من از سال 1348 درفرنگ زندگی می کنم و از آن تاریخ تا کنون شاید 6ماهش هم درایران نگذشت. یک دوره 20 ساله که اصلا به ایران نرفتم و بعد که رفتم درهر سفر فقط 3 یا 4 هفته درایران ماندم و الان هم ده سال است که پایم به ایران نرسیده است. اینها را گفتم تا بگویم که من این جامعه و این تحولات را از نزدیک نمی شناسم یا حداقل این که خوب نمی شناسم. با این همه علت تعجب و شگفتی خیلی ها از عدم احراز صلاحیت آقای رفسنجانی برای انتخابات را نمی فهمم. مگر مهندس بازرگان برای حاکمیت جمهوری اسلامی کم زحمت کشیده بود! مگر منتظری درفرموله کردن الگوی ولایت فقیه و حتی در جا انداختن آن نقش کمی داشت؟ مگر آیت الله شریعتمداری آدم کمی بود. مگر همین دکتر یزدی که عمرش دراز... باد کم در زیرسایه آقای خمینی شمشیر زده بود! مگر کروبی کم ماله کشی کرده بود؟ مگرموسوی نخست وزیر محبوب امام نبود؟ دیگرانی هم بودند که به همین شیوه حذف شدند- درمواردی حتی با حذف فیزیکی روبرو شدیم- خوب اینها کجا هستند و چه می کنند؟از طرف دیگر این را هم نمی فهمم. یک نظام سیاسی که هیچ چیزش با عقلانیت جوردرنمی آید چرا باید کارهایش را با عقلانیت سنجید و این کاری است که به گمان من شماری از مفسران می کنندو بعد تعجب زده شد. از منظری که من به روزگار می نگرم هیچ چیز خارق العاده ای اتفاق نیافتاده است.... جمهوری عوضی اسلامی به شیوه همیشگی اش دارد عمل می کنند.... این را هم نگفته نگذارم دقیقا نمی دانم دراین انتخابات چند نفر نامزد شده بودند ولی این را می دانیم که درهمه این سالها هزارها شهروند ما از این حق طبیعی محروم شدند- چه درانتخابات مجلس و چه درانتخابات ریاست جمهوری و یا حتی شوراها- نمی دانم و نمی فهمم چرا این یکی این همه مهم شده است و این همه رد صلاحیت شده هانه! حتی درهمین جریانات اخیر چرا باید این حق را ازجانوری چون فلاحیان بگیرند! چرا زاکانی باید محروم شود؟ (ازدیگر ستم گرانی ها فاکتور گرفته ام) آیا بهتر نیست به جای آه و ناله کردن و به حال رفسنجانی دل سوزاندن از امام ره یاد بگیریم که « شورای نکبتی نگهبان باید بره- نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد».
۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظر:
ارسال یک نظر