۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

به یاد و برای مصدق:


از کودتای ننگین و ارتجاعی 28 مرداد 59 سال گذشته است. 46 سال پیش مصدق در بیمارستان نجمیه درگذشت. حکومت کودتا اجازه نداد تا مصدق را در کنار شهدای 30 تیر دفن کنند و همانند آن دوره ده ساله حبس خانگی، احمد آباد ماوای همیشگی مصدق شد. ازمرداد 1332 تا بهمن 1357 حکومت کودتا که از « دروازه های تمدن بزرگ» گذشته بود گرفتار انقلاب شد و اگرچه دیگر تاج وتختی باقی نمانده بود ولی استبداد و خودکامگی دیرپا درپوششی تازه تداوم یافت. هنوز هم نه انتخابات معنی داری داریم و نه مطبوعات آزادی. هنوز هم زندگی مان با « بردگی عمومی»می گذرد یعنی هرکس را که هوس کنند می گیرند و به غل و زنجیز می کشند. هنوز هم بساط سانسور و ممیزی پهن است ولی ممیزان امروزین کراوات فرانسوی نمی بندند و مینی ژوپ نمی پوشند و با همتایان وزارت فرهنگ و هنری خودشان در دوره سلطنتب به ظاهر متفاوتند ولی دراصل کارشان همانند دوره قبل استعداد کشی و تباهی فرهنگی و کنترل ذهنیت است. اگر ممیزان کراواتی دربعداز 28 مرداد 1332 موفق شده بودند خوب، سانسورگران محجبه و ریشو هم توفیق خواهند داشت. هنوز هم هیچ مقامی خود را به مردم ایران پاسخگو نمی داند. و اما دربرابر آن 25 سال – یعنی از مرداد 1332 تا بهمن 1357 و بعد از بهمن 1357 تا به همین اکنون، البته تجربه دو سال و هشت ماه دولت مصدق را هم داریم. اگرچه کوشش های زیادی برای بازسازی تاریخ این دوره صورت می گیرد ولی تاریخ را اگرچه می شود تحریف کرد ولی تاریخ را نمی توان تغییر داد. بد و خوب این دوسال و 8 ماه نه فقط در ذهنیت ملی ایرانیان که دراسناد ومدارک بیشماری هست و اگرآدم ریگی به کفش نداشته باشد آن وقت می بیند که چرا آن کودتا هم « ننگین» بود و هم « ارتجاعی». ننگین بود چون دربرابر مصدقی که می گفت « باید تکرار کرد که دوای دردایران آزادی انتخابات است واگرملت ایران علاقه مند به آتیه خودبوده و از تکرار مصائب گذشته بخواهد جلوگیری کند باید به هر قیمتی هست این نعمت گرانبها را بدست آورده و آن را حفظ کند» (1) حکومتی برسرکارآمد که به انتخابات آزاد باور نداشت و به آن عمل نمی کرد و حتی دراواخر عمر خویش حتی احزاب شه ساخته را هم بر نتافت و تک حزب « رستاخیز» را بنانهاد. ازتجاعی بود چون برخلاف مصدقی که معتقد بود « دراستبداد شاه هرچه می خواست می کرد و مشروطه آمد که شاه نتواند هرچه می خواهد بکند» ایران به سالهای پیش از 1906 بازگشت که شاه هرکاری که دلش می خواست می کرد و این دیگران بودند که به واقع « نوکرخان بودند» حالا می خواست امیر عباس هویدا نخست وزیر 13 ساله این حاکمیت باشد یا شریف امامی و اقبال که درزمان نخست وزیری خود را رسما و علنا « غلام خانه زاد» نامیده بود. با این همه برای درس آموزی از تجربه مصدق باید مقدمه ای به دست بدهم تا این درس آموزی در چارچوب تاریخی مناسب اش مورد بررسی قرار بگیرد. درسهائی که هر روزه از روز پیش مهم تر می شوند. درسهائی که هنوز نیاموخته ایم. اگر آموخته بودیم، که باید به شیوه دیگری با خود و دیگران رفتار می کردیم که نمی کنیم. با همه اسناد و مدارکی که این سالها دراختبار عموم قرار گرفته است، هنوز هستند کسانی که با وقاحتی مثل زدنی هم چنان از « قیام ملی» سخن می گویند! هنوز بخش هائی در میان ما ایرانی ها، حاضر به پذیرش خبط وخطاهای خود نیستیم و چون نیستیم، طبیعتا، یادگیری های مان از تجربه های تلخ و شیرین نیز محدود می شود. آن چه که « تکرار تاریخ» نامیده می شود، چیزی به غیر از تکرار خبط و خطاهای مان نیست، والی، تاریخ که تکرار نمی شود. از سوی دیگر، دو نکته دیگر هم هست که باید مورد توجه قرار بگیرد. یک اینکه، در این سالها، دموکراسی و آزادی های فردی وردزبان همگانی شده است و حتی تظاهر باور به آن به صورت عمده ترین صلاح ایدئولوژیک امپریالیسم در آمده است. دوم این که، اگر چه یکی از بزرگترین انقلاب های توده ای قرن بیستم را تجربه کردیم ولی مای ایرانی، 34 سال دیگر، هزینه های بی شمار یک نظام سیاسی خودکامه و غیر دموکراتیک را پرداخته ایم و همچنان می پردازیم.

باری، 59 سال پیش توطئه ننگین مرتجعین بومی و اربابان غارتگر و جهان خوارشان بر علیه حكومت دكتر مصدق به پیروزی رسید و میوه تلخ اش را ببار آورد. با همه تاریخ سازی هائی که از چپ وراست می شود یک میوه تلخ این کودتای ننگین، حكومت وابسته و خودكامگی 25 ساله بعد از آن بود كه با انقلاب بهمن1357 فروریخت. علاوه برآن، ضرر اصلی دیگرش این بود که حکومت کودتا ماایرانی ها را از تجربه کردن دموکراسی محروم کرد. طولی نکشید که برای ما، « ساواک» هم به ارمغان آوردند! بی تعارف و بدون پرده پوشی باید گفت، که حکومت های بعد از مصدق، عمدتا گرفتار جیب های خود بودند تا این که نگران سرنوشت مملکت باشند و این حتی درباره انقلاب اسلامی 1357 هم صادق است. یعنی، اگرچه پس از فروپاشی سلطنت، به آزادی و دموکراسی نرسیده ایم ولی خیلی چیزها درایران تغییر كرده است. چه در آن 25 سال و چه در این 34 سال، معاندان مصدق از بستن هیچ گونه اتهامی بر او خودداری نكرده اند. همه امكاناتی مملكتی را بكار گرفتند تا از مصدق تصویر دیگری ارایه بدهند و موفق نشدند. اگر در گذشته از ملی گرائی و منافع ایران مایه می گذاشتند و « رهبری داهیانه» شاه را به رخ می کشیدند، در این 34 سال گذشته، از كیسه پیغمبر و خدا و اسلام «سرمایه گذاری» كردند. ولی نشد و نمی شود. ناتوان از درک رمز و راز مصدق، معاندان او چیزی نمانده که به جادو و جنبل نیز متوسل بشوند. ولی موقعیت مصدق در ذهنیت ایرانی ها رمز و رازی پیچیده ندارد. باید دید او چه داشت که دیگران ندارند. او چه می کرد که دیگران نکرده اند ونمی کنند؟ او برای ایران چه می خواست که دیگران، نمی خواهند؟ و دریک عبارت ساده، رمز و راز دولت دو سال وخورده ای او چیست که هنوز از ذهن فراموش کار ما ایرانی ها نمی رود؟

اجازه بدهید به اختصار به چند نکته بهم پیوسته بپردازم تا نکته ام روشن شود

ابتدا به ساکن، درباره استراتژی دولت مصدق، اگر منظور شیوه اداره امور- نه اهداف دولت او- باشد، به اعتقاد من، بخش عمده اش به صداقت وپاکدامنی مصدق و یاران نزدیک اش بر می گردد و به این که به قول معروف، کاسه ای زیر نیم کاسه اش نداشت. در حجاب با مردم حرف نمی زد و برایشان معما طرح نمی کرد. از سوی دیگر، نه خود برای رانت خواری از مقامات دولتی آمده بود و نه یاران نزدیک اش- البته بودند کسانی که وقتی به « رانت»نرسیدند از نیمه راه به حکومت ملی پشت کردند وکردند آن چه که نباید می کردند.

به عنوان معترضه می گویم جالب است، در مملكتی كه وجه مشخصه اغلب سیاست پردازانش در 150 سال گذشته فساد مالی و رشوه ستانی بود، با همه زوری كه در این 59 سال زده اند ولی هنوز نتوانسته اند كوچكترین شاهدی از فساد مالی مصدق و یا نزدیكترین دوستان و یارانش پیدا كنند. با همین یک محک، مصدق را با دولتمردان بعد از او بسنجید تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

ولی آن چه كه به گمان من، به جد افسوس دارد قطع شیوه مملكت داری مصدق است. و همین است که ضروری می سازد تا نگذاریم فاجعه این کودتای ننگین از ذهن ایرانی ها حذف شود. هرکس با هر انگیزه ای که بخواهد در این خصوص « ذهن شوئی» کند، بی گمان از دوستان و خدمت گزاران مردم ایران نیست.

اگر شاه عباس «چیگین ها» را داشت كه مخالفان شاه را زنده زنده می خوردند، رضا شاه هم به قول یكی از مدافعان دو آتشه اش:

«رضاشاه آدم كشت، تیمورتاش راكشت.... رضا شاه دستور داد تیمور تاش را بگیرند. سردار اسعد بختیاری را بگیرند و نصرت الدوله را بگیرندوبعد هم گفت آنها را بكشند. شخصا دستور قتل آنان راداد.... رضا شاه در گرگان با سردار اسعد كه وزیر بود شب تخته بازی می كردو بعد فردا صبح گفت ببرید او را تهران بكشید« (2)

البته سرپاس مختاری و پزشك احمدی و دیگرمجریان بكن و نپرس هم بودند كه ترس و وحشت می پراكندند و این همان ترس و وحشتی است كه ذهنیت ساده اندیش ما، آن را «امنیت» می نامد!

بیهوده دلتان را خوش نكنید كه خوب، جامعه عقب مانده بود، مردم بی سواد بودند... و یا به ادعای مضحك و مسخرة آقای نراقی كه جامعه شناس هم هستند:

«این برای امروزی ها قابل درك نیست كه چگونه ممكن است برای مردم عقب مانده، آزادی محور اساسی امور نباشد. آزادی اصل نبود. اما راه، بانك، مدرسه، اقتصاد رفت وآمد، قوانین و امنیت اساسی بود». ( منبع 2، ص 48)

و اگر این گونه درست بوده باشد كه نیست«مدرنیسم و تجدد»ایران نه سرآغازش از رضا شاه، بلكه از شاه عباس آغاز شده بود و همین نكته، برای نشان دادن پرتی این دیدگاه كافی است.

و اما پی آمد این نوع شیوة ادارة امور این می شود كه نظام سیاسی ایران به جای ایستادن بر روی پا بروی سر می ایستد و و به همین دلیل، همیشه متزلزل است. تزلزل به ترس دامن می زند و ترس منشاء اصلی باور به توطئه از سوئی و خشونت از سوی دیگراست. صاحبان قدرت وقتی ترسو هم باشند برای حفظ امتیازات خویش، اعمال خشونت می كنند و به همین خاطر است كه اعمال خشونت در این مجموعة فرهنگی ما ملی و سراسری می شود. صاحبان قدرت اعمال خشونت می كنند تا نظام را حفظ كنند و نظام نیز تنها با خشونت تغییر می کند یا به قول اعلیحضرت، تنها پس از خشونت است که « صدای انقلاب» شنیده می شود! و صد البته، آنان كه قدرتی ندارند هم نظاره گر خشونت اند. چرا ؟ هر چه باشد از قدیم در این فرهنگ می دانیم كه وصف العیش نصف العیش!

از همین روست كه در ایران، نظامی كه حداقل در قرن بیستم می بایست بر مبنای مشروطه بناشده باشد كه در آن شاه مسئولیتی نداشت وتنها امضاء كننده قوانینی بود كه از مجلس به آزادی انتخاب شده می گذشت و به عوض مجلس و وزرا مسئول بودند، در عمل به صورت نظامی در آمد كه در آن وكلا و وزراء مسئولیتی نداشتند - چون عملا كاره ای نبودند- و همة مسئولیت ها به گردن شاهی افتاده بود كه براساس قانون مسئولیتی نداشت ولی در عمل، تنها تصمیم گیرنده بود.

حرف مرا قبول نکنید خاطرات بزرگان سیاسی آن دوران را بخوانید!

اکنون نیز، اگر چه انقلاب بهمن نظام سلطنت را سرنگون کرده است ولی « جمهوری» اسلامی با حذف رسمی مشروبات الکی و اجباری کردن حجاب، همان سلطنت را در پوشش دیگری احیاء کرده است. باز مردم بی کاره اندوبی حق و حقوق، و قدرت مندان نیز مسئولیت گریز و غیر پاسخگو. حتی در گوشه و کنار می شنویم و می خوانیم که شماری از ایرانیان در عکس العمل به این مصیبت خواهان باز گشت آن مصیبت پیشین اند. باید به صدای بلند و به تکرار گفت که اگر همة مردها وزنان ایران پانك هم بشوند و به موسیقی نئومتال گوش كنند و شبانه روز هم چاچا برقصند با این شیوة اداره امور، جامعه ایرانی ما مدرن نمی شود. چرا كه در اساسش عهد دقیانوسی باقی مانده است. وقتی درجامعه ای افراد اختیار نداشته باشند طبیعتا مسئولیتی هم به گردن نمی گیرند. برای جامعه ای كه در آن برای اعضایش نه اختیار باشد و نه مسئولیت، با ساختن چند تا ساختمان و مقداری راه و احتمالا كوتاهی دامن و یا رنگ و روغن زدن به زلف جوانان، از مدنیت و تجدد سخن گفتن لطیفه ایست كه هم لوس است و هم بی مزه.

و اما، نه این كه فكر كنید هیچ كس در تاریخ درازدامن ایران نمی فهمید كه این كارهاغلط است و باید به شیوه دیگری براین سرزمین فرمان راند. خیر.

اگر از آن چه كه باید می شد ولی نگذاشتند تا بشود، نمونه می خواهید به دوسال واندكی حكومت دكتر مصدق بنگرید كه دركنار آن همه توطئه و جنایت و خیانت پهلوی طلبان و بهبهانی ها و کاشانی ها و بقائی ها و مکی ها وحائری ها نه روزنامه ای بسته شد و نه كسی به خاطر بیان عقیده به زندان افتاد. در مملكتی كه فرهنگ سیاسی عهد دقیانوسی اش انتقاد از یك بخشدار و یا یك طلبه را بر نمی تابد و منتقد را به غل و زنجیر می كشد- « بزرگان» كه دیگر جای خود داشتند و دارند- یكی از اولین دستورات مصدق پس از نخست وزیری بخش نامه ای است كه در آن به شهربانی كل كشور می نویسد كه:

« در جراید ایران آن چه راجع به شخص این جانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر كس كه نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد.»(3) .

و ادامه می دهد كه در سایر موارد بروفق مقررات قانون عمل شود و تازه در این مورد هم اخطار می دهد، « به مامورین مربوطه دستور لازم در این باب صادر فرمائید كه مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود» (4). ازدموکرات منشی مصدق همین اشاره کافیست که در تمام مدت صدارت خویش، به واژه ، واژه این بخش نامه خویش وفادار مانده بود. به گفته عظیمی « دست کم هفتاد نشریه با حکومت او دشمنی داشتند» (5) ولی هیچ نشریه ای تعطیل نشد. باز هم، اگر دوست دارید مقایسه کنید با دوره شاه و یا دوره کنونی! می خواهیم از جائی « الگو» بگیریم! بفرمائید، در این حوزه از مصدق الگو بگیرید! بگذارید ایرانی ها بدون آقا بالاسر زندگی کنندو نفس بکشند.

حالا كه دارم از مرام دولتمداری مصدق حرف می زنم پس این را هم بگویم و بگذرم که اعتقاد مصدق به دموکراسی وحق و حقوق فردی اما و اگر نداشت. ببینید که در برخورد به یکی از معاندان عقیدتی خویش، مصدق چه می کند و ما- به ما بر نخورد- 59 سال بعد چه می کنیم؟

هركس كه متن مذاكرات مجلس در 16 اسفند 1322 را بخواند و به خصوص نطق مصدق را در مخالفت با اعتبارنامة سیدضیاءالدین طباطبائی از نظر بگذارند به عمق مخالفت مصدق با سید ضیاء آشنا می شود. اگرچه اعتبار نامة سید ضیاءسرانجام تصویب شد ولی اغراق نیست اگر گفته شود كه عمدتا در نتیجه مخالفت مصدق، خود او به عنوان یك رجل سیاسی كه می توانست در موقع لزوم به كار دربار و احتمالا انگلستان بیاید از حیز انتفاع افتاد. ولی بنگرید دوسه سال بعد، كه قوام دست به بازداشت گسترده و بستن روزنامه می زند، مصدق در اعتراضیه خویش چه می نویسد:

« واما راجع بجناب آقای سید ضیاء الدین طباطبائی كه قریب نه ماه است بامر آن جناب توقیف واكنون از قرار مذكورمی خواهند ایشان را تبعید كنند. هر چند این جانب نظریات خود را در مجلس شورای ملی نسبت بایشان در پاره ای ازمسائل اظهار نموده ام، ولی اكنون از نظر حفظ اصول و احترام به قانون مقتصی است كه بتوقیف غیر قانونی و یا تصمیم به تبعید ایشان و تمام اشخاصی كه بدون ذكر علت تبعید و یا زندانی شده اند خاتمه داده شود. الملك یبقی بالعدل. یقین دارم كه رهبر حزب دموكرات ایران كه خودشان گرفتار این روزها شده راضی نخواهند شد كه این اشخاص و غائله آنها ناله نموده و بحكومت دموكراسی لعنت كنند» (6)

حالا همین را مقایسه كنید با زمانه شاه و یا حکومت برآمده از بطن انقلاب بهمن 1357! آن روزنامه بستن ها و نویسنده و شاعر به زندان افكندن ها و كشتن ها به كنار، آن یكی می گوید یا عضو تك حزب شه ساخته می شوی یا پاسپورتت را بگیر و از ایران برو و آن دیگری نیز، بدون این که سخن اش ابهامی داشته باشد فرمان می دهد « بشكنید آن قلمها را...» و فتوای قتل عام می دهد. یادتان نیست؟

حتی پیش ترها، وقتی زمزمه سلطان شدن رضا خان درگرفت، مگر مصدق درهمان مجلس دست چین شده نگفت:

«خوب،آقای رئیس الوزراء سلطان می شوند ومقام سلطنت را اشغال می كنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ كس می تواند بگوید یك مملكتی كه مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل كرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملكت می شوند آنهم پادشاه مسئول. هیچ كس چنین حرفی نمی تواند بزند و اگر سیرقهقرائی بكنیم و بگوئیم پادشاه است رئیس الوزراءحاكم همه چیز است این ارتجاع و استبداد صرف است».

و ادامه داد:

«ما می گوئیم كه سلاطین قاجاریه بد بوده اند مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند. خوب حالا آقای رئیس الوزراء پادشاه شد. اگر مسئول شد كه ما سیر قهقرائی می كنیم. امروز مملكت ما بعد از بیست سال و این همه خون ریزی ها می خواهد سیر قهقرائی بكند ومثل زنگبار بشود كه گمان نمی كنم در زنگبار هم این طور باشد كه یك شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملكت باشد«.

و دربرابر استدلال سست كسانی كه خدماتِ رضا خان رئیس الوزراء را دلیل كافی برای شاه شدن او می دانستند، می گوید:

«خوب اگر ما قائل شویم كه آقای رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در كارهای مملكت هم دخالت كنند و همین آثاریكه امروز از ایشان ترشح می كند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد كرد. شاه هستند، رئیس الوزراء هستند، فرمانده كل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تكه تكه ام بكنیدو آقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهند زیر بار این حرفها نمی روم. بعداز بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملكت دیدم كه بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می كردید حالا عقیدة شما این است كه یك كسی در مملكت باشد كه هم شاه باشد هم رئیس الوزراء، هم حاكم، اگر این طور باشد كه ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را بكشتن دادید. می خواستید از روز اول بیائید بگوئید كه ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یك ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بودبنده هم نوكر شما و مطیع شما هستم ولی چرا بیست سال زحمت كشیدیم؟«(7)

آیا می توانیم از این اظهار نظرها چیزی هم یاد بگیریم که به درد امروز ما بخورد؟ حتما. آن چه که در این جا به گمان من مهم است یکی باور انکار ناپذیر اوست به آزادی و دموکراسی و حق وحقوق فردی و دیگری هم، عمل کردن اوست به قانون. من نظرم این است که قانون « بد» را می شود به قانون خوب تبدیل کرد ولی در سرزمین و فرهنگی که قانون مداری نباشد و کسی برای قوانین مملکت در هر پوششی، تره هم خورد نکند، در آن مملکت آجر روی آجر بند نمی شود. نمونه می خواهید به ایران بعد از مصدق بنگرید!

تاسف در این است که وقتی یك ربع قرن بعد از بیان این دیدگاه ها در مجلس که به آن اشاره کردم، همین اشراف زاده مردم دوست نخست وزیر می شود و می كوشد جلوی استبدادو ارتجاع را همان گونه كه خود به درستی تصویركرده بود، بگیرد و با همه سختی هائی كه بود، ایران را رفته رفته به قرن بیستم برساند و امکاناتی فراهم کند تا ماهم آزادی و دموکراسی را در عمل تجربه کنیم، از شاه و گدا، ملا و چپ، « لیبرال« و مستبد، همه برای ناكام كردن كوشش های مصدق به وحدت می رسندو سرانجام بعد از دو سال و 8 ماه، با همراهی و همگامی سازمان های جاسوسی امریكائی و انگلیسی و مرتجعین داخلی، برعلیه حکومت او کودتا کرده و درِِ سیاست و فرهنگ ایران را برهمان پاشنه قدیمی و منحوس بكار می اندازند.

برگردیم به پرسش اول، آیا این استراتژی می تواند امروز هم مفید باشد؟ به گمان من، اگر رهبران سیاسی امروزین ما، پاکدامن و صادق نباشند، در باورهای خویش ثابت قدم نباشند، درعمل و نه فقط درحرف که هزینه ای ندارد، باور خود را به آزادی و دموکراسی نشان ندهند- آن گونه که مصدق نشان داده بود- به حق و حقوق فردی احترام نگذارند، راه به جائی نخواهیم برد.

به گمان من، اولین درسی که باید از تجربه مصدق گرفت، صداقت و پاکدامنی و خشونت گریزی اوست.

و اما نکته دوم، آیا تاکید بر جمهوری خواهی مهم است؟ جواب من به این پرسش، اگرچه مثبت است ولی باید مختصاتش روشن شود. یعنی اگر قرار باشد که جمهوری خواهی به صورت پوششی برای کتمان خودکامگی و بی اعتقادی به حق و حقوق فردی در بیاید، نه، من مدافع این نوع « جمهوری خواهی» نیستم. اگر « جمهوری خواهی» به صورت یک ایده و اندیشه قبیله سالار در بیاید، نه، این نظام به درد من نمی خورد. و اما، اگر منظور مان از جمهوری ، همان نظام متعارفی باشد که از آن مستفاد می شود، البته که مهم است. من با هر نوع « امتیازی» که یا ناشی از تولد و ژن باشد و یا از رنگ و زبان و ملیت، شدیدا مخالفم. در نتیجه، اگر منظوراز « جمهوری» نظامی است که به این حداقل ها باور دارد، نه فقط اهمیت دارد که برای پیشرفت ما، اساسی است.

و برسم به نکته سوم، درخصوص برابری زن و مرد و تبعیض جنسی، قبل از این که به به این نکته بپردازم باید بگویم که این مشکل دو وجه دارد یکی وجه قانونی آن است و دیگری هم وجه فرهنگی آن که درذهنیت من و شما شکل می گیرد و تا حدود زیادی حتی مستقل از قانون عمل می کند. اگرچه کوشش برای رسیدن به این برابری، ورفع هرگونه تبعیض جنسی برای رسیدن به یک جامعه آزاد و مدنی لازم و ضروری است ولی این کاری است که باید با برنامه و با صبر وحوصله، بخصوص با فعالیت جدی برای پالودن فرهنگ از این نگرش های زن ستیزانه انجام بگیرد و البته که این فعالیت ها چارچوب مطلوب قانونی خودرا می طلبد. من زمان مصدق به سنی نبودم که چیز زیادی بفهمم ولی در آن چه که خوانده ام، با صف بندی نیروهائی که برعلیه دولت او به وحدت رسیده بودند، و به خصوص با توجه به هدف اصلی دولت او، به گمان من، چنین موضع گیری قاطعی احتمالا امکان پذیر نبود. می توان به حکومت او ایراد گرفت که چرا اهداف محدودی داشت، ولی اگر نخواهیم اراده گرایانه به تاریخ برخورد کنیم باید بپذیریم که فرهنگی که حتی امروزه یعنی، در هزاره سوم میلادی برابری کامل زن و مرد و رفع این تبعیض ها را به رسمیت نمی شناسد، در 59 سال پیش درچه وضعیتی قرار داشت! البته در این جا منظورم تنها ایرانی های داخل یا فرهنگ داخل ایران نیست که بشود همه گناه را به گردن حکومت انداخت. درمیان ایرانیان مقیم خارج هم همین دیدگاه وجود دارد.

و اما نکته چهارم، مگر غیر از این است که مصدق یک زمین دار بود.

در این جا اجازه بدهید به دو نکته اشاره بکنم.

اولا، سابقه دولت مصدق در برخورد به مسایل کشاورزی و کشاورزان به صورتی که ادعا می شود، تهی نبود. برای مثال می توان به، لایجه قانونی الغاء عوارض مالکانه در دهات، لایحه قانونی ازدیاد سهم کشاورزان و سازمان عمران کشاورزی، لایجه قانونی مبارزه با آفات و امراض نباتی، و چند مورد دیگر اشاره کرد. و از سوی دیگر، باید به یادداشته باشیم که مصدق یک اشراف زاده زمین دار بود که برخلاف دیگر اشراف و زمین داران، دردایران هم داشت. و از سوی دیگر می دانیم كه از دهسال قبل از مشروطه كه حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد 1332 كه درزمان نخست وزیری برعلیه حكومت او كودتا كردند به تناوب از بانفوذ ترین مردان سیاست ایران بود. در آبان 1304 وقتی كه مقدمات تغییر سلطنت در ایران پیش می آید، بانطق استواری كه در مجلس ایراد می كند ما با باورهای سیاسی او آشنا می شویم. باورهائی كه تا پایان عمر به آن وفادار می ماند. با این همه، این انتظار که چنین آدمی درراس یک دولتی که از همه در محاصره دشمنان است، می توانست برای پایان دادن به نظام ارباب و رعیتی درایران گامی بر دارد به گمان، انتقادنسنجیده ای است که به تاریخ و به مسایل برخوردی اراده گرایانه دارد. این احتمالا، دنباله همان دیدگاهی است که در سالهای بعد از سقوط مصدق به صورت « راه رشد غیر سرمایه داری» تئوریزه شد که اگر« خرده بورژوازی» را «هل» بدهی وظایف یک دولت کارگری را انجام خواهد داد. که البته نمی دهد. من هم با خبرم که به ویژه نویسندگانی از موضع چپ- (به ظاهر) ولی راست در اصل- برمصدق تاخته اند که چرا به نظام ارباب و رعیتی در ایران پایان نداده است! جواب ساده من این است که آدمی با مختصات مصدق، نمی توانست این کار را بکند. اگرچه برای بهبود زندگی دهقانان قدم هائی برداشت که به چند مورد اشاره کردم. در خصوص حکومت مصدق، باید به خاطر داشت که این توده بی سواد و یا کم سواد نبود که برعلیه حکومت او دست به کودتا زد بلکه این « نخبگان» بودند که به دلایل گوناگون، با حکومت مصدق جمع شدنی نبودند. یعنی نیشتر انتقاد بیشتر از آن چه به سوی مردم عادی برود که چرا از حکومت مصدق به اندازه کافی حمایت نکردند، باید نخبگان را نشانه برود که برای منافع حقیر شخصی خویش منافع دراز مدت مملکت را فروختندو حالا پیرانه سر، دو قورت و نیم هم طلب کارند که اگر مصدق چنین وچنان بود چرا مردم به دفاع از او قیام نکرده بودند! متاسفانه در فرهنگ سیاسی مملکت، تا قبل از مصدق مردم وجود نداشتند وکاره ای نبودند

و اما نکته پنجم درخصوص درس آموزی از زمان مصدق در مورد کارگران،

فکر می کنم بخشی ازپاسخی که به نکته قبلی داده ام در این جا هم کاربرد داشته باشد. مصدق نماینده یک حکومت چپ گرای کارگری نبود و در این مورد ادعائی هم نداشت. به جد پیشنهاد می کنم کتاب درخشان دکتر فخرالدین عظیمی- حکومت ملی و دشمنان آن- را بخوانید تا با شرایطی که مصدق در آن بود بهتر آشنا شوید. جریان غالب چپ، حزب توده بود که در تحلیل های من درآوردی اش بیشتر نگران اجرای سیاست خارجی شوروی بود تا این که به مسایل ایران بپردازد. در دوره و زمانه ما، ولی من نظرم این است که بدون داشتن برنامه ای گسترده که حداقلی از رفاه مادی را برای همگان تضمین کند، از دموکراسی نمی توان سخن گفت. جامعه ای با گدایان و گشنگان، نمی تواند جامعه ای دموکرات هم باشد، مگر این که دموکراسی را به شیوه ای تعریف کنیم که با فقر گسترده، تنافضی نداشته باشد.

درباره نظر مصدق درباره مسایل ملی چه می توان گفت؟

در پیوند با نگرش مصدق در باره مسایل ملی، توجه شما را جلب می کنم به نطقی که در 24 آذر 1324 در مجلس ایراد کرد و توجه شما را به گوشه هائی از آن جلب می کنم.

« من عرض نمی کنم که دولت خود مختار در بعضی از ممالک مثل دول متحده امریکای شمالی و سوئیس نیست ولی عرض می کنم که دولت خود مختار باید با رفراندم عمومی تشکیل شود( صحیح است) قانون اساسی ما امروز اجازه تشکیل چنین دولتی نمی دهد(صحیح است).ممکن است ما رفراندم کنیم اگر ملت رای داد مملکت ایران مثل دول متحده امریکای شمالی و سویس دولت فدرال شود...... بنده هیچ مخالف نیستم که مملکت ایران دولت فدرالی شود. شاید دولت فدرالی بهتر باشد که یک اختیارات داخلی داشته باشند، بعد هم با دولت مرکزی موافقت کنند...»(8) و اما در دوره و زمانه ما، نظرم این است که بدون ریشه کن کردن هر نوع تبعیض، می خواهد تبعیض بر اساس جنسیت باشد و یا ملیت و یا زبان اصولا سخن گفتن از دموکراسی وآزادی به گمان من، سخن گفتن از مثلثی است که چهارگوش دارد. در شرایطی که بر جهان حاکم است با پاره پاره شدن هر کشوری مخالفم، چون این کشورهای تجزیه شده برای کمپانی های فراملیتی سیری ناپذیر« لقمه های» سهل الهضم تری خواهند شد ولی درعین حال، به جد اعتقاد دارم که ملت های ساکن ایران باید تا سرحد جداشدن از ایران در خواسته های خویش آزاد باشند ووحدتی که من برای آینده ایران می خواهم، وحدت در تنوع است. برای غنای این تنوع، باید حق و حقوق ملیت های ساکن فلات قاره ایران، به تمام به رسمیت شناخته شود. البته که با پذیرش این حق و حقوق می شود نشست و به توافق رسید که این فلات قاره را چگونه می توان به بهترین وجه اداره کرد که رفاه مادی و فرهنگی ساکنانش تامین شود.

و اما برسم به جمع بندی مختصری از آنچه که در صفحات قبلی نوشته ام.

پیشتر گفتم که امروز تظاهر به باور به آزادی و دموکراسی به صورت یک سلاح جدی ایدئولوژیک در دست امپریالیسم امریکا در آمده است. نیروهای ترقی خواه و پیشرو به خصوص در کشورهای پیرامونی باید با اعتقاد و عمل به دموکراسی این امکان را از امپریالیسم و نیروهای ارتجاعی بومی که به شکل وبشیره های حتی « مدرن و پسامدرن» هم در می آیند بگیرند. این نیروها باید در همه زمینه ها، بدیل نه فقط این حاکمیت ها که بدیل برنامه های امپریالیستی باشند. در این جاست که اهمیت میراث مصدق آشکارتر می شود. اگر حکومت های وابسته به امپریالیسم، دروغ می گویند، سرکوب می کنند، رانت خوارند، به سرنوشت مردم عادی بی توجه اند، به طبیعت جفا می کنند، مبارزه با امپریالیسم در این دوره و زمانه یعنی، با مردم صادق باشیم و به آنها دروغ نگوئیم، میزان اعتقاد به آزادی، باید آزادی مخالفان عقیدتی ما باشد، باید با رانت خواری به هر شکل وصورتی که در آید شدیدا مبارزه کنیم، دلسوز مردم باشیم و به همان اندازه مهم و سرنوشت ساز، به طبیعت جفا نکنیم.
پانوشته ها:

(1) نامه دکتر مصدق به روزنامه مظفر، در کناب « نامه های دکتر مصدق» جلد دوم، ص 86

(2) سید ابراهیم نبوی: گفتگو با احسان نراقی: در خشت خام، تهران1379، ص 77

(3) نامه دكتر مصدق به شهربانی كل كشور، مورخ 11 اردبیهشت 1330، نامه های دكتر مصدق، گردآوری محمد تركمان، تهران،‌ جلداول، تهران 1375، ص 165

(4) همان، ص 165

(5) فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن، نشر نگاره آفتاب، تهران 1383، ص 224

(6) نامه سرگشاده مصدق به قوام السلطنه، 5 دی ماه 1325ف نامه های مصدق، جلداول، ص 94

(7) نطق مصدق در جلسه نهم آبان 1304 شمسی، به نقل از « نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق» انتشارات مصدق، 1349، صص5-10

(8) حسین کی استوان: سیاست موازنه منفی، انتشارات مصدق، آذر 1356 جلددوم، ص 205-206







۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

نمایشنامه مارکس درسوهو

نمایشنامه « مارکس درسوهو» نوشته مورخ نامدار معاصر هوارد زین- اجرای این نمایشنامه به زبان انگلیسی ست.
این هم متن نمایشنامه با ترجمه خیلی خوب تراب حق شناس و حبیب ساعی

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

« ابرقدرت» اقتصادی!

می خواستم این یادداشت را دراینجا بگذارم ولی برپدرپیری لعنت! گذاشته ام در جای دیگری و این هم لینک اش.

۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

التماس دعا از دوستان

امروز برای یک ساعتی ایمیل من درهات میل به گمان من هک شده بود. اگرشیرپاک نخورده ای این کار را کرده و احتمالا برای کسی به نام من ایمیل فرستاده که درفلان جا گیرافتاده و نیاز به پول د ارم لطفا توجه بفرمائید که من هم چنان سرکار هستم و به جائی نرفته ام که نیاز به مساعدتی داشته باشم. اگرکسی از سوی من ایمیلی دریافت کرده است لطفا به من خبربدهد تا صحت و سقمش را بررسی کنم. با تشکر
ایرج

۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

درباره تحریم بانک مرکزی

رفته بودم برنامه بی بی سی درباره تحریم بانک مرکزی که می توانید اینجا ببینید. درباره آن چه مهمان دیگر برنامه از نیویورک گفت چیزی نمی گویم غیر از این که درهمان دنیای متمدن و پیشرفته ای که ایشان از آن سخن می گوید « مجازات عمومی» یا به قول انگلیسی کولکتیو پانیشمنت نه وجاهت اخلاقی دارد و نه وجاهت قانونی و آن چه که علیه مردم ایران درپیش گرفته اند چیزی به غیر ازیک کولکتیو پانیشمنت نیست. این درست به این می ماند درهمان شهری که این مهمان عزیز ساکن است پلیس آنجا همه ایرانی ها را به خاطر این که یک ایرانی مرتکب جرم و جنایتی شده است دستگیر کند... اگراین کار از نظر اخلاقی درست است و از نظرقانونی هم اشکالی ندارد درآن صورت درپیش گرفتن تحریم های گسترده که درعمل حتی جلوی واردات گندم و برنج و حتی دارو را هم می گیرد ( به خاطر تحریم بیمه)چیزی غیر از کوشش برای مجازات  75میلیون ایرانی از زن و مرد و کودک و پیر نیست. مخالفت ما با رژیم به جای خود محفوط ولی نباید چشم براین تحریم های جنایتکارانه بست و گفت انشاالله گربه است. آدرس غلط ندهیم این تحریم ها دروجه عمده علیه مردم ایران است. همان طور که درعراق شد ( از جمله مردن 500000 کودک عراقی درنتیجه ده سال تحریم ) هزینه اصلی اش را اکثریت مطلق ایرانی ها و به خصوص زنان و کودکان و کارگران و زحمت کشان خواهند پرداخت. یادتان باشد ما گفتیم!
 

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

رویائی به رنگ کابوس

به تصادف رسیدم به این وبلاگ و دیدم درباره این شعر قدیمی من مطلبی نوشته اند که می گذارمش در اینجا

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

بخش پایانی مصاحبه با تلویزیون برابری

بخش پایانی مصاحبه با تلویزیون برابری درباره بحران اقتصادی اتحادیه اروپا را دراینجا ببینید.




۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

بحران اقتصادی اروپا

بخش دوم مصاحبه تلویزیون برابری را دراینحا ببینید.

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

بحران اقتصادی اتحادیه اروپا

بخش اول از یک مصاحبه سه قسمتی با تلویزیون برابری
مصاحبه را دراینجا ببینید.

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-7

بحران ساختاری:
ریشه رکود کنونی به ظهور تورم توام با رکود بر میگردد که دولتمردان نظام سرمایه ناتوان از مقابله با آن تنافضات را از آنچه که بود عمیق تر کردند. نه تنها رکود دربخش مولد رفع نشد بلکه مازادی که دقیقا به خاطر رکود فرصت های سود آور سرمایه گذاری نداشت به بازارهای مالی سرریز شد و بخش مالی را متورم کرد. گسترش نابرابری در توزیع درآمد و ثروت و عدم گسترش بازارهای داخلی باعث شد تا الگوی نئو مرکانتلیتستی به کار گرفته شود. اگر مرکانتلییست های اولیه به بازارهای دیگران توجه داشتند از جمله دلایلش این بود که بیان بیرونی ثروت و ثروتمندی طلا و نقره بود و طلا و نقره هم به کشوری سرازیر می شد که صادراتش از وارداتش بیشتر باشد. امروزه ولی بازارهای بیرونی به دلایل دیگری مورد احتیاج اند. درنتیجه آنچه به اشاره گفتیم، ظرفیت تولیدی داخلی یا باید عاطل بماند یا این که محصولات تولید شده درسرزمین دیگری مصرف شود. این الگو که از سوی ژاپن، کره جنوبی، و چین با کاردانی بکار گرفته شد کاربرد جهانی ندارد. یعنی همه کشورهای جهان نمی توانند از این الگو تبعیت کنند. الیته این نیاز به بازاردیگران تنها برای مصرف آن چه که تولید می شود محدود نمی شود. این بازار برای بکار انداختن مازاد هم ضروری است که به دلیل رکود پیش گرفته درکشورهای متروپل زمینه بکار گیری ندارد  . به رشد سرمایه گذاری مستقیم خارجی دراین سالها بنگرید. مرکانتلیست های اولیه اگرچه این محدودیت اضافی را نداشتند ولی الگوی شان دوام نیاورد و نئو مرکانتلیسم نیز درنتیجه تناقضات درونی اش که عمیق تر بود زندگی بسیار کوتاه تری داشت. درمرحله ای برای تخفیف مشکلاتی که پیش آمده بود اقتصادیات « کینزی خصوصی شده» را بکار گرفتند. یعنی قرار شد مصرف کنندگان بخش خصوصی که درآمد رشد یابنده ای ندارند میزان مصرف خود را افزایش بدهند و بدیهی است در نظامی که درآن ناهار مجانی به کسی نمی دهند چنین کاری عملی نیست مگر این که این حضرات متقاعد بشوند که از درآمدهای هنوز به دست نیامده هزینه کنند. انجام این مهم هم زمینه سازی لازم داشت. درامریکا قانون گلس اشتیگال را لغو کردند. نه تنها تولید اعتبار آسان که فراوان شد. این را دیگر هر تازه آمده ای به اقتصاد سرمایه داری هم می داند که اگر می خواهی بیشتر بفروشی، باید قیمت را پائین بیاوری. فدرال رزرو- بانک مرکزی امریکا- که درعمل بسیار شبیه به « بانک مرکزی جهان» عمل می کرد این مهم را به عهده گرفت. با هزار و یک ترفند نرخ بهره را درموارد مکرر کاهش دادند تا وام هائی که گرفته می شود به دهان وام ستانان فعلا بیشتر مزه کند. تازمانی که این کلیت معیوب برپشت افزایش ادامه داربهای مسکن و قیمت سهام استوار بود همه چیز به خیر و خوشی می گذشت. دلالان بازارهای مالی درآمدهای افسانه ای به جیب زدند و شماری هنوز می زنند و اما بخش عمده ای از وامهائی که داده و گرفته شد اگرچه سنگینی باربدهی را بیشترمی کرد ولی برای وام گیرنده درآمده آفرینی نداشت- به عبارت دیگر وام ها به واقع وامهای پونزی بود. و بازاری که قرار است همه چیز را بداند و خوب هم بداند ظاهرا نمی دانست که این راهی که در پیش گرفته است سرانجامش همانی است که اتفاق افتاد. وام های پونزی نظام اقتصادی و مالی را به زیر می کشد کما این که کشید و حالا هم نئولیبرال های محترم درهمه این کشورها با بکار گیری سیاست های ریاضت اقتصادی می کوشند هزینه های این بحران را روی همگان سرشکن کنند. وقتی که این نظام معیوب کار می کرد سودها « خصوصی» بود ولی حالا که طشت رسوائی این نگرش از بامها افتاده است هزینه اش را « اجتماعی» کرده اند. « سوسیالیسم برای ثروتمندان» از این بهتر نمی شود...
به شماری از این نکات باز خواهیم گشت

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی- 6

هرچه می کنم درباره مصیبت هدفمندکردن یارانه ها درایران خفه خون بگیرم نمی شود. لابد خبردارید دولت فخیمه از مجلس خواسته تا اجازه بدهند 135هزارمیلیاردتومان با حذف یارانه ها کسب درآمد کند. حالا قیمت ها چقدر باید بالا برود تااین میزان درآمد کسب شودخدا می داند. ( در 15 ماه گذشته کل درآمدی که دولت از این طریق کسب کرد 24.5 هزار میلیاردتومان بود، یعنی در15 ماه تنها 18% این مبلغ به دست آمد وحالا این دون کیشوت ها می خواهند دریک سال 5.5 برابراین مبلغ کسب درآمد کنند!) مجلس هم موافقت کرده است که 66 هزار میلیاردتومان ( یعنی اندکی کمتر از 3 برابر آن چه دولت در15 ماه از این راه درآورد) کسب درآمد شود که قراراست 48 هزارمیلیارد به عنوان « یارانه نقدی» به خانواده ها پرداخت شود، 10 هزارمیلیارد هم قرار است سهم تولید باشد- می دانید که درمرحله اول آقای احمدی نژاد به جای سهم بخش تولید به آنها یک بیلاخ داده بود. 6 هزار میلیاردتومان به بخش بهداشت می رسد و 2هزار میلیارد هم به « صندوق بیمه بیکاری و حمایت از بیکاران» پرداخت می شود. این که آیا آقای احمدی نژاد قانون را اجرا می کند یا خیر به گمان من، به تمایل آقای خامنه ای بستگی دارد. دردوره اول دولت همه قوانین به تصویب رسیده درمجلس و تائید شده از سوی شورای نکبتی نگهبان را نادیده گرفت و احتمالا به اشاره مقام عظمی اتفاقی هم نیافتاد. از همه جالب تر رقم آخر است. آش آن قدر شور شده که حتی این آشپزهای ناشی هم فهمیده اند که بیکاری قرار است بیشتر بشود و به همین خاطر برای آن هم وجهی تعیین کرده اند. خوب انشاالله مبارک باشد!!

حیف که اعتقادی ندارم والی التماس می کردم.... به ظهورت شتاب کن....

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

گاف نمابنده درس خوانده مجلس!

راستی این تکه را ازسایت الف برای شما نقل می کنم:
«وی با بیان اینکه دولت باید هزینه کل سرفصل های هزینه خود را از محل اجرای آزادسازی قیمت حامل های انرژی به دست می آورد، گفت: بر این اساس دولت باید 50 درصد سهم خانوار، 30 درصد سهم تولید، 20 درصد سهم دولت و 10 درصد بهداشت و درمان را می پرداخت ، همچنین طبق ماده 7 قانون هدفمندی بخشی از درآمدها در قالب بیمه بیکاری و خدمات تامین اجتماعی پرداخت می شد.»
این هم فرمایش یک وکیل استاددانشگاه است که ظاهرا مردک حتی جمع و تفریق هم بلد نیست حالا اقتصاد دانستن یا ندانستن بخورد توی فرق سرش اش....جمع این 4 تا می شود 110%


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-5

شمارا بخدا این تکه را بخوانید :« رئیس قوه قضاییه گفت: و مردم ایران هیچ‌گاه از قدم‌های استواری که در مسیر دستیابی به انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز برداشته‌اند عقب نخواهند نشست و غربی‌ها باید این خیال خام را از سرشان بیرون کنند» و آن وقت به من جواب بدهید که رئیس قوه قضائیه را به انرژی هسته ای چکار! آن هم درشرایطی که مملکت را فساد مالی و رشوه و اختلاس برداشته و ایشان هم چنان وعده می دهند که قرار است پدرو مادرمفسدان را دربیاورند بعد معلوم می شود یکی از مفسدین « به فرموده» بخشیده شده اند و بعید نیست دیگران هم بخشیده شوند! چون این فرمایش شاعر شاید درست باشد که حضرات به این نتیجه رسیده اند که اگر قرار باشد « مست» بگیرند لابد باید « همه» را بگیرند و چون همه را نمی شود گرفت پس « عدالت» حکم می کند که هیچ کس را نگیرند و اگر هم می گیرند به آنها نازک تر از گل نگویند. خودتان گزارش های سرودم بریده دادگاه را بخوانید تا جریان برای شما هم روشن شود.
ولی همشهری به همان « امامزاده عبدالله» آمل قسم که تو کارت این نیست که درباره انرژی هسته ای نظربدهی اگر به واقع طبیب خوبی هستی سعی کن با مفسدین مالی و اقتصادی که اقتصاد را دارند به ورشکستگی کامل می کشانند براساس قوانین همین حاکمیت برخورد کنی شاید- می گویم شاید- موارد فساد وارتشاء و اختلاس- اندکی کمتر بشود.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

ما و این اقتصاد « نیمه پخته ما»!

وقتی مدتی پیش در روزنامه ایران «تدابیر دولت براى ساماندهى قیمت ها» (1) را خواندم یاد یک مثالی افتادم که اغلب درسرکلاس درس خودم- با اندکی تغییر البته- از آن استفاده می کنم.
به دانشجویان می گویم که اگر شما به من یک سیخ کباب برگ خام بدهید، من می دانم با آن چه باید بکنم! یا می گذارمش در یخچال و فریزر که درروز وشبی دیگر، آن را کباب کرده و نوش جان بکنم و یا این که به محض دریافت، همین کار را می کنم.
به همین نحو، اگر به من یک سیخ کباب برگ پخته بدهید با آن هم می دانم چه باید بکنم. اگر شام و نهار نخورده باشم، جای همه شما خالی، می نشینم و این کباب برگ پخته را با مخلفات دیگر نوش جان می کنم.
و اما، اگر به من یک سیخ کباب برگ نیمه پخته بدهید، نمی دانم با آن چه کنم. نه خام است که بگذارمش در یخچال برای فرصتی دیگر، و نه پخته است که هم اکنون قابل خوردن باشد. می ماند لای دست من، بدون استفاده.
حالا شده کار برنامه های اقتصادی دولت فخیمه، یعنی نه خام، خام است و نه پخته، پخته، نیم پخته است که نه می شود منجمدش کرد و نه می شود آن را خورد. از سوئی، روزی نیست که اندر فواید اجرای اصل 44 داستان پردازی نکنند ووعده واگذاری این بانک یا آن شرکت بیمه را ندهند و بعد نکوشند سر همگان را با وعده های مکرر در باره یک « انقلاب اقتصادی» نبرند. درکنارش، ولی از نماینده مجلس بگیر تا مسئول روزنامه ذوب شده در ولایت اش و همین طور رئیس جمهورش، برعلیه « سرمایه داری» و « سرمایه داران زالوصفت»داد سخن و قلم می دهند و درک نمی کنند انگار که این جا به واقع دارند از مثلثی چهارگوش سخن می گویند. مگر امکان دارد که با این شعارهای چپ و راست، این اصل را آن گونه که ادعا می شود، اجرا کرد. اگرهم غرض، به واقع « اختصاصی سازی» باشد، که آن مبحث دیگری است. برای این که حرف بی سند نزده باشم، این جمله از سرمقاله کیهان به قدر کفایت گویاست: «چرا با تروریست های اقتصادی و سرمایه داران حاكم در عرصه اقتصاد و حاكمیت سرمایه برخورد جدی نمی كنید؟» (2)2
این هم ادعای یکی از وکلای مجلس در دوره قبل: «آنانكه در رده مسؤولین ارشد اقتصادی در دولت و مجلس قرار داشتند و با عدم اطلاع از نوع كاركرد قواعد اقتصادی و جهل نسبت به شرایط تولید تئوری اقتصادی در دنیای متحول امروز اقتصاد كشور و در واقع زندگی توده‌های مردم را اسیر آزمون و خطای روشهای سرمایه‌داری كرده‌اند» 3 
آقای رئیس جمهور هم در مراسم تودیع آقای مظاهری می گوید، « بازار آزاد و نظام سرمایه داری یک دروغ بزرگ به نفع دزدها و متخلفان است»4
واما، حرف حساب من، اگر حرف حسابی باشد، این است که اگرجمهوری اسلامی به واقع با این نظر آقای رئیس جمهور و یا آن وکیل پیشین مجلس همراه است، در آن صورت، پی آمد اجرای اصل 44 چه نوع نظام اقتصادی خواهد بود؟ یعنی با این واگذاری ها- اگر اتفاق بیفتد- چه قرار است بشود و اقتصاد ایران در چه راستائی قرار است متحول گردد؟ اگردولت فخیمه و بطور کلی صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی هم همین دیدگاه را دارند که دیگر نباید، آن حرفهای دیگرشان را بزنند و آن وعده ها را بدهند. حداقل این که برای افزایش کارآئی نهاد دولت بکوشند که بتوانند اقتصاد را با هزینه های کمتری به نفع مردم ایران اداره نماید. اگرهم می خواهند به واقع اصل 44 را آن گونه که ادعا می شود، پیاده کنند، که دیگر از این حرفها نباید بزنند. می خواهم توجه را به این نکته جلب بکنم که یکی از پی آمدهای این « درهم اندیشی» بیشتر شدن ریسک سیاسی دراقتصاد ایران است و نتیجه ریسک سیاسی بیشتر هم- درکنار هزار ویک زیان دیگر- بی گمان تشویق سرمایه به فرار از کشور است 5 و به همین نحو به صورت ترمزی موثر جلوی ورود سرمایه را می گیرد. اگرچه صاحب این قلم در موارد مکرر به این نکته اشاره داشته است که واگذاری و خصوصی سازی را حلال مشکلات اقتصادی ایران نمی داند ولی نکته این است که اگرجمهوری اسلامی به واقع در اجرای اصل 44 به صورتی که ادعا می شود و به منظوری که ادعا می شود، مصمم است که باید یک فکری به حال این حضرات و این ادعا ها بکند. یعنی نمی شود هم اصلاحات سرمایه دارانه در پیش گرفت و هم نتیجه این اصلاحات را یک دروغ بزرگ که تنها به نفع دزدان و متخلفان است، نامید. این را هم بگویم و بگذرم که نتیجه این در هم اندیشی، این شده است که هم من مدافع نقش دولت دراقتصاد دادم در می آید و هم دوستان و همکارانی که با نقش دولت در اقتصاد موافق نیستند و احتمالا هر دوی مان هم درست می گوئیم. یا اگر به زبان دیگری همین نکته را بگویم، آن چه ما درایران داریم، نظامی است که با هیچ کدام از این دو قرابتی ندارد. نه نقش دولت در آن معلوم و مشخص است و نه به بخش خصوصی داخلی و خارجی امکان نفس کشیدن می دهد- البته که منظورم از بخش خصوصی هم این مجموعه عاشقان رانت درایران نیست که شماره قابل توجهی از آنها هم ادای « کارآفرینان» را در می آورند.
نگرانی اصلی من ولی در جای دیگری است. یعنی، ما درایران به جای این که براساس قابلیت ها و نیازهای جامعه یک استراتژی میان مدت و درازمدت اقتصادی را پی گیری کنیم، به واقع بطور روزانه و اغلب هم بدون هیچ دورنما، سیاست پردازی می کنیم. و البته که تعجبی ندارد که اوضاع اقتصادی ما هرروزه مخاطره آمیز تر می شود.
درواقع دارم این نکته را می گویم که درذهن سیاست پردازان ما، نه نقش اقتصادی دولت مشخص و روشن است و نه جایگاه نظام بازار. می توان برسر درستی یا نادرستی این الگوها بحث و جدل کرد ولی باید جایگاه هر کدام را به درستی شناخت و با توجه به این جایگاه سیاست پردازی کرد. مشکل دیگر هم به گمان من این است که سیاست پردازی اقتصادی درجمهوری اسلامی، تنها یک سازمان متولی ندارد بلکه هروزیر و هر صاحب قدرتی خود را محق می داند که همین طور الله بختکی دراین فرایند شرکت کرده و بطور بالبداهه سیاست پردازی نماید. شاید اشتباه می کنم ولی به عنوان مثال، کم دیده ام که وزیر کار در باره سیاست های کارگری حرف و حدیث بگوید. از سوی دیگر، در موارد مکررحتی دیده ام که صاحبان قدرت از قیمت گذاری مستقیم کالاها از سوی دولت سخن گفته اند. فعلا کاری به مشکلات عملی اجرای این سیاست ها ندارم ولی نظرم این است که پی آمد این سیاست، در عمل « کژ گزینشی» (adverse selection) درفرایند واگذاری هاست. یعنی درفرایند واگذاری ها هم فقط کسانی باقی می مانند که تنها به رانت خواری می اندیشند و احتمالا به ارزان خریدن و نقد کردن ارزش دارائی ها می اندیشند نه این که بخواهند باری از دوش اقتصاد مریض و محتضر ایران بردارند.
البته بگویم و بگذرم که بسیاری از این سیاست های مخرب، در پوشش، « حمایت از مصرف کننده» ارایه می شود.
سئوالی که برای من مطرح است این که بدون فراهم کردن شرایط لازم و کافی برای افزایش تولید، مگر می شود ازمصرف کننده حمایت کرد؟ البته امسال را سال حمایت از تولید داخلی نام گذاشته اند ولی دولت فخیمه هم 24 میلیارددلاریعنی به حساب نرخ دلار دربازار تهران (2 مه) اندکی کمتر از 41000 ملیاردتومان- برای واردات بودجه گذاشته است. یا چندی پیش اگر به یادداشته باشید وقتی نیروی دریائی ایران ماست خور تعدادی از دزدان دریائی را گرفته بود با چه آب و تابی این روایت را هم به حمایت از تولید داخلی گره زده بودند درحالی که کشتی ای که مورد حمله قرار گرفته بود حامل چند هزار محصول وارداتی به مقصد ایران بود. نمی دانم من گیر دارم و منطق آقایان را نمی فهمم یا شما هم مثل من گرفتاری دارید!
1-http://www.iran-newspaper.com/1387/870126/html/iraneconomic2.htm#s833592
5-http://shahabnews.com/vdca.0nok49noy5k14.html






۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی- 4


یکی از نیازهای فرهنگ خودکامه حاکم برایران این است که باید مبلغ دگر هراسی بود یعنی از همان ابتدای زندگی دائم ما راازدیگران می ترسانند. اگراندکی دقت کنید متوجه می شوید که ما معمولا مبلغ بدترین نوع عدم اعتماد به دیگران هستیم. ظاهرا بقیه ابنای بشر کاری ندارند غیر از این که بکوشند و بخواهند از سرما کلاه بردارند ویا برسرما کلاه بگذارند. البته اشکال دگرهراسی همه جا یک سان نیست ولی جوهر و گوهرشان یک سان است. خودکامگی برای تداوم زندگی نکبت بارش نیاز دارد که آدمهائی که درچنین جامعه ای زندگی می کنند اتمیزه بوده و نتوانند با یک دیگر رابطه انسانی برمبنای همکاری و تعاون داشته باشند. لازمه همکای و تعاون هم این است که طرفین باید بتوانند به یک دیگر اعتماد کنند ولی فرهنگ خودکامه حاکم برعدم اعتماد به دیگران استوار است. راستی آیا شما درایران شهری را می شناسید که در آن محله ای نبوده باشد که براساس خرافات رایج اگر شما به آن محله می رفتنید قرار بود شما را بگیرند و روغن تان را بکشند.... نتیجه دگرهراسی پراکندگی است و پراکندگی هم زمینه استواری است برای تداوم استبدادو خودکامگی.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-3

فکر کردم برای این که حال خودم کمی بهتر بشود یک مطلب غیر جدی بگذارم اینجا. فرض کرده ام که  پروین اعتصامی برای مجلس شورای اسلامی نامزد شده است ولی شورای نگهبان صلاحیت او را رد کرده است . درجواب پروین اعتصامی که به تصمیم شورا اعتراض کرده بود هم شورا این بیانیه را انتشار داده است.

اعلام دلایل ردصلاحیت « پروین اعتصامی» از سوی شورای نظارت

نظربه این که شخصی به نام پروین اعتصامی فرزند یوسف ازحوزه ی انتخابیه تهران به رد صلاحیت خود اعتراض کرده و خواسته است تا اسناد وشواهد درمعرض دید همگان قرار بگیرد، به دستور وزیرمحترم کشور و با تائیدات رئیس جمهور مهرورز و برای تطهیر افکار عمومی و حفظ سلامت انتخابات که در ضمن آزادترین انتخابات کره زمین است گوشه کوچکی از شواهد مورد بررسی شورای نظارت را به اطلاع امت همیشه درصحنه و عمدتا بیکار میهن اسلامی می رسانیم. باشد تا به این وسیله با مشارکت قاطع رای دهندگان درانتخابات، پوزه استکبار جهانی را برای همیشه به خاک بمالیم. برای حفظ صیانت مردم لازم است به امت همیشه در صحنه اطمینان بدهیم که مشارکت یا عدم مشارکت شما در انتخابات تغییری در نتایج حاصله نخواهد داشت . شواهد ارایه شده تماما از « دیوان پروین اعتصامی» اخذ شده است و امت همیشه در صحنه را به بررسی لیست کامل این خلافکاری ها در همان دیوان ارجاع می دهیم.

1- سیاه نمائی

درحالیکه درادارات ما میلیاردهاتومان بودجه بیت المال گم می شود و صدائی از کسی هم در نمی آید، نامبرده ادعا می کند:

کودکی کوزه ای شکست و گریست

2- تحریب شخصت قاضی مرتضوی

« آن سفله ای که مفتی و قاضی است نام او

تاپود وتار جامه اش از رشوه و رباست

سازمان نظارت به نامبرده اخطار کرده بود که در اقتصاد اسلامی ایران، اثر و نشانه ای از « ربا خواری» وجود ندارد و اگرشاهدی دارد بهتر است به سازمان نظارت ارایه نماید. تا کنون، سندی ارایه نشده است.

3- تبلیغ کفردرمیان امت همیشه در صحنه

« انباز ساختیم و شریکی چند

پروردگار صانع یکتا را

4- ترغیب امت همیشه درصحنه به شورش و انقلاب مخملی

« تا به کی جان کندن اندرآفتاب؟ این رنحبر

ریختن از بهرنان ازچهره آب، ای رنجبر

درجای دیگر، همراه با منافع استکبار درایران اسلامی، گفته است:

«درخانه گرکه هیچ نداری، شگفت نیست

کالات می برند و تو خوابیده ای مدام

از همه این ها گذشته، در موارد مکرر نامبرده، به نظام جمهوری اسلامی بی حرمتی بخشش ناپذیرکرده است.

به این مورد توجه بفرمائید:

« حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی می دهد

کی دهد عرض فقیران را جواب؟ این رنجبر!

5- تبلیغ مصرف مسکرات، آنهم در جامعه ای که تاکنون و در این 33 سال گذشته نشانه ای از مصرف مسکرات مشاهده نشده است! در اینجا مشاهده می کنید که علاوه بر مسکرات، زنا محصنه را هم تشویق کرده است.

« ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن»

یا درجای دیگر نوشته است:

« آشفته و مستیم و برگذرگاه....

با کمال وقاحت، به مصرف منکرات اعتراف هم می کند:

« پروین! شراب معرفت از جام علم نوش

ترسم که دیرگردد و خالی کنند جام»

6- تبلیغ برای عناصر ضد انقلاب، برای مثال نویسنده طاغوتی « ابراهیم گلستان»!

« همچو عیسی بی پروبی بال برگردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن»

7- توهین به مقام ولایت

« ای عجب! این راه نه راه خداست

زانکه در آن اهرمنی راهنماست»

7- تشویش اذهان عمومی در باره نفت

« درسهایم نخوانده ماند تمام

چه کنم؟ درچراغ روغن نیست»

8- تخریب شخصیت بسیج و نیروهای مخلص انقلاب

«گه دست می خراشی و گه جامه می دری

با چون توئی چگونه توان بود سازگار»

9- تخریب شخصیت « اصلاح طلبان» درانتخابات اخیر

«نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر

مگر آن روز که خود مفلس و مضطر گردد»

درجای دیگربه همین منظور نوشته است:

« دام تزویری که گستردیم بهرصید خلق

کردمارا پای بند و خود شدیم آخر شکار»

10- تبلیغ بی اعتمادی به انقلاب دراین کشور اسلامی

« تو خداوند پرستی ، نسزد هرگز

کار بتخانه گزینی و شوی بت گر»

وقاحت را به جائی می رساند که کمی بعد می گوید:

«توچنان بی خودی از خود که نمی دانی

که تو را می برد این کشتی بی لنگر»

11- نقد سیاست های اقتصادی دولت مهرورز

«تو زیان کرده ای و باز همی خواهی

مشکت از چین رسد و دیه ات از ششتر

جای آسایش دزدان بود این وادی

مسکن غول بیابان بود این معبر»

و باز در جای دیگر همین اتهامات بی شرمانه را تکرار می کند

« همه یغما گر ودزدند در این معبر

کیست آن کو نگرفتندگریبانش؟»

و یا بنگرید به این ابیات:

« درخانه شحنه خفته و دزدان به کوی و بام

ره دیولاخ و قاقله بی مقصد ومرام»

درشرایطی که متخصسان اقتصاد اسلامی سرگرم ریشه کردن تورم در ایران اسلامی اند، نامبرده می نویسد:

« بسی پوسیده وارزان، گران بفروخت اهریمن

دلیل بهتری نتوان شمردن هر گرانی را»

12- انکار انقلاب اسلامی

« دگرباره شد از تاراح بهمن

تهی از سبزه و گل زاغ و گلشن»

شواهد دیگر، درصورت لزوم به اطلاع امت همیشه در صحنه خواهد رسید.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

بحران، بحران و بازهم بحران


مستقل از این که چه دین و آئینی داریم، جوانیم یا پیر، زنیم یا مرد بقای آدمیزاد بستگی دارد به این که درطول شبانه روز غذائی بخورد، تن پوشی داشته باشد، و سرپناهی هم. و این ها و بسیار چیزهای دیگر، آن چه هائی است که باید « تولید» شود و تولیدشان هم ضروری می سازدتا عوامل مختلف تولید و مواد اولیه ترکیب شوند تا محصولی که یکی از نیازهای انسان را برآورده می کند تولید شود. حداقل در300 سال گذشته درباره این که تولید چگونه باید سازمان یابد، بحث و جدلهای زیادی صورت گرفته است. تا بحران بزرگ سالهای 1920 دیدگاه غالب اقتصادی این بود که نیروهای بازار، اگر با حداقل مداخلات دولت روبروباشند، به بهترین شیوه ممکن می توانند تولید را سازمان دهند. هرگونه عدم تعادلی که پیش بیاید، عدم تعادلی زودگذر است. اگردراقتصاد بیکاری دارید، رقابت بیکاران باعث می شود تا میزان مزد پائین بیاید و همین کاهش مزد برای کارفرماها انگیزه ای ایجاد می کند تا بیکاران را بکار بگیرند وبه این ترتیب مشکل بیکاری اگر کاملا رفع نشود، تخفیف می یابد. وهمین روایت است درباره دیگرعدم تعادل ها. بحران جهانی 1929، تداوم و گستردگی آن باعث شدتا این الگوی اقتصادی از حیز انتفاع بیفتد. جان مینارد کینز انگلیسی و مایکل کالسکی لهستانی مستقل از یک دیگر، ادعا کردند که سرمایه داری بدون مداخلات ثبات آفرین دولت نه می تواند به اشتغال کامل برسد و نه این که ازبحران و عدم تعادل رها باشد. از سالهای جنگ دوم جهانی که بگذریم، از 1945 به بعد برای بیش از سی سال این الگوی اقتصادی مسلط شد. اگرچه بازاردرسامان دهی تولید نقش اساسی داشت ولی مداخله دولت برای ثبات آفرینی دراقتصاد پذیرش همگانی یافت. مدافعان این مکتب نظری از جمله معتقد بودند که دریک اقتصاد با مشکل هم زمان بیکاری رو به رشد و تورم بالارونده روبرو نخواهید شد. درسالهای پایانی 1970 ولی کشتی این الگوی اقتصادی هم به گل نشست. وارد جزئیات نمی شوم ولی عمده ترین نمودش این بود که دربسیاری از کشورها هم بیکاری رو به رشد داشتیم و هم تورم فزاینده. درعکس العمل به این مشکل دوگانه- تورم توام با رکود یا استگفلیشن- برگشتیم به همان الگوی اقتصادی پیش از جنگ دوم جهانی ولی با پیچیدگی تکنیکی بیشتر. مدت زمان زیادی از این تغییر نگذشته بود که الگوی بدیل « سوسیالیستی»- که به گمان من بوروکراسی اشتراکی عنوان مناسب تری برای آن است- هم سقوط کرد. سرمست از پیروزی به دست آمده نه تنها بازاروعده و وعید رونق گرفت بلکه هلهله کنان « پایان تاریخ» را هم به نفع دیدگاه خود- نئولیبرالیسم- اعلام کرده و جار زدند. همان گونه که دردوره قبل کاریکاتوری از الگوی اقتصادی کینز به کشورهای پیرامونی صادرشده بود، حالا هم کاریکاتوری ازاین الگوی تازه را به عقد کشورهای پیرامونی درآورده اند. از زحمت و مرارتی که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و درسالهای اخیر سازمان تجارت جهانی برای این وصلت کشیدند نمی توان غافل ماند. قراربود به « بهشت» رسیده باشیم ولی اکنون کمتر کشوری درجهان وجود دارد که در «برزخ» گیر نکرده باشد. آن چه در 2007-2008 رخ داد این که کشتی این الگوی تازه هم با اصابت به صخره، اگر به طور کامل غرق نشده باشد، درحال غرق شدن است. این دوره ای بود که قراربود دوره پایان تاریخ باشد و با درس آموزی ا زخبط و خطاهای خویش به راستی یادگرفته باشیم که چه بکنیم و چه ها نباید بکنیم. همین طور سردستی و خیلی کلی، درکنار انباشت ثروت، انباشت شرم آور فقر را هم داریم. درهیچ دوره ای از تاریخ زمین نه این همه ثروتمند بود و نه این همه فقیر و ندار داشت. دربخشی از جهان، پرخوری باعث مرگ و میر ناشی از چاقی شده است و درگوشه ای دیگر قحطی و کم غذائی و بدغذائی قربانی می گیرد. آن چه به عنوان « جنبش تسخیر وال استریت» و جنبش های مشابه مطرح می شود درواقع اعتراض به این بربریت مدرن است. می گویم بربریت مدرن، چون مدافعان آن اگرچه سخنان زیبا گفتند ولی در کژکرداری هیچ گونه حد ومرزی را به رسمیت نشناختند.

اجازه بدهید اندکی توضیح بدهم.

درسالهای قبل از بحران اخیر شاهد چند دگرگونی اساسی بودیم.

- همه گیرشدن نئو مرکانتلیسم: ومنظورم از نئومرکانتلیسم هم نگرشی است که مازاد برون مرزی را منبع اصلی سود می شناسدو نه فقط سیاست های اقتصادی که نهادهای اقتصادی را هم برای رسیدن به همین هدف – یعنی بهره گیری از بازارهای دیگران- سامان می دهد. اگربخشی از این تعبیر نگرش به خاطر گسترش فقر ونابرابری و درنتیجه محدودیت بازار داخلی باشد که توجه بیشتر به بازارهای صادراتی را عمده می کند- بنگرید به نمونه ژاپن، کره جنوبی و چین- خود همین تغییر هم به این گرفتاری دامن می زند که به آن خواهم رسید. یعنی تا زمانی که این الگو کار می کند می توان با بکار گیری سیاست های لازم توزیع درآمد را دربازارهای داخلی به نفع سرمایه و به ضرر کار دگرسان کرد. اگر این گونه بشود، بدیهی است که برای مازاد تولید باید فکری بشود. دقیقا به خاطر همین عامل، سود مازاد هم فرصت های جذابی برای سرمایه گذاری شدن درداخل ندارد. برای آن هم باید فکری کرد. ناگفته روشن است که اگرنتوان به سادگی محصولات تولیدی را فروخت، هیچ سرمایه داری برای گسترش تولید و بیشتر کردن تولید سرمایه گذاری نخواهد کرد. درعین حال، ولی مازاد ارزشی که به صورت سود انباشت می شود باید درعرصه های مولد ارزش بیشتر سرمایه گذاری شود. اگردرداخل مرزهای خودی نشود، خوب سرزمین های دیگر را که از ما نگرفته اند. سرمایه گذاری مستقیم خارجی اگرچه ممکن است مشروط به شرایطی درپیشرفت اقتصاد کشور میزبان موثر باشد، ولی انگیزه اصلی واساسی این کاررسیدن به یک هدف دو گانه است:

 - بکار گیری مازادی که درکشورهای متروپل دیگر زمینه سرمایه گذاری سود آور ندارد یا کم دارد.

- رسیدن به نرخ سود بالاتر که دراین کشورهای به اصطلاح « نوظهور»-emerging markets- شرایط اش آماده تر است. دراغلب موارد، البته که می توان به این ترتیب، مازاد تولید را دربازارهای دیگر فروخت یعنی وقتی این گونه می شود، این مازاد مسئله ساز می شود. از یک طرف، گسترش مداوم درذات نظام سرمایه داری است و از سوی دیگر، خواهیم دید که کشتی این گشترش مداوم به صخره خورده است.

- برای مقابله با این وضعیت راه حلی که به آن رسیدند، اقتصاد مالی کینزی خصوصی شده است. این تعبیر اندکی توضیح لازم دارد. برای این که این نظام جهانی که با توزیع نابرابر درآمدها وثروت مشخص می شود، بگردد، لازم شد تا مصرف کنندگان درآمدهای هنوز به دست نیامده را خرج کنند. منظورم البته دراینجا حفظ و حتی افزایش مصرف با وام ستانی است. و اما دولت، برخلاف دولت نمونه وار کینزی که خود به افزودن برهزینه های خود اقدام می کند، دراین دوره با کاستن از نرخ بهره و با کنترل زدائی از فرایند تولید اعتبار وام ستانی را نه فقط امکان پذیر که بسیارساده می کند. برای نمونه بنگرید به سیاست پردازی های الن گرینسپن درامریکا که به آن خواهم رسید و نمونه هائی خواهم داد.

این تحولات دو گانه ولی دو مشکل اساسی پیش آورده است. اگر تقاضای کل داخلی برای تحقق سود اهمیت اساسی نداشته باشد- که با تکیه به بازارهای خارجی ندارد- درنتیجه نه تنها برای تخفیف رکود در بخش مولد داخلی اقتصاد کم کاری صورت می گیرد که بیکاری هم مورد توجه قرار نمی گیرد. و این دقیقا کاری است که کرده اند.

مشکل اصلی دیگر ولی این است که این کینزگرائی خصوصی شده نگرش پایداری نیست و نمی تواند دوام داشته باشد. جالب این که در همین دوره اگرچه تمرکز سیاست پردازی ها برکنترل تورم قرار گرفت ولی تورم در قیمت دارائی ها- می خواهد بهای مسکن بوده باشد و یا قیمت سهام- نه فقط مورد توجه قرار نگرفت که تشویق هم شد. کاستن مکرر نرخ بهره و فراوانی و ارزانی اعتبار موجب شد تا بهای مسکن به شدت افزایش یابد و در اینجا کمتر کسی از « تورم» سخن گفته بود. فایده بالا رفتن بهای مسکن ولی این بود که به عنوان وثیقه وام ستانی، وام ستانی بیشتر راممکن می ساخت و این وام ستانی بیشتر هم برای حفظ میزان مصرف دراقتصاد لازم بود. با این همه، این نوع وام گرفتن ها را می توان نوعی وام ستانی پونزی هم دانست چون اگرچه با بیشتر شدن بدهی، اقساط ماهانه بیشتر می شود ولی استفاده از این وامهای بیشتر برای وام گیرنده درآمدی ایجاد نمی کند تا برای پرداختن این اقساط ماهانه بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد. به این ترتیب، این الگوی معیوب هم تازمانی می تواند ادامه یابد که تورم در قیمت دارائی ها تداوم داشته باشد که در آن صورت تورم وثیقه، وام ستانی بیشتر را امکان پذیر سازد.

به هردلیلی که این تورم در قیمت دارائی ها متوقف شود، این نظام وابسته و پیوسته به وام ستانی فرو می ریزد و این دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاده است. یعنی از اواخر 2006 و درطول 2007 سقوط قیمت مسکن آغاز شد و ادامه یافت و با خود کل این الگو را گرفتار بحرانی کرد که هنوز ادامه دارد. باید برای تخفیف نابرابری درتوزیع درآمد و ثروت دست به اقدامات جدی می زدند تا با گسترش رشد اقتصادی، شاهد تقاضای بیشتر دربازار باشیم که به نوبه مشوق سرمایه گذاری بیشتر خواهد بود که چنین نکرده بودند. گاه فراموش می شود که سرمایه داران مالک یک « بنگاه خیریه» نیستند که مستقل از حداکثر سازی سود خود دست به سرمایه گذاری ارزش اضافی بزنند. یعنی درشرایط رکودی سرمایه گذاری هم صورت نمی گیرد و ارزش اضافی برای افزودن بر خویش به صورت سرمایه درنمی آید. می ماند و به تعبیری می گندد و بحران کل نظام را تشدید می کند. دربهترین حالت وارد فعالیت های قماری متعدد می شود و برای بخش واقعی اقتصاد گرفتاری اقتصادی بیشتر ایجاد می کند ( بنگرید به افزایش بهای نفت و بهای مواد غذائی دربازارهای جهانی) دربرخورد به بدهی فزاینده دولت ها هم سیاست های ریاضت کشی اقتصادی را « جهانی» کرده اند و روشن نیست که دراین شرایط رشد اقتصادی چگونه و باجه سازوکاری باید تشویق شود. سیاست های اقتصادی و مالی درپیش گرفته دربخش عمده هم چنان سیاست های بود که به منافع اقلیتی بسیار کوچک توجه داشت و ابهامی ندارد که چرا موفق نشد. تازمانی که به مقوله فقر گسترده و تعمیق شده دراقتصاد جهان نپردازند البته که این بحران رفع نخواهدشد.



۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

دررثای جنگل ناکام

ذهن ها تنبل شده اند
ونه خاموشی که فراموشی
جا کرده درآن و شده میدان دار
درد، بد دردیست و چه بی درمان دردی!
باغها را بنگر
همه بی گل شده اند
سبزه ای دیگر نیست
رود را بنگر
کم آب و فضا را بنگر، یک جهان دل تنگی ست
یادت نیست! چه گل زاری بود گل باران
و چه قربانگاهی شد
همه جا سرها بی تن
همه جا تن ها بی سر
یادت نیست! نم نمی باران زد بردشت
سینه خاک درید
همه جا هم شد سبز
لاله زارانی سر زد از خاک
لاله زارانی که نگو
لاله زارانی که نپرس
لیک، غنچه ها را کشتند
همه گل ها را و درختان را هم
همه جا قبرستان شد
همه جا، ویران شد
و فراموشی می گوید
نه... همه جا می شود «آبادان»
وای من، غافل دل بی دردببین
یادمان رفته مگر!
دهکی نیست که «آبادان» نیست
« لعنت آباد » به هرشهر
« کافر آباد» به هر ده
« ملحد آباد» فراوان
جگرم می سوزد
جگرم می سوزد
ذهن هامان تنبل
ذهن هامان هرجائی
من دلم می خواهد فریاد زنان گریه کنم
لعنت شب برمن
لعنت شب برما
خفتن و خاموشی، شاید
بردن از یاد و فراموشی....
هرگز
7 ژانویه 1991

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

یادداشتهائی از سربی حوصلگی-2

کارازپایه خراب است
 مدتی است درباره اقتصاد چیزی نمی نویسم و حتی وبلاگ فکسنی ام نیاک هم هفته ها می شود که به روز نمی شود.البته که اخبار اقتصادی زیادی هست که هرروزه از گوشه و کنار می شنویم ولی دروغ چرا، دیگر نمی دانم به این اخبار چگونه باید عکس العمل نشان بدهم. سوء مدیریت به حدی است که دیگر مفید فایده ای نیست که بخواهی نشان بدهی اصول ومبانی اقتصادی که مورد قبول خودشان هم هست را به امان خدا رها کرده اندو بارمل واسطرلاب دارند مملکت داری می کنند. از یک طرف در کشور گل و بلبل خودمان که با همه ادعاهای خنده آور و مضحک احمدی نژاد، اقتصاد ایران حسابی پنجرشده است- درواقع پنجرتر شده است. هم تورم دارد از کنترل خارج می شود و هم بیکاری رو به افزایش است و هم رشد اقتصاد هم تعریفی ندارد. البته بازتاب این اوضاع خطرناک اقتصادی خودش را به صورت بحران سیاسی نشان می دهد. این روایت جن گیری و رمالی و « فتنه» نه تازه است و نه درایران تازگی دارد. آن چه که احتمالا تازگی دارد این که با همه دروغ هائی که همراه با سرکوب و بستن روزنه های خبری به مردم گفته اند، حالا رسیده اند به سر پل خر بگیری. « انقلاب» اقتصادی شان که قرار بود ایران را اقتصاد اول منطقه بکند، به صورت چاپ پول برای تحفیف پی آمدهای حذف یارانه ها درآمده است واز طرف دیگر، روزی نیست که درگوشه و کنار مملکت مفاسد اقتصادی تازه کشف نکنند ولی هم چنان مفسدهای گردن کلفت و پارتی دارمعرکه داری می کنند و کسی به آنها نمی گوید بالای چشمشان ابروست. نمونه می خواهید! به داستان دردآلود معوقه های بانکی بنگرید! خروارخروار ازبانکها وام گرفته اند و نه وثیقه ای درخورگذاشته اند و نه پولها را پس می دهند و حتی شماری از روحانیون هم فتوا داده اند که پرداخت جریمه دیرکرد « شرعی» نیست. خلاص. از سوی دیگر، روشن می شود همان حکومتی که قرار بود دست مافیا را قطع بکند، ایران را به صورت آوردگاهی برای گروههای متعدد مافیائی درآورده است. نه فقط اغلب پروژه های سوپر میلیاردی دولتی بدون طی مراحل قانونی همین حاکمیت، نصیب « سربازان با نام و گمنام» امام زمان می شود، بلکه جنابان مشائی و بقائی مگر چه کم دارند! کم می خورند یا دررکاب ولایت کم شمشیر زده اند! نه فقط پروژه 400 میلیاردی را با جهیدن از روی همه مراحل قانونی آن، به دوستان ورفقای خویش می دهند بلکه به عنوان سهام داران یک شرکت دیگر، زمین های بیت المال را بالا می کشند! دراین میان، وضعیت کسانی چون احمد توکلی و زاکانی و چند تای دیگر هم خیلی باعث انبساط خاطر می شود. معلوم نیست تا کنون در کدام جهنمی بودند که تا همین چند هفته پیش همراه با همین « منحرفین» دیگران را به همه چیز متهم می کردند و حالا درست مثل بچه ای که تازه زبان باز می کند درباره این « رفقای» سابق افشاگری می کنند. اسناد و مدارکی که رومی کنند به وضوح نشان می دهد که این افشاگری ها یک بعد امنیتی هم دارد. یعنی سربازان با نام و گمنام امام زمان هم دراین میان بی نقش نیستند. آخر این همه مدارک ازکجا به دست این حضرات افشاگررسیده است! درسایتی حتی دیده ام که فتوکپی چک ها را هم گذاشته اند که حرف بی سند نزده باشند! وکیل الدوله های مجلس هشتم هم تازه از خواب پریده و متوجه شده اند که احمدی نژاد و شرکا به طور غیر قانونی از صندوق ذخیره ارزی پول برداشت کرده و یارانه نقدی را پرداخته اند! تازه فهمیده اند که دولت به دیگراجزای قانون هدفمند کردن یارانه ها عمل نکرده است! آیا فهمیدن این قضایا خیلی دشوار بود که همین حضرات که طبق قوانین همین نظام وظیفه نظارتی دارند از دولت فخیمه درهمان موقع نپرسیدند که این 5000 میلیارد تومانی که قبل از بالارفتن قیمت ها بین مردم توزیع شده است از کجا آمده است! آن موقع نپرسیدند و روشن نیست که حالا به چه منظوری می پرسند! واما هرچه که ادعای دولتمردان باشد، واقعیت این است که درکنار این بحران فزاینده و خطرناک اقتصادی و مالی، نظام جمهوری اسلامی درهیچ دوره ای از زندگی سی و دوسه ساله اش به این میزان شکننده و درمعرض مخاطره نبوده است. به همین خاطر هم هست که درنتیجه این مشروعیت زدائی بیشتر از نظام، بخشی از نظام همه نیروهای خویش را بسیج کرده است تا با یافتن « دشمنانی» تازه کلیت نظام را از زیر ضرب خارج کند. ادعاهای کسانی چون مصباح یزدی و شماری دیگر از روحانیون بلند پایه و صاحب نفوذ رژیم- امثال جنتی- که درنماز جمعه و برمنابر و در مساجد هم چنان از « نفوذی ها» و « منحرفین» سخن می گویند به خوبی نشان دهنده این تلاش مذبوحانه حاکمیت است. بعید نمی دانم که درآینده ای نه چندان دور، « معجزه هزاره سوم» را دراین میان قربانی کنند ولی مشکل رفع نمی شود. بحران اقتصادی و مالی ایران جدی تر از آن است که دست پخت احمدی نژاد به تنهائی باشد! کار از پایه خراب است

۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-1

مستضعفین وال استریت
درسی سال گذشته، کم پیش نیامده است که وقتی صحبت از هزینه های اجتماعی وبهداشتی و آموزشی شد، مدافعان بازارآزاد درانگلیس و امریکا و دیگر کشورها به شکوه برآمده بودند که بابام جان، دولت نمی تواند دراین موارد هزینه کند. دردیزی باز است حیای گربه کجا رفته است؟
ولی وقتی رسیدیم به بحران سراسری، نمی دانم چه کسی جادوگری کرده بود که به ناگهان، همان آقای براون – نخست وزیرپیشین انگلیس- که به خاطر ده میلیون پوند و حتی کمتر، بیمارستانها بسته بود، به ناگهان بیش از یک تریلیون پوند ( 1000 میلیاردپوند) پول پیداکرده بود تا به « اقشار آسیب پذیر» بازارمالی که به قول خودش، مسبب این بدبختی اقتصادی هستند، « یارانه» بدهد!
البته از وضعیت امریکا هم غفلت نکنیم. وقتی ایالت نئوارلئان از طوفان کاترانیا منهدم شد، برای ماهها، حتی اجساد مردگان را هم جمع نکرده بودند. چون شهرداری منطقه « پول» نداشت و دولت فدرال هم که از این « بودجه ها» ندارد.
دربرخورد به بحران بزرگ و برای نجات « مستضعفین وال استریت» آقای بوش هم باید خواب نماشده باشد که درطول یک مدت کوتاه توانست 1800 میلیارددلار برای کمک به « مستضعفین وال استریت» هزینه نماید!واما جدی باشیم. نتیجه گیری اخلاقی این تجربه تلخ این است که دیدگاه اقتصادی حاکم در سی سال گذشته، درموارد متعدد دروغ و ناراستی تحویل مردم داد. پول بود و هست. منتهی، آن چه که نبود، مستضعفین وال استریت « محتاج» نشده بودند. حالا شما همین را مقایسه کنید با سیاست های ریاضت اقتصادی که دراغلب کشورها پیاده می شود. موقعی که وقت کمک دادن بود عمدتا مستضعفین وال استریت بهره مند شده بودند و حالا که زمان بازپرداخت آن ولخرجی ها رسیده است، معنی ندارد که هزینه ها را سر همه جمعیت سرشکن نکنیم!

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

ازخود چرا ملول و دلگرفته نباشم؟

کامنت گزار محترمی به «چروک های گردن» من اشاره کرده است. دیدم بهتر است جوابش را بااین شعر بدهم
مویم سپید و چهره تکیده ست
اما هنوز دردرون درونم
مانند غنچه ای ناشکفته ام، درانتظار شکفتن و انفجار
مویم سپید و چهره تکیده ست
اما دردرون درونم
طفلم، طفلی که تازه دارد راه و رسم نوشتن را می آموزد
و داستان شیشه رنگین را می داند از بر
باری دگر، چه می دانم، هزار باردگر
دردام این فریب قدیمی دربند
دربند ظاهری تکیده و بیمارم
با آن که دردرون درونم گل زار غنچه هاست
و آن که درپس این چهره تکیده من
آرمیده ست طفلی ست تازه سال وسمج
آئینه وش و رودخانه صفت
که باسکون، با خستگی میانه ندارد
من می توانم روی بلندترین کوه
کوهی بلندتر از آسمان خدا
مانند سروسرافراز، نه، مانند سرفرازترین سرو
قد برافرازم
و برابرهای گریان وابرهای گریزان
چنگ بیندازم
و تلخی وتباهی وتنهائی را
با غیض و خشم
تف کنم بروی صخره و برگل سنگ
آری رفیق نیمه راه عزیزم
درخود، با خود، و درکنار خودم تنها نشسته ام
از خود چرا ملول و دل گرفته نباشم؟
23 مارچ 1994 استوک

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

دلتنگی

من به اندازه ی یک پیرزنی فاحشه تنها هستم
و به اندازه ی ابری گریان، غمگینم
و به اندازه ی آنان که مرا ازخدا می ترسانند
دل ناپاک
من دلم سخت گرفته ست
و زبیدادزمان دل رنجورم
من ز بی مهری یاران، همه تا نیمه ی راه
دائما درفکرم
من از این که همه صورتها
مثل یخ سرد است و چه شیشه بی روح
خسته ام، خسته و جان برلب
من از این سال شماری منحوس
فصل هایش همه افتادن برگ است و خزان
جان بیمارم
من دلم می پیچد
حالت قی دارم
و دلم می طلبد قی بکنم زندگی را
که نشسته ست به مانند غذائی مانده برروی دلم
حالت قی دارم
حالت استفراغ
من، به اندازه ی لبخند زنی فاحشه معصومم
و به اندازه ی یک پیرزنی فاحشه تنها هستم
من دلم سخت گرفته ست...
6 مه 1990

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

بدون شرح!

این آگهی « دعوت به همکاری» امروز به دستم رسیده است. با این که بیش از سی سال است با حرافی روزگار می گذرانم [ معلمی کرده ام]- زبانم به واقع بند آمده است. یعنی نمی دانم چه بگویم یا چه بنویسم! این ها دیگر از کجای تاریخ یا جغرافیا آمده اند؟ [اگر مطلب واضح نیست لطفا روی تصویر کلیک کنید]
درنتیجه، بدون شرح!

۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

تحریم هوشمندانه: هم استراتژی هم تاکتیک

سوسن آرام: تحریم هوشمندانه: هم استراتژی هم تاکتیک
اگر تا کنون این مقاله درخشان را نخوانده اید که تقریبا نصف عمرتان برباداست.
سوسن جان آرام: دستت درد نکند.

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

بحران قیمت دلار درایران

آغاز می کنم با یک واقعیت که حدودا 40 سال است که هیچ واحد پولی درجهان پشتوانه طلا ندارد. به قول معروف از طلا « پول زدائی» کرده اند و حفظ ارزش پول ملی وظیفه ایست که دراغلب کشورها برگردن بانک مرکزی آن کشور افتاده است. درسالهای اخیر دراتحادیه اروپا، براین نکته پا فشاری کردند که بانک مرکزی برای این که بتواند وظیفه اش را به درستی و براساس مبانی اقتصاد جریان اصلی انجام بدهد و از مداخلات سیاسی دولت ها درامان باشد، باید از دولت های خود مستقل باشد. البته درکنار این نکات کلی این را هم می دانیم که درشماری از کشورها- ازجمله درامریکا- بانک مرکزی علاوه برحفظ ارزش پول وظایف دیگری هم دارد.
اگر همه واحدهای پولی جهان بی پشتوانه اند پس چگونه است که درابن بازار مکاره جهانی هم فرانک سوئیس را داریم و هم ریال ایران را و هم دلار زیمبابوه را؟
خبرداریم که دربسیاری از کشورها، کارشان آن قدرزارشده که ناچار به حذف صفرها هستند ( برنامه ای که درایران هم علاقمندان زیادی دارد). همین جا معترضه بگویم که تا جائی که من خبردارم برزیل درفاصله 1967-1994، 6 بار به حذف 18 صفر مبادرت ورزیده است و پس از برزیل هم آرژانتین درطول 1970-1992، در4 بار 13 صفر را حذف کرد و اسرائیل هم درطول 1980-1985 در 4 بار به حذف 9 صفر برآمد. این ها را گفتم تا کسی گمان نکند همین که سه تا صفر را حذف کردیم، تورم کنترل می شود و بقیه مشکلات هم. و اما، برسم به پرسش اساسی این یادداشت: در خصوص ریال چه می توان گفت؟ چرا به اینجا رسیده ایم؟
فهرست وار به چند عامل اشاره می کنم:
1- رشد هراس آور نقدینگی
نمیشود اقتصادی سالی یک درصد و یا اندکی بیشتر رشد کند ولی در همین اقتصاد، شما سالی 30 درصد یا بیشتر رشد نقدینگی داشته باشید و مشکل ومسئله ای پیس نیاید. همه چیز به کنار دراین 6-7 سالی که آقای احمدی نژاد براقتصاد ایران فرمان رانده است، میزان نقدینگی از 92 هزار میلیاردتومان در1384 به 295 هزار میلیاردتومان درپایان 1389 رسید- یعنی بطور متوسط سالی 25% رشد داشته است و اگر همشهری 19 دی ماه را خوانده باشید درآنجا صحبت از « 300 هزار میلیاردتومان نقدینگی سرگردان درجامعه» می کند و این درحالی است که متوسط رشد اقتصادی دراین سالها به زحمت به 4 یا 5درصد می رسیده است. این نقدینگی یا باید برای کارهای تولیدی صرف شود و یا این که به صورت حبابهای مالی دربیاید. یک وقت می شود حباب مسکن و بعد حباب دلار و تازگی هم حباب بورسی.
2-فرارسرمایه
هرچه که خواسته و ایده آل شخصی ما باشد واقعیت این است که ایران یک ساختار مخدوش سرمایه داری دارد و مناسبات تولیدی سرمایه داری نیز برای خودش حساب و کتاب دارد یا باید داشته باشد ولی درایران این چنین نیست. به دلیل کمبود- اگر نگویم فقدان امنیت سیاسی و اقتصادی، یکی از مصائب به واقع ریشه دار ایران فرارسرمایه از آن است. به تقریب می توان گفت که قرار سرمایه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و فعلا درسالهای اولیه هزاره سوم هم چنان ادامه دارد. این کمبود امنیت سیاسی و اقتصادی که به واقع بازتاب خودکامگی ساختار سیاست درایران است با قانون شکنی و عدم تمکین دولتمردان به قانون تشدید می شود. هم در گذشته- قبل از 1357- این گونه بود و هم اکنون یکی از مصیبت های بسیار جدی ما این است که قوه قضائیه مستقل نداشتیم و نداریم. نهادهای لازم با وجود ندارند و یا اگر دردوره ای ایجاد شده باشند، درگذر زمان به کاریکاتوری از خود بدل شده اند ( به نمونه مجلس درایران بنگرید). فقدان قوانین و مقررات مشخص وروشن در حمایت از مالکیت خصوصی و از سرمایه و کمبود فرصت های مناسب برای سرمایه گذاری موجب می شود که صاحبان سرمایه درایران اغلب موارد ترجیح می دهند سرمایه خود را از ایران به در ببرند- درگذشته مقصد این سرمایه ها امریکا و اروپا بود ولی درسالهای اخیر کشورهای حاشیه خلیج فارس، مالزی، تایلند و چین و بطور کلی، آسیا ارجحیت یافته اند. فرارسرمایه اگر از کانال رسمی مخاطره آمیزباشد، سرریز بازار سیاه ارز می شود که درایران به غلط بازارآزاد نامیده می شود. از جمله به همین دلیل هم هست که برای تخفیف تشنجات موجود دربازار ارز فقط عرضه دلار بیشتر کافی نیست. اگردرحوزه های دیگر تغییرات اساسی صورت نگیرد، بی ثباتی ارزش ریال تداوم خواهد داشت.
3- فقدان فرصت های مناسب برای سرمایه گذاری مولد
گذشته از ماهیت دلال مسلک بورژوازی درایران، که اصولا به کارهای تولیدی علاقه زیادی ندارد، دولت فخیمه هم کمکی به رفع این مشکل نمی کند. اگرمانع تراشی نکند که اغلب می کند، درعرصه تجارت خارجی سیاست پردازی اش آن چنان بی ثبات و نا مطمئن است که کسی نمی داند دریک سال دیگر یا 6 ماه دیگر چه تعرفه ای وجود خواهد داشت. رکود حاکم بربخش مسکن و رشد چشمگیر نقدینگی راه برون رفتی به غیر از سرریزشدن پول به بازار سیاه ارز و سکه ندارد. مضافا میزان تورم نه تنها دو رقمی است بلکه به مراتب بیشتر از آنی است که دولت ادعا می کند و میزان واقعی تورم درتجربه های روزمره مردم رفتارهای خاصی را برآنها تحمیل می کند که با ادعاهای دولت- به خصوص دولتی که درچشم اکثریت مردم وجاهت و مشروعیت حقوقی و قانونی ندارد، قابل مدیریت شدن نیست. مردم عادی دراغلب موارد با مباحث درس نامه های اقتصادی آشنا نیستند ولی وقتی افزایش هر روزه قیمت ها را تجربه می کنند ودربالای سرجامعه، دولتی را مشاهده می کنند که نه فقط برای تخفیف مشکل راه حلی ندارد، بلکه آن چه را که مردم هرروزه تجربه می کنند، انکار می کند. درآن صورت، می داند که نمی تواند مازادش را به صورت پولی که هرروزه دربازار توان خرید کمتری داردو بار کمتری می خرد، نگاه بدارد. کاهش دستوری نرخ بهره که درهمه این سالها از میزان تورم کمتر بود، هم دراین تنور دمیده است. البته دراین ساختار مخدوش آن چه فراوان است شیوه های رسیدن به پول های سهل و آسان است که نام دیگرش رانت است که می توان آن را به باج هم تعبیر کرد. اگر زمین و خانه رونق داشته باشد، که زمین و خانه می خرد. می خواهد این زمین در پشت کوه قاف هم واقع باشد. درمقطعی یادتان هست فقط خواجه حافظ شیرازی و شیخ بزرگوار سعدی برای خرید اتوموبیل و حتی مینی بوس و اتوبوس نام نویسی نمی کرده اند تا بعد آنها در بازارسیاه با رانت قابل توجه بفروشند. از بازار گسترده کوپن درسالهای کوپن سالاری جنگ دیگر چیزی نمی گویم. عمدا فاصله بین بهای دولتی و بهای بازار سیاه را « سود» نمی خوانم. چون آن چه محقق می شود رانت یا باج است نه سود. اگر این ها نشود، طلا می خرد و یا دلار و یا یورو و اگر هیچ کدام نشود که یک سفر زیارتی حج عمره جورمی کند- هم درآن دنیا عاقبت بخیر می شود- و هم دراین دنیا سرراه بازگشت دردوبی و قطر... می توان ترتیب کارها را برای نقل و مکان پولها داد.
4- بی ثباتی سیاست ها و دورنمای اقتصادی
ممکن است این عبارت سخیف منصوب به آقای خمینی باشد یا نباشد که « اقتصاد مال خر است» ولی کم نیستند دیگرانی که به اقتصاد همین برخورد رادارند- اگرچه به این صورت بیان نمی کنند. خیلی به عقب برنمی گردم، اگرچه سابقه این مصیبت ما تاریخی است- ولی به همین 7 سال گذشته بنگرید. اگرچه در10 ژانویه درجائی خواندم که قرار است جبران شود- یعنی شورای پول و اعتبار تصویب کرد که نرخ بهره افزایش یابد، ولی امروز که 17 ژانویه است باخبر شدم که مرغ آقای احمدی نژاد یک پا دارد- ولی آیا کاهش دستوری نرخ بهره به کمتر از نرخ تورم، خیلی با دیدگاه پیش گفته تفاوت می کند؟ اعتبارات تکلیفی، طرح های زود بازده، طرح تثبیت قیمت ها، و حالا شوک تراپی درپوشش طرح هدفمند کردن یارانه ها- که هرچه باشد قرارنیست چیزی درآن هدفمند شود، فقط شکل پرداخت تغییرکرده است- و بعد فحاشی هر روزه به سرمایه داری و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم آیا بیانگر همان « اقتصادی» نیست که « مال خر است». بازی با تعرفه های وارداتی، بی نظمی مالی ومالیاتی، نامشخص بودن محدوده وظایف و اختیارات و مسئولیت ها هم از همان قماش است. همه چیز به یک سو، درعرصه اقتصاد، ایران به روستائی می ماند که دویست و پنجاه کدخدا دارد. حرف مرا قبول نکنید به روزنامه ها و سایت های انترنتی بنگرید. آن یکی در متینگ انتخاباتی احمدی نژاد شعار می دهد « احمدی بت شکن، بت بزرگو بشکن» و احمدی نژاد هم لبخند ملیحی می زند و به صورت کاریکاتوری از چرچیل دو انگشت اش را به علامت پیروزی بالا می برد که « شما بگوئید تا بشکنم» و از آن طرف، بدون این که اسمی از احمدی نژاد آورده شود، « سران فتنه» با « گروه انحرافی» به توافق رسیده اند تا کشور را از دست روحانیون نجات بدهند. « سران فتنه» را می شناسیم ولی « گروه انحرافی» چی؟
این جنگ و جدال دربالا، نه یک جنگ زرگری و برای فریب این و آن بلکه به واقع بیان بیرونی تضاد طبقاتی دردرون بورژوازی رانت جو و معتاد به رانت ایران است که می کوشد تا جائی که عملی و امکان پذیر است ابزارهای قدرت را در کنترل خود بگیردو به حرفه شریف رانت خواری ادامه دهد. دراقتصاد رانت سالار ایران، کوشش برای کنترل این رانت ها اول و آخر سیاست پردازی است. البته واضح و مبرهن است که مشکلا ت مردم رفع نمی شوند. علاوه برکاریکاتور مجلس و انتخابات، بنگرید به حدل برسردانشگاه آزاد- یک بنگاه سرمایه داری با 250 هزار میلیاردتومان دارائی و بازاری به وسعت ایران با جمعیتی جوان. دعوا برسرویژه نامه « خاتون» و از آن طرف، ردصلاحیت حدودا 40 نماینده مجلس کنونی برای انتخابات بعدی، آن هم در شرایطی که آقای خامنه ای درهرفرصتی از « انتخابات رقابتی» و « دشمن شکن» سخن می گوید. راستی اگر این 40 نماینده « صلاحیت نامزدی» برای انتخابات مجلس را ندارند تکلیف نمایندگی فعلی شان چه می شود؟
5- تحریم ها
اگرچه صحت دارد که از همان ابتدا جمهوری اسلامی مناسبات مشخصی با جهان بیرون نداشته است ولی از سوی دیگر این هم درست است که در گذرسالیان این تحریم ها هم گسترده تر وهم جدی تر شده اند. درتازه ترین موج تحریم هم شاهد تحریم نفت و بانک مرکزی خواهیم بود. تا به همین جا، مناسبات بانکی ایران با دنیای بیرون به شدت مشکل آفرین شده است. به گفته آقای بهمنی بانک مرکزی نمی تواند ال سی باز کند و همین محدودیت، وارد کنندگان را وا می دارد تا از امکانات صرافی ها استفاده کنند. کار به حدی خراب شده است که اغلب بانک های کشور از بانک مرکزی تقاضای ایجاد صرافی کرده اند که اگربه سایت بانک مرکزی مراجعه کنید مشاهده می کنند که دربرابرنام بانک مربوطه آمده است که « دردست بررسی می باشد». درضمن، درهمین یکی دوروز گذشته، خواندم که قراراست فعالیت صرافی ها محدود شود. البته توجه دارید که به گفته آقای دانش جعفری، وزیر پیشین اقتصاد، ایران سالی 60 میلیارددلار واردات کالائی و 20 میلیارددلار هم واردات خدمات دارد. خوب اگربانک مرکزی قادربه صدور الی سی نباشد جای خالی این واردات از جان آدم تا شیرمرغ را چی باید برکند؟
مدتی پیش تر با خبرشده بودیم که هندوستان 5 میلیارددلاربهای نفت خریداری شده را یا نمی پرداخت و یا نمی توانست با توجه به محدودیت های موجود به ایران ارسال کند. شبیه به همین وضعیت با کره جنوبی هم پیش آمد و مطمئن نیستم که با دیگر طرفهای تجارتی مان از این نوع مشکلات نداشته باشیم. البته در16 ژانویه دریک سایت دولتی به نقل از سردارقاسمی خواندم که بدهی هند به ایران زیاد نیست و حتما می پردازند. گذشته از این مشکلات این را هم درسایت های داخلی خوانده بودیم که حتی درزمانی که ارسال دلارهای نفتی به ایران امکان پذیربود، 11.2 میلیارددلار از درآمدهای نفتی به حسابهای خزانه واریزنشد.
اگر این عوامل را درکلیت شان در نظر بگیریم شاهدیم درحالی که عوامل متعددی باعث کاهش عرضه دلار دربازارهای ایران شده اند ولی به دلایل ناامنی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، تقاضا برای دلار- برای ارسال به بیرون از ایران، و هم چنین به صورت وسیله ای برای مقابله با تورم لجام گسیخته که از سوی دولت انکار می شود- افزایش یافته است. نتیجه ترکیب این دو، به گمان من، کاهش بیشتر ارزش ریال و یا بالارفتن بیشتر قیمت دلار خواهد بود.
17 ژانویه 2012

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

الگوی رشد واردات سالار و احتمال بروز قحطی درایران




جدولی که ملاحظه می کنید خلاصه ای به دست می دهد از تجارت خارجی ایران در طول 14 سال یعنی از 1377 تا پایان 9 ماهه اول امسال[1].
آن چه دراین جدول نیست صادرات نفت خام از ایران است. ولی این جدول از خیلی نظرها اطلاعات جالبی می دهد.
بدون این که وارد جزئیات بشوم و به دلایلی که درجای دیگر آن را بررسی کرده ام یک مشخصه نگران کننده اقتصاد ایران از اواخر قرن نوزدهم تا کنون- به غیر از دو سال و 8 ماهی که تا کودتای ننگین 28 مرداد 1332 دکتر محمد مصدق نخست وزیر ایران بود- بین تولید و مصرف دراین اقتصاد شکافی وجود داشت که با واردات پر می شد. به آخرین ستون بنگرید میزان دلاری این شکاف را ملاحظه می کنید. اگرمیزان اش در 1377 اندکی بیشتر از 11 میلیارد دلار بود در1389 مقدارش به نزدیک 38 میلیارددلار رسید و برای 9 ماه اول امسال هم میزانش نزدیک به 21 میلیارددلار است. این یک نکته.

ظهور نفت و دلارهای نفتی تامین مالی این واردات و پرکردن این شکاف را ساده تر کرده است و دولتمردان بی قابلیت ایران هم در همه این سالها نشسته بر مرکب سم سیاه نفت مملکت داری کرده اند. درسالهای اخیر با افزایش درآمدهای نفتی این شکاف هم عمیق تر و هم گسترده تر شده است. دریک نگاه کلی دراین 14 سال در مجموع 491468 میلیون دلار کالا وارد ایران شد و در مقابلش هم 159938 میلیون دلار صادرات غیر نفتی داشته ایم. همین دو قلم نشان می دهد که دراین سالها 331530 میلیون دلار از آنچه دراقتصاد ایران مصرف شد در کشورهای دیگر تولید شده بود. اولین زیان این الگوی واردات سالار این است که برای تولید این حجم عظیم از آن چه که درایران مصرف شد، شغلی درایران ایجاد نشد. البته تعدادی مشاغل دلالی وواسطگی ایجاد شده است. متوسط کسری تراز پرداختهای سالیانه- که به اعتقاد من شاخص مناسبی برای اندازه گیری این شکاف بین تولید و مصرف است- 23681 میلیون دلارمی شود.
برای یک لحظه تصور کنید که دولت فخیمه با درپیش گرفتن سیاست های موثر و مفید و با کاردانی بکوشد تنها 20 % این کسری تراز پرداختها را درداخل تولید کند. یعنی متوسط کسری سالیانه را به 18945 میلیون دلار برساند، برای این منظور می توان 670961 فرصت شغلی در کشور ایجاد کرد و ماهی هم یک میلیون تومان به آنها حقوق داد.
برای یک لحظه دیگر مجسم کنید که دلارهای نفتی نداریم. درازای نزدیک به 24 میلیارد دلار کسری تراز سالیانه چه داریم که به دنیای بیرونی بدهیم؟ کمی پشم بز و دنبلان آهو و روده گاو صادر می کنیم، بقیه چی!
از این بگذرم. این دوره 14 ساله هم شامل 7 سال از ریاست آقای خاتمی است و از 1984 به این سو نیز، دوره آقای احمدی نژاد می باشد. در7 سال اول، دوره آقای خاتمی، یعنی در 1377-1383 در کل 141958 میلیون دلارواردات داشتیم که متوسط واردات سالیانه20280 میلیون دلار می شود و اززمانی که آقای احمدی نژاد درمصدر امور قرار گرفتند، یعنی در 6 سال و 9 ماه گذشته، هم در کل 349510 میلیون دلار کالا وارد ایران شده است یعنی برآورد متوسط واردات سالیانه هم 49930 میلیون دلار می شود که به نسبت دوره قبل 146% افزایش نشان می دهد.
کم دیده ام که کسی علل این افزایش را وارسیده باشد. ممکن است بعضی از شیفتگان جهانی کردن، آن را نشانه گسترش تعامل اقتصادی ایران با جهان بیرونی بدانند که موجب افزایش تجارت خارجی ایران شده است. من با این دیدگاه موافق نیستم.
اگرشکاف تاریخی و تقویمی بین این دو دوره وجود داشت، علت گسترش واردات و این شکاف می توانست گوناگون باشد. ولی این شکاف تقویمی وجود ندارد. البته که افزایش جمعیت داشتیم ولی به باور من، بخشی از این افزایش کسری تراز پرداختها، نشانه رکود در بخش تولید داخلی است. اگرچه اطلاعات دقیق آماری ندارم ولی گمان می کنم بخشی از تولیدات داخلی بازی را به کالاهای وارداتی باخته است. از سوی دیگر به عنوان شاهدی دیگر بر گسترش رکود دربخش واقعی، می توانم به گسترش فعالیت های سفته بازانه و قماری دربازار ارز و سکه اشاره کنم. منکر نقش بانک مرکزی و دولت دردمیدن در این تنور نیستم ولی به گمان من علت اصلی تر آن ساختاری است. اگردرعین حال در نظر داشته باشیم که به خصوص دراین 7 سال گذشته میزان نقدینگی دراقتصاد ایران هم رشد هراس آوری داشته است. در فقدان فرصت های مناسب برای سرمایه گذاری مولد،برای این نقدینگی بیشتر راهی به غیر از مشارکت در فعالیت های حبابی باقی نمی ماند. تا یکی دوسال پیش حباب مسکن و مستغلات بود بعد نوبت حباب بورس شد که هرروزه « رکورد می زد» و حالا هم که اقتصاد ایران گرفتار حباب سکه و دلار است.
در7 سال خاتمی، کسری تراز پرداختهای سالیانه 14309 میلیون دلار بود که این رقم در 6سال و 9ماه ریاست آقای احمدی نژاد به 33053 میلیون دلارافزایش یافت. به عبارت دیگر، اگرچه صادرات غیر نفتی ایران دردوره احمدی نژاد به نسبت آن چه دردوره خاتمی داشتیم، افزایش یافت ولی متوسط کسری ترازپرداختهای سالیانه هم 131% بیشتر شده است. عبرت آموز این که دراین 14 سال بیشترین کسری تراز پرداختها را در 1389 داشتیم که چه از نظر ارزش و چه از نظر وزن، بیشترین صادرات غیر نفتی را هم داشتیم. دراین سال 60198 هزار تن کالا به ارزش 26551 میلیون دلار صادر کردیم و درهمین سال واردات به ایران نیز 45346هزار تن بود. یعنی 25 درصد کمتر از آن چه که صادرکرده بودیم واردات ما بود ولی با این وصف، 64450میلیون دلار نفتی را درازای آن خرج کردیم که از دریافتی ما بابت صادرات 37899 میلیون دلار بیشتر بود. به سخن دیگر، اندازه شکاف بین مصرف و تولید درسال 1389 اندکی کمتر از 38 میلیارددلار بود. نکته دوم، اگر دلارهای نفتی نباشد یا کم باشد، چه می شود و چه باید بکنیم؟
وجه دیگر گرفتاری ما به گمان من، فرایند صنعتی شدن معکوس درایران است. یعنی صادرات غیر نفتی- وارد تقلباتی که در این آمارها می شود، نمی شوم که بخشی از صادرات بخش نفت را غیر نفتی جا می زنند- ما به عبارتی « خام تر» می شود و به همین دلیل، ارزش افزوده کمتری دارد. درهمان سال 1389 به ازای هر تن واردات 3.32 تن کالای غیر نفتی باید صادر می کردیم. اگر به صورت دیگری همین نکته را بازگو کنم. حجم صادرات غیر نفتی ما 33% از حجم واردات بیشتر بود ولی درآمد ما از صادرات به مراتب بیشتر مان، 59% کمتر شد.
به چند نکته اضافی اشاره کنم و درز بگیرم:
- این ارقام به خوبی نشان می دهد که برخلاف شماری از مدافعان تحریم ایران، وابستگی اقتصاد ایران به نفت نه فقط بسیار جدی است بلکه در این سالها بسیار بیشتر شده است. دریک برنامه بی بی سی دیدم که یکی از مدافعان تحریم با بیان این که میزان این وابستگی فقط 10% است خواهان گسترش تحریمها شد با این ادعا که به مردم لطمه زیادی وارد نخواهد آمد. من به عکس معتقدم که اگر تحریم ها گسترده تر بشود، احتمال بروز قحطی درایران افزایش می یابد.
- خبر ندارم که دراین 14 سال درکل چه میزان دلارهای نفتی داشتیم ولی از این جدول مشاهده می کنیم که بیش از 331.5 میلیارددلار آن خرج تامین مالی واردات از چین و ماچین شده است. به گمان من این یک مشکل اساسی ساختاری است که باید برطرف شود.
- با تحریم نفت و در نتیجه اگرنه حذف کامل، حداقل کاهش چشمگیر دلارهای نفتی، برای من روشن نیست که این شکاف بسیار گسترده بین تولید و مصرف درایران چگونه باید پرشود؟ گذشته از ضعف تاریخی بنیه تولیدی دراقتصاد ایران، واقعیت دارد که تولید داخلی دراین 7 سال گذشته لطمات جدی دیده است. در آن صورت، پس از اجرائی شدن تحریم های شدید تر کنونی، آن چه به گمان من بعید نیست پیش بیاید، قحطی و قلا درایران است و به تجربه تاریخ می دانیم که هزینه قحطی و قلا را اکثریت زحمت کشان جامعه خواهند پرداخت.
- شمارا نمی دانم ولی امیدوارم اشتباه کنم.
لندن 13ژانویه 1390

[1] http://www.khabaronline.ir/detail/193523