون شیشه ای به سنگ
و آب می شوی، مانند شمع
كه می سوزد تا گرد نور بپاشد بر جهانی تاریك
با این همه
ولی
چون غنچه ای كه می شكفدـ می خندی!
آخر تو از كجا آمده ای؟
بگو... بگو توازکجا آمده ای!،
كه این چنین خندان می سوزی؟
بگو، بگو،
عزیزترین
تو از كدام قبیلة مغلوبی؟
كه در میان این همه آدم خواران
تو این همه انسان،‌
باقی می مانی

۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه

انرژی هسته ای....

دراین وبگردی هائی که می کنم گاه به مطالبی بر می خورم که نمی دانم باید بخندم و یا این که گریه کنم؟
امام جمعه موقت تهران می گوید:
«انرژي هسته‌اي جزو تمدن اسلامي و ايراني ماست و هرگز از اين ارزش و امتياز دست برنمي‌داريم»
من این را نمی دانستم! شما چی؟

۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه

مبحث شیرین سهمیه بندی کردن بنزین!

هرچه کردم مبحث شیرین سهمیه بندی کردن بنزین را زیر سبیلی دربکنم، می بینم نمی شود.
اگرچه به این مقوله برخواهم گشت ولی دلیل عمده مدافعان « واقعی کردن» قیمت بنزین این است که به علت تفاوت قیمت، و ارزانی بنزین درایران، ایرانی ها زیاد مصرف می کنند و از سوی دیگر، مقدار زیادی هم به کشورهای هم جوار قاچاق می شود.
حالا که کار به سهمیه بندی رسیده است از زبان نائب رئیس مجلس می خوانیم که متوسط مصرف روزانه بنزین درایران کمتر از 5.5 لیتر است. از سوی دیگر، این را هم می دانیم که 8 میلیون کارت هوشمند صادر شده است- اگرچه با ماندن بیش از یک میلیون و صد هزار کارت هوشمند در باجه های پستی، به نظر می رسد که رقم 8 میلیون اندکی مبالغه آمیز است ولی باشد، دست بالا را می گیریم که کم نیاوریم.
خوب اگر، متوسط مصرف روزانه 5.5 لیتر باشد و تعداد هم 8 میلیون، پس مصرف روزانه بنزین می شود 44 میلیون لیتر. ولی در اینجا می خوانیم که میزان متوسط مصرف روزانه در ماه اردبیهشت 80 میلیون لیتر بوده و در روزهای آخر ماه حتی به 90 میلیون لیتر هم رسیده است ولی« از 7 تا 10 خردادماه جاری بیش از 75 میلیون لیتر بنزین در روز مصرف شده که نسبت به مدت مشابه سال قبل 5/6 درصد رشد داشته است». برای سادگی کار، ما همین تخمین پائین- 75 میلیون لیتر- را ملاک کارمان قرار می دهیم. با این حساب، میزان تقریبی قاچاق بنزین از ایران می شود، حدودا روزی 31 میلیون لیتر.
خوب تا این جا مسئله ای نیست. اگرمتوسط ظرفیت کامیون های تانکر را 30000 لیتر در نظر بگیریم، یعنی روزی 1033 تانکر دراین امر« خیر» شرکت می کنند!
من ازجزئیات خبر ندارم. ولی ما درایران آیا این همه تانکر داریم!! که به قاچاق بنزین مشغول باشند.
آیا به واقع، مرزهای ایران این همه خرتو خر است که هرروز بیش از هزارتانکر بطور غیرقانونی رفت و آمد می کنندوهیچ اتفاقی هم نمی افتد!
نتیجه اخلاقی:
واضح و مبرهن است که « سهمیه بندی» بنزین خیلی هم عالی است و باعث میشود که ما بهتر بتوانیم نفس بکشیم وچون احتمالا مجبور می شویم کمتر اتوموبیل سوار بشویم و کمی بیشترپیاده راه برویم، چلوکباب هائی که نوش جان می کنیم زودتر هضم شده واحتمالا چربی خون مان هم پائین می آید. ولی درتوجیه سهمیه بندی، آمارهائی که درباره مصرف بنزین ارایه می شود، شبیه همان اطلاعاتی است که آقایان بوش و بلر برای توجیه اشغال عراق ارایه کرده بودند....
قصه ما به سر نرسید و کلاغه هم هنوز به خانه نرسیده است....