۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

درباره بحران مالی کنونی

دیروزو امروز به این دو سخنرانی گوش کرده ام. فکر کردم بد نیست لینکشان را بگذارم این جا برای دوستانی که علاقمندند.
الن بلیندر در باره بحران مالی
میشل چسودوفسکی درباره بحران مالی

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

نگاهی به اقتصاد ایران 1380-1387

به راستی مملکت حالبی داریم! جالب از این نظر که انگار هیچ چیز در این مملکت عزیز از هیچ رسم و قاعده ای تبعیت نمی کند. برخلاف ادعاهائی که می کنیم ظاهرا همه مان از هفتاد دولت و ملت آزادیم که هرچه دلمان می خواهد بگوئیم و کسی هم نباشد بگوید بالای چشمتان ابروست. برای مثال بنگرید به اقتصاد ایران، به غیر از دولت و حامیان اش انگار یک توافق همگانی وجود دارد که مدیریت اقتصاد ما کارآمد و موثر نیست. یک جا از افزایش تورم و بیکاری صحبت می شود و جای دیگر از قانون شکنی دولت- یک جا از گم شدن بیش از یک میلیارد دلار سخن می رود و جای دیگر، از وجود حساب تا دینار آخر- و هیچ کدام از این مدعیان نیز از گروه های متعدد « اپوزسیون» نیستند بلکه به یک معنا، جزئی از همین حاکمیت اند. رئیس جمهور مرکز پژوهشها و سازمان بازرسی را به خلاف کاری متهم می کند و آنها هم رسما رئیس جمهور را بدون این که سخن شان ابهامی داشته باشد دروغگو و لاف زن خطاب می کنند. اگرچه خیلی ها را هر روزه می گیرند و به بند می کشند ولی در میان این جماعت، اتفاق خاصی نمی افتد. پس از چندروز وقتی داغی یک خبر و یا ادعا فروکش می کند باز همان آش می شود و همان کاسه....

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

باغ وحش...

وسوسه شده بودم نامه سرگشاده ای به یکی از نامزدهای انتخاباتی ایران بنویسم. بعد به خودم گفتم پیرمرد خحالت بکش....تو سر پیازی یا ته پیاز؟ بنشین و نان و ماست خودت را بخور.... بهتر دیدم یک شعر قدیمی را بگذارم اینجا. خودم بفهمی نفهمی دوستش می دارم...
من باغ وحش را دوست ندارم.
زيرا كه واژة زندان را تبليغ مي كند.
وكوشيده است و مي كوشد، كاين واژةحقير را
در ذهن باكرة كودكان، از جملة بچه هاي ملوس برادرم
تثبيت كرده، بكارد.
با آنچه در مخيله شير يا پلنگ مي گذرد، بي ترديد،
صددر صد مخالفم.
با اين همه،
از دام و از قفس بي زارم
و باغ وحش برايم سرگيجه آور است.
بي قيد وشرط، بايد
تمامي حيوانات به جنگل خود برگردند
بايد تمام قفس ها را سوزاند
من، باغ وحش را دوست ندارم
از هر چه دام و قفس هست، سخت، سخت... بي زارم.
9/3/1989

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

زنده باد دائی جان ناپلئون....

درجائی مهمان بودم و طبق معمول هم در باره ایران و جهان حرف می زدیم و باز طبق معمول هرکدام مان براین گمان باطل که دست روی هر کس از این جمع که بگذاری به واقع « علامه دهر» است و در همه فنون هم متخصص. تا قبل از پایان شب البته، دوازده بار مشکل سیاسی ایران را حل کردیم و بیست و شش بار هم مسایل اقتصادی و فرهنگی واجتماعی ایران و بقیه دنیا را وارسیدیم و تازه، دست کم 18 بارهم ثابت کردیم که جمهوری اسلامی اگر نه تا هفته آینده، که حداکثر تا نیمه اول ماه آینده رفتنی است. و جالب این که مثل یک یویوبه تاریخ ایران هم سرک کشیدیم. شماری از حاضران به ایران قبل از اسلام غبطه می خوردند والبته فرصتی هم پیش آمد تا به بیانیه کورش بنازیم. ولی ظاهرا به غیر از راقم این سطور برای دیگران مهم نبود که چرا مفاد این بیانیه هیچ وقت در مورد خودما اجرا نشد! یعنی چرا در طول تاریخ مان با خودمان بدتر از حیوان رفتارکرده بودند.
وقتی اشاره ای به فیلم 300 شد، فهمیدیم که این تازه ترین توطئه هالیوود بر علیه « فرهنگ غنی ایران» در قبل از اسلام است و بعد، وقتی یکی دیگربا منتهای نجابت پرسید که این فرهنگ «غنی» چگونه مغلوب فرهنگ قبیله ای اعراب شد؟ یکی دیگر، قیافه حق به جانبی گرفت و پاسخ داد « فرهنگ مثل خیلی چیزهای دیگر، بالا و پائین دارد». به ناگاه نمی دانم چی شد که یکی از آن میان گفت راستی چه شد که غرب به این جا رسید و ما به این جائی که هستیم؟ سئوال خوبی بود ولی حضار به آن جواب خوبی ندادند.
آن کس که در این میان، باورهای دینی داشت، گفت، هر چه می کشیم از دست چپ ها می کشیم که می خواستند ما را به دم روسیه ببندند و بعد رو کرد به من که کناراین آدم محترم نشسته بودم و گفت از زمان پتر کبیر، این روسیه تزاری به ایران « نظربد» داشته است ومن ارتباط اش را با چپ ها نفهمیدم و به همین دلیل نمی دانستم چگونه باید عکس العمل نشان بدهم. پیش خودم داشتم فکر می کردم که درآن دوره ای که عمده فعالیت شاه صاحب قران ایران این بود که از سرسره لیز بخورد، یا دردوره ای که « رجال» در مراسم « آش پزان» ملوکانه، سبزی پاک می کردند و آش می پختند، که در ایران چپ ها نبودند! و دیگری که تتمه باورهای چپ در او هنوز باقی مانده بود، به صورتی که تردیدی نداشت که حق با اوست، گفت، هرچه هست و نیست، تقصیر مذهب اسلام است. شاه و چپ های ایرانی اگرچه تظاهر به بی دینی می کردند ولی به واقع، زیر بنای فکری شان، مذهب بود. و باز یکی دیگر، که به واقع خوشه چین عقاید دیگران است وعضو حزب باد، گریز زد به حمله مغول ها که این مغول های « بی ناموس» همه دانشمندان ما را کشتند و لای جرز گذاشتند و اصلا مبنای علمی در این جامعه از آن زمان بر افتاد. من که دیگر داشت ترسم می گرفت با ترس و لرز گفتم که مغولها 800 سال پیش چنین کرده بودند، ما چرا دراین 8 قرن علم زیادی نیاموخته ایم – منتظر بودم یکی روی مرا کم بکند که کجای کاری، علم نیاموخته ایم! انیشتن همه تئوری هایش را از کارهای یک عالم ایرانی کش رفته است که خوشبختانه کسی این را به یاد نداشت- و باز یکی دیگر، گریز زد به فتوحات نادرشاه در هندوستان و گفت همین کاری که مغولها با ما کرده بودند، را نادر در هندوستان کرد. دوست مذهب باور ما، که عقیده داشت همه چیز گناه چپ هاست، با نگاه اش انگار داشت می گفت، دیدید نگفتم!
ولی در کل بحث و جدل های خیلی « مفیدی» بود. مفید از این نظر، که من پس از بازگشت از این مهمانی خیلی راحت خوابیدم. دیدم من ایرانی در این مصائب و مشکلاتی که داریم کاملا بی گناه بی گناه ام و تمام اش اگر تقصیر عرب ها نباشد، حتما گناه اش به گردن مغول هاست و از آنها اگرکه بگذرم، تازه می رسیم به روسیه وبه چپ ها. آخ گفتم. چپ، اول بروم و دهانم را آب بکشم....

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

بحران ساختاری اقتصاد جهان:

درتازه ترین شماره «آرش» که به همت پرویز جان قلیچخانی منتشر می شود مقاله ای نوشته ام در باره بحران مالی جهانی که برای کسانی که به این نشریه دسترسی ندارند متن را می گذارمش اینجا. یادآوری ضروری این که متن این نوشته طولانی است درصورت لزوم از کلیک کردن ضربدر گوشه راست غفلت نکنید.

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

« تخلف سنتی» = فساد مالی

درخبرها آمده است که بیش از یک میلیارددلار از درآمدهای نفتی به حسابهای خزانه منظور نشده است. قرارشده است که این موضوع پی گیری شود. درعکس العمل به این نکته، یکی از سایت های طرفدار دولت نهم، به جای برداشتن ابرو به اصطلاح زده و چشم را کور کرده است. خلاصه حرف این نوشته این است که ای بابا: این که چیزی نیست. درگذشته موارد « تخلف» یعنی منظور نشدن درآمدهای نفتی به حسابهای خزانه از این هم بیشتر بوده است! عبرت انگیز این که در اینجا می خوانیم که اگر در دولت نهم، بیش از یک میلیارددلار از درآمدهای نفتی « گم» شده است، در تدوین بودجه سال 1383، از 34 میلیارددلار درآمدهای تنها 28 میلیارد دلار منظور شده و 6 میلیارد دلار « گم» شده بود و برهمین اساس نتیجه گرفت که « تخلفات بودجه ای» 600 درصد « کاهش» یافته است! درهمین جا می خوانیم که « عدم واریز تمامی درآمدهای نفت به خزانه سابقه ای طولانی دارد» و در میان کارشناسان به آن « تخلف سنتی» می گویند. همین مقاله اشاره به تخلفات دیگری دارد که تنها می تواند نگران کننده باشد. یعنی در سال 1383 یک بشکه نفت در خشکی به قیمت 500 تومان به حساب شرکت نفت فروخته می شد که چیزی می شود حدود 50-60 سنت، و بعد، همین بشکه 500 تومانی به قیمت 50 دلار فروخته می شده است که می شود کمی کمتر از 50 هزارتومان! و بعد « از بابت اصل و فرع ارزش افزوده اين معاملات در سال 83 هيچ پولي به حساب در آمد عمومي منظور نمي گرديده است». من می گویم خدا برکت بدهد به کسب و کاسبی دلالان و رانت خواران محترم!
اگراین ادعاها راست باشد، که پس وای بر ما و وای بر جمهوری اسلامی در 30 سالگی اش!

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

سئوال؟

صورتی داری تو،
آسمان را می ماند درشب
همه راز و همه رمز
یک شبی که ابری نیست، صاف است و زلال
چلچراغش آبادان....
حیرتی دارم من
که به اندازه ی لبخند زنی فاحشه معصوم است
از چه رو،
پس تو که اینی و چنینی
قاتل جان منی؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

پی آمدهای یک فرهنگ استبدادی

دروغ چرا نمی دانم درباره چه می توانم یادداشت تازه بنویسم! اوضاع ایران که قمردرعقرب تر از همیشه شده است. آن قدر اطلاعات ضد ونقیض می رسد که من یکی یواش یواش دارم به اینجا می رسم که ای کاش به سرنوشت سرزمین دیگری دلبستگی داشتم! یعنی درباره ایران بیشتر خسته و افسرده شده ام تا چیز دیگر! از اصلاح طلب و اصلاح ناپذیرش مردم را بی تعارف فیلم کرده اند و اما از اوضاع جهان، از اوضاع ایران هم قمر درعقرب تر شده است! درباره چی و درباره کجا بنویسم! گوردن براون هم که آب پاکی را ریخته روی دست همه، که هیچ گونه « نقشه راه» نداریم! و اگر اندکی شیطنت بکنیم می توانم اضافه کنم که نه می دانیم چه باید بکنیم و نه می دانیم که تاثیر آن چه که تا کنون کرده ایم چه بوده است....
باری بهتر دیدم برگردم به این کتاب نیمچه « شهید » من « درباره استبدادذهن و فرهنگ استبدادی درایران» و فصلی دیگر را بگذارم اینجا برای شما عزیزانی که سر می زنید: