۱۳۹۳ خرداد ۶, سه‌شنبه

بازارها و اخلاق

فصلی از کتاب:

 «پول چه نمی تواند بخرد: محدودیت های اخلاقی بازارها»

نوشته: مایکل جی سندل

 پنگو ئن 2012

 بعضی چیزها هست که پول قادر به خرید آنها نیست ولی امروزه تعداد این موارد روزبه روز کمتر می شود. امروزه تقریبا همه چیز قابل خرید وفروش شده است. به چند مثال بنگرید.

-         درسانتا آنا- کالیفرنیاو بعضی شهرهای دیگرزندانیانی که به خاطر جرائم غیر خشونت آمیز درزندان اند می توانند با پرداخت 82 دلار هر شب درسلولهای تمیز و ساکت جدای از دیگر محکومانی که قادر به این پرداخت ها نیستند زندانی شوند.

-         مینآ پولیس و دیگر شهرها برای تخیفیف ترافیک به ماشین های تک سرنشین که 8 دلار بپردازند اجازه می دهند که در خطوط مربوط به پلیس برای توقف رانندگان متخلف رانندگی کنند.

-         زوج های غربی که خواهان « رحم اجاره ای» هستند می توانند با پرداخت 6250 دلار- که یک سوم اجاره رحم درامریکاست-  یک رحم هندی اجاره کنند. این کار در هندوستان قانونی است.

-         خرید حق مهاجرت به امریکا. خارجیانی که 500000 دلار درامریکا سرمایه گذاری کنند و در مناطقی که بیکاری بالاوجوددارد حد اقل ده فرصت شغلی ایجاد کنند می توانند گرین کارت بگیرند و در امریکا ساکن شوند.

-         افریقای جنوبی به تازگی این سیاست رادر پیش گرفته است که به متقاضیان شکار کرگدن اجازه بدهد که درازای 150000 دلار به آنها اجازه می دهد که یک کرگدن شکار کنند. گفته می شود که این سیاست به زمین داران در افریقای جنوبی انگیزه می دهد تا برنامه تولیدمثل و پرورش کرگدن را در پیش بگیرند.

-         شماره قابل توجهی از دکتر ها در امریکا به بیماران خود اجازه می دهند که شماره خصوصی آنها را داشته و همان روز درخواست بوسیله دکتر دیده شوند به شرطی که سالی بین 1500 تا 25000 دلار (اضافه برحق بیمه معمول) بپردازند.

-         اتحادیه اروپا درازای 13 یورو یعنی حدودا 18 دلار به بنگاهها اجازه می دهد که یک تن کاربون به فضا رها کنند.

-         پذیرش فرزند شما در یک دانشگاه معتبر. اگرچه قیمتی دراین جا ذکر نشده است ولی مسئولان چند دانشگاه معتبر به وال استریت ژورنال گفته اند که اگر والدین دانشجویان نه چندان خوب به دانشگاه کمک مالی نمایند فرزندشان در دانشگاه پذیرفته خواهد شد.

ناگفته روشن است که البته همگان قادر به خرید این خدمات نیستند. ولی امروزه راههای زیادی برای پول بیشتر درآوردن وجود دارد. به چند نمونه بنگرید.

-         اجاره پیشانی(یا دیگر نقاط بدن) برای آگهی های تجارتی: شرکت هواپیمائی نیوزلند 30 نفر را استخدام کرده و از آنها خواسته که موی سرشان را بتراشند و درازای 777 دلار از خالکوبی موقت روی سراستفاده کنندبرای نمایش این آگهی تجارتی: « خواهان تغییر هستید. به نیوزلند بیائید».

-         به عنوان خرگوش آزمایشگاه به استخدام یک شرکت داروسازی دربیائید و 7500 دلار بگیرید. میزان پرداخت بسته به شرایط و آزمایشاتی که قرار است انجام بگیرد می تواند بیشتر یا کمتر باشد.

-         به ازای 250 دلار درماه و یا حتی 1000 دلار در روز برای یک شرکت نظامی خصوصی درسومالی و افغانستان بجنگید. میزان پرداخت به ازای قابلیت ها تجربه و ملیت متفاوت است.

-         درکاپیتال هیل به جای لابی ایست ها صف بکشید و ساعتی 15 تا 20  دلار درآمد داشته باشید. لابی ایست ها به شرکت هائی که افراد بی خانمان را برای این کار- صف کشیدن – استخدام می کنند پول می پردازند.

-         اگر دریک مدرسه دالاس هستید و نمره های تان خوب نیست برای خواندن هر کتاب 2 دلار بگیرید. برای تشویق کتابخوانی مدرسه به دانش آموزانی که کتاب بخوانند پول می دهد.

-         اگرچاق هستید به ازای ازدست دادن 14 پوند از وزن تان در 4 ماه 378 دلار بگیرید. کمپانی ها و شرکت های بیمه برای کم کردن وزن و دیگر مسائل بهداشتی پول می دهند.

-         برای یک فامیل پیر و مریض خود بیمه زندگی بخریدو قسط سالانه را تازمانی که این شخص زنده است بپردازید و بعد پس از مرگش حق بیمه را که گاه بسته به سیاست بیمه ای که خریده اید ممکن است میلیونها دلار باشد نقد کنید. این شکل شرط بندی روی زندگی غریبه ها امروزه به صورت یک تجارت 30 میلیارددلاری درسال درآمده است. هرچه که این غریبه ها زودتر بمیرند سرمایه گذار پول بیشتری در می آورد.

ما درزمانه ای زندگی می کنیم که تقریبا همه چیز قابل خرید و فروش شده است. درطول سی سال گذشته بازار و ارزش های بازار به شکل بی سابقه ای برزندگی ما حاکم شده است. ما با انتخابی آگاهانه به اینجا نرسیده ایم. به نظر می رسد انگار که این وضعیت برماتحمیل شده است. وقتی جنگ سرد به پایان رسید بازاروتفکر بازار گرابطور قابل فهمی پرستیژ جهانی پیداکرد. هیچ مکانیسم دیگری برای تولیدو توزیع محصولات درایجاد رفاه و سرخوشی به این اندازه موفق نبوده است. درعین حال درحالی که شماره بیشتری از کشورها برای اداره اقتصاد خویش مکانیسم بازار را می پذیرفتندچیزهای دیگری هم در جریان بود. ارزش های بازار درزندگی اجتماعی ما نقش هر روزبیشتری ایفا می کنند. اقتصاد به صورت یک حیطه مسلط درآمده است. امروزه منطق خرید وفروش فقط به کالاهای مادی محدود نمی شود بلکه به طور روزافزونی همه زندگی را در برگرفته است. زمان آن رسیده است ازخودمان بپرسیم آیا می خواهیم به این صورت زندگی کنیم؟

دوره پیروزی بازار

سالهائی که به بحران مالی 2008رسید سالهای باور ایمان گونه به بازار و کنترل زدائی بود یعنی عصر پیروزی بازار. این دوره از سالهای اولیه دهه 80 قرن گذشته آغاز شدوقتی که رونالد ریگان و مارگارت تاچرباورهای شان را علنی کردندکه بازار و نه دولت کلید آزادی و رونق ورفاه را دردست دارد. و در سالهای 1990 با لیبرالیسم بازاردوست کلینتون و تونی بلراین روند ادامه یافت که اگرچه اندکی تخفیف دادند ولی این باور که بازاروسیله اصلی برای عرضه هرآن چه که برای عموم خوب است می باشد را تثبیت کردند.

امروزه این ایمان با تردید روبرو شده است و دوره پیروزی بازار به پایان رسیده است. بحران مالی این باورراکه بازار می تواند باکارآمدی ریسک را مدیریت کند با تردید و شک روبرو ساخته است. و هم چنین به این باور عمومی هم دامن زده است که بازار از اخلاق فاصله گرفته است و ما اکنون نیاز داریم که این دو را دو باره به یک دیگر متصل کنیم. ولی این روشن نیست که این یعنی چی و ما به راستی چه باید بکنیم.

بعضی ها می گویند که  علت اصلی ضعف اخلاقی بازار حرص و آز بوده است که موجب شد تا عوامل مالی و اقتصادی ریسک های غیر مسئولانه به عهده بگیرند. راه حل از نظر این دیدگاه این است که حرص و آز را کنترل کنیم وبر کرامت بیشتر و مسئولیت پذیری گسترده تر بانکداران و مدیران وال استریت تاکید کرده و قواعد لازم را ایجاد کنیم تا از بروز یک بحران مشابه جلوگیری کرده باشیم. ولی این تنها یک راه حل ناتمام است. اگرچه این درست است که حرص و آز درایجاد بحران مالی نقش داشته است ولی مسئله از این جدی تر است. عمده ترین تغییری که در سی سال گذشته اتفاق افتاد بیشتر شدن حرص و آز نبود. آن چه که بود گسترش بازار و ارزش های بازاربرعرصه هائی از زندگی بود که نباید این چنین می شد. برای این که بتوانیم با این وضعیت مقابله کنیم ما بیشتر از مقابله با حرص و آز اصولا باید نقش بازار را دراجتماع بازنگری کنیم و ارزیابی کنیم که چه نقشی بازار باید ایفا نماید. ما به یک بحث و جدل عمومی نیاز داریم تا روشن کنیم این که بازار را باید به جای اصلی اش برگردانیم در واقع یعنی چی. و برای این که بتوانیم این بحث و جدل را داشته باشیم ما باید درباره محدودیت های اخلاقی بازار بحث کنیم. ما باید بپرسیم که آیا چیزهای هست که قابل خرید وفروش نباشد.

یکی از عمده ترین تحولات عصر وزمانه کنونی نفوذ بازارو تفکر بازار گرا برجنبه هائی از زندگی ماست که طبق سنت با نورم های غیر بازاری هدایت می شدند. برای مثال بنگرید به مدارسی که برای سود ایجاد می شوند و یا بیمارستانها و زندان ها و حتی برون سپاری جنگ به صاحبان قرارداد خصوصی (درعراق و افغانستان شماره سربازان اجاره ای از اعضای ارتش رسمی امریکا بیشتر است).  بنگرید به این که پلیس دولتی درمقایسه با شرکت های خصوصی امنیتی به ویژه در امریکا و انگلیس  تعدادشان هر روزه کمتر می شود. دراین دوکشور تعداد گاردهای خصوصی بیش از دو برابر پلیس دولتی است. یا درنظر بگیرید بازاریابی تهاجم آمیز شرکت های داروئی که برای فروش داروهای خود در کشورهای غنی چه ها که نمی کنند ( اگرشما به آگهی های تجارتی در تلویزیون های امریکا بنگرید برشما حرجی نیست اگر گمان کنید که عمده ترین مشکل ما در حوزه سلامت نه مالاریاست و نه کوری ونه بیماری خواب بلکه مشکلات ناشی ازناتوانی جنسی مردهاست). هم چنین بنگرید به نفوذ اگهی های تجارتی درمدارس دولتی، به فروش محل های خاص درپارکها و دیگرامکانات شهرداری، بازاریابی اسپرم و تخمک های « طرح ریزی شده» برای بچه دارشدن، برون سپاری حاملگی با استفاده از رحم های اجاره ای در کشورهای در حال توسعه، خرید وفروش حق آلودن محیط زیست چه از سوی بنگاهها و یا کشورها ، یک نظام مشخص تامین مالی برای تبلیغات انتخاباتی که به خرید و فروش انتخابات بسیار نزدیک شده است. این استفاده گسترده از بازار برای تخصیص بهداشت، آموزش، امنیت اجتماعی، امنیت ملی، حقوق و قضا، حمایت از بهداشت محیط زیست، تفریح، تولید مثل و دیگر کالاهای اجتماعی سی سال پیش اتفاق نمی افتاد. امروزه ما همه این ها را انجام گرفته فرض می کنیم.

همه چیز برای فروش

چرا نگرانیم که داریم به سوی جامعه ای حرکت می کنیم که همه چیز درآن قابل خرید و فروش اند؟ برای این نگرانی حداقل دو دلیل وجود دارد.

دلیل اول نابرابری است و دلیل دوم هم فساد وتباه سازی.

 به نابرابری بنگرید. درجامعه ای که همه چیز درآن قابل خریدوفروش است زندگی برای کسانی که قدرت خرید کافی ندارند هر روزه سخت تر می شود. هرچه که حوزه های بیشتری وارد مبادلات پولی بشودثروت و یا نبودش اهمیت بیشتری پیدا می کند. اگرتنها امتیاز ثروتمندی این بود که می توانستید قایق تفریحی بخرید و یا اتوموبیل های گران قیمت سوارشوید ویا به مسافرت های تفریحی بروید درآن صورت نابرابری درتوزیع ثروت و درآمد خیلی مهم نبود. ولی وقتی حوزه های بیشتری از زندگی قابل خرید وفروش می شود- نفوذ سیاسی، خدمات بهداشتی مفید، خانه ای د رمحله ای امن، دست یابی به مدارس خوب توزیع درآمد و ثروت ازهمیشه با اهمیت تر می شود. وقتی همه چیزهای خوب زندگی قابل خرید وفروش می شود داشتن پول اثر قابل توجهی دارد. این نشان می دهد که چرا این دوسه دهه اخیر زندگی برای فقرا و طبقات متوسط هرروزه دشوارتر شده است. نه فقط شکاف بین اغنیا و فقرا بیشتر شده است کالاشدن همه چیزفشار نابرابری را بیشتر کرده است چون پول اهمیت بیشتری یافته است.

توصیف دلیل دوم که چرا ماباید نگران باشیم اندکی دشوار است. این درباره نابرابری و انصاف نیست بلکه درباره تمایل به تباه سازی درعملکردبازار است. قیمت گذاشتن روی چیزهای خوب زندگی آنها را تباه می کند. دلیل اش این است که بازار ها تنها محصولات را تخصیص نمی دهند بلکه درضمن نگرش خاصی نسبت به آن محصولات را هم تبلیغ می کنند. این که به دانش آموزان برای خواندن کتاب پول بدهیم ممکن است باعث شود دانش آموزان کتاب بیشتر بخوانندولی هم چنین به آنها آموزش می دهد که  کتاب خواندن یک کار دشوار و خسته کننده ای است و هیچ لذت حقیقی و ذاتی ندارد. این که دانشجویان را برمبنای این که چه کس شهریه بیشتری می پردازد انتخاب کنیم نه فقط کرامت دانشگاه زیر سئوال می رودبلکه ارزش مدارک دانشگاهی هم سقوط می کند. استخدام خارجیان برای این که به نیابت ما بجنگند ممکن است باعث شود تعداد کمتری از شهروندان ما در جنگ کشته شوند ولی معناو مفهوم شهروندی را به تباهی می کشاند. اقتصاددانان فرض می کنند که بازارها اغلب خنثی هستند وروی آن چه که مبادله می شود تاثیر ندارند. ولی این واقعیت ندارد. بازارها اثرشان را باقی می گذارند. بعضی اوقات ارزش های بازارگرا باعث می شود ارزش های غیر بازارگرا که محترم و قابل ستایش اند تحت الشعاع قرار بگیرند. البته افراد برسراین که چه ارزش هائی محترم اند و حتی این که چرا باید محترم باشند توافق ندارند. درنتیجه برای این که تصمیم بگیریم که چه چیزهائی قابل خرید وفروش باشند یا نباشند ما باید ابتدا مشخص کنیم که دوست داریم چه ارزش هائی برزندگی اجتماعی و شهروندی ما حاکم باشد. این که چگونه این مسایل را مشخص کنیم موضوع اصلی این کتاب است.

این هم خلاصه ای از جوابهائی که دراین کتاب به این پرسش ها خواهم داد. وقتی تصمیم می گیریم چه چیزهائی قابل خرید و فروش باشند ما درواقع تصمیم می گیریم- حداقل بطور غیر علنی- که می توان آنها را به صورت کالا فرض کرد که می توانند وسیله ای برای سودآوری باشند. ولی همه چیز به این صورت قابل ارزش گزاری نیستند. ساده ترین نمونه ای که می توانم بدهم خود انسان است. برده داری نظام نفرت آوری بود چون انسان را یک کالا فرض می کردکه در حراج ها خرید وفروش می شدند. این شیوه رفتار انسان را به شیوه قابل قبولی ارزش گزاری نمی کند چون انسان کرامت انسانی دارد و قابل احترام است نه این که وسیله و شئی ای باشد برای سود بردن ووسیله ای برای استفاده. درباره خیلی مسایل دیگر هم می توان به همین شیوه استدلال کرد. ما نمی پسندیم کودکان در بازارخرید وفروش شوند. حتی اگر خریداران با کودکان خریداری شده بدرفتاری نکنند ولی بازاربرای خرید و فروش کودکان شیوه نادرست ارزش گزاری کودکان است. کودکان کالائی مصرفی نیستند بلکه سزاوار محبت و عشق و تربیت اند. یا بنگرید به حقوق ووظایف شهر وندی. اگرشما را برای فعالیت به عنوان یک عضو ژوری فراخواندندشما نمی توانید کس دیگری را استخدام کنید که به جای شما این کار را بکند. یا اجازه نمی دهیم شهروندان ما رای هایشان را به فروش برسانند اگرچه هستند کسانی که دوست دارند بتوانند رای بخرند. چرا این گونه است؟ برای این که ما معتقدیم وظایف شهروندی نباید به صورت مایملک خصوصی تصورشود چون چیزی که هست یک مسئولیت عمومی و اجتماعی است. برون سپاری این مسئولیت اجتماعی از ارزش اش می کاهد و شیوه نادرست ارزش گزاری است. این نمونه ها یک نکته کلی تری را روشن می کند. بعضی چیزهای خوب زندگی اگر به صورت کالا در بیایند تباه شده سقوط می کنند. در نتیجه برای مشخص کردن موقعیت بازار واین که کجا باید جلوی آن را گرفت ما باید مشخص کنیم که این چیز خاص – بهداشت، آموزش، زندگی خانوادگی، طبیعت، هنرها، وظایف شهروندی، و از این قبیل، چگونه باید ارزش گزاری شود. این جا با پرسش های سیاسی و اخلاقی روبرو هستیم که تنها وجه اقتصادی ندارد. برای پاسخ گوئی به این پرسش ها ما بایدمورد به مورد بررسی و بحث و مجادله کنیم معنای اخلاقی شان را مشخص کرده و معلوم کنیم که چگونه باید ارزش گزاری شوند.

این بحث و بررسی ای است که در دوره ای که به پیروزی بازار رسید ما نداشته ایم. د رنتیجه بدون این که بدانیم و حتی بدون این که خودمان تصمیم بگیریم ما به جای این که یک اقتصاد بازارگرا داشته باشیم یک جامعه بازارگرا داریم.

تفاوت این دو این است. یک اقتصاد بازارگرا یک وسیله است که اتفاقا وسیله مفید و موثری برای سامان دهی فعالیت های مولد هم هست. جامعه بازارگرا یک شیوه زندگی است درآن ارزش های بازاربه همه جنبه های فعالیت های بشری نشر می کند. و این جا جائی است که مناسبات اجتماعی برتصویری از بازار شکل می گیرد.

عمده ترین مباحثات مفقوده در بحث های سیاسی کنونی ما بحث درباره نقش بازارهاست. آیا ما خواهان یک اقتصاد بازارگراهستیم یا جامعه ای بازارگرا می خواهیم؟ درزندگی عمومی ودرمناسبات بین اشخاص بازارها چه نفشی باید بازی کنند؟چگونه تصمیم بگیریم که چه محصولاتی می توانند خرید وفروش شوند و چه محصولاتی می توانند با ارزش های غیر بازاری مدیریت شوند؟ درچه حوزه هائی پول نمی تواند وارد شود؟ این ها پرسش هائی است که در این کتاب کوشیدم به آنها جواب بدهم. از آنجا که این ها پرسش هائی درباره جامعه خوب و زندگی خوب اند من تعهد نمی کنم که بتوانم به این پرسش هاجواب مشخص بدهم . ولی حداقل امیدوارم که که به یک بحث عمومی درباره این پرسش ها دامن بزنم و یک چارچوب فلسفی برای ادامه این بحث ها به دست بدهم.

بازاندیشی نقش بازارها

حتی اگر قبول داشته باشید که باید با پرسش های مهمی درباره اخلاق بازارها درگیر شویم احتمالا شک دارید که آیا بحث های عمومی دراین باره به اندازه کافی جدی باشد. این یک نگرانی معقول است. هر کوششی برای بازنگری نقش و حوزه فعالیت بازارها باید با پذیرش دو مانع اساسی آغاز شود.

حتی پس از بزرگترین سقوط بازار در 80 سال گذشته یک مانع قدرت و پرستیژ ادامه دار تفکر بازارگراست. مانع دوم هم کینه و تهی بودن گفتمان عمومی ماست و این دو مانع به هم نامربوط نیستند.

مانع اول کمی گیج کننده است. درزمان وقوع، بحران مالی 2008 به نظر یک قضاوت اخلاقی می آمد درباره گستردگی غیر انتقادی بازارها که برفضای سیاسی ما برای سه دهه حاکم بود. سقوط شرکت های مالی شکست ناپذیر وال استریت و نیاز به برنامه های نجات مالی که از کیسه مالیات دهندگان تامین مالی می شد به نظر  می آمد که ضرورت بازنگری بازارها را ثابت کرده باشد. حتی الن گرینسپن- رئیس پیشین بانک مرکزی امریکا که عمده ترین مدافع باور به پیروزی بازارها بود اعتراف کرد که « بطور ناباورانه ای شوک شده ام» و اعتماد من به خصلت خود تصحیح کن بازارها « روشن شد که اشتباه بود». عکس روی جلد اکونومیست – این نشریه شدیدا طرفدار بازارها- تصویر یک درس نامه اقتصاد بود که درحال غرف شدن بود با این تیتر که « برسر اقتصاد چه آمده است» .

دوره پیروزی بازارها به یک پایان غم انگیز رسید. حالا به یقین زمان بازنگری جنبه های اخلاقی آن است. زمان بازنگری آگاهانه درباره ایمان به بازارهاست. ولی در واقعیت زندگی وضع به این صورت متحول نشد. شکست خیره کننده بازارهای مالی برباور ایمان گونه به بازارها تقریبا هیچ نقش منفی نداشت. درواقع بحران مالی باعث بی اعتباری دولت شد تا این که روی بازارها چنین اثری داشته باشد. در2011 بررسی ها نشان دادند که عموم مردم امریکا درپیوند با مصائبی که اقتصاد امریکا دارد به نسبت دو به یک بیشتر دولت را سرزنش می کنند تا نهادهای مالی وال استریت را.

بحران مالی امریکا و بخش عمده ای از جهان را گرفتار شدیدترین رکود اقتصادی از بحران بزرگ به این سو کرد و باعث بیکاری میلیون ها نفر شد. با این همه پی آمدش بازنگری و بازبینی جدی بازارها نبود. به عکس عمده ترین پی آمد سیاسی اش در امریکا قدرت گرفتن نهضت تی پارتی است که مخالفت شان با دولت و علاقه شان به بازارهای آزاد حتی رونالد ریگان را شرمسار می کند. از پائیز 2011 نهضت اشغال وال استریت نارضایتی و تظاهرات را به شهرهای بسیاری درامریکا و بقیه جهان کشاند ومعترضین به قدرت بانکها و بنگاههاونابرابری روزافزون درآمدها وثروت اعتراض کردند. با وجود این که جهت گیری ایدئولوژیک شان متفاوت است ولی تی پارتی و نهضت اشغال وال استریت هردو با برنامه نجات مالی بانکها مخالف اند.

اگر سروصدای این اعتراضات را کنار بگذاریم بحث جدی درباره نقش و جایگاه بازارها هم چنان درزندگی سیاسی ما حضور ندارد. دموکراتها و جمهوری خواهان همان گونه که مدتها چنین کرده اند درباره مالیات هزینه ها کسری بودجه بحث می کنند. تنها تفاوت این است که خط  وخط کشی ها مشخص تر شده است ولی هم چنان نمی توانند اکثریت را متقاعد کرده و یا تحت تاثیر قراربدهند. ناباوری به سیاست در میان شهروندان بیشتر شده است چون شهروندان از نظامی که نمی تواند به نفع عموم عمل کند یا حداقل پرسش های اساسی مطرح کند سرخورده و ناامید شده اند. این وضعیت خطرناک در گفتمان عمومی ما دومین مانع برسرراه بحث درباره محدودیت های اخلاقی بازارهاست. درزمانی که بحث های سیاسی عمدتا به صورت فحاشی درتلویزیون ماهواره ای یا رادیوها و یا برخوردهای ایدئولوژیک درکنگره در می آیدتصور یک بحث عمومی جدی درباره پرسش های اخلاقی بحث برانگیزی چون شیوه درست ارزش گزاری تولید مثل، کودکان، آموزش، بهداشت، محیط زیست، شهروندی و مسایل مشابه بسیار دشوار می شود.

بعضی ها درسیاست کینه ورز ما افراط درباورهای اخلاقی شخصی می بینند. خیلی هاشدیدا و به شکل آزاردهنده ای به باورهای خود اهمیت می دهند و می کوشند آنها را به دیگران تحمیل کنند. من فکر می کنم که این ادعا مشکل مارا به درستی منعکس نمی کند. مشکل سیاست ما نه زیادی مباحثات اخلاق مدار بلکه کمبود آن است. سیاست ما چون فاقد مضمون اخلاقی و روحی است و عمدتا هم خالی است  خیلی سریع داغ می شودو دراین که خود را درگیرمسایل اساسی کند ناموفق می ماند.

تهی بودن اخلاق سیاست معاصر علل متنوعی دارد. یکی از عوامل این است که می کوشیم تا مفاهیمی چون زندگی خوب را از گفتمان عمومی مان حذف کنیم. با امید به اجتناب از درگیری های فرقه گرایانه ما اغلب تاکید می کنیم که شهروندان وقتی وارد عرصه عمومی می شوند باورهای اخلاقی و روحی خود را وارد نکنند. ولی با وجود نیت خوش، عدم تمایل ما به پذیرش بحث و جدل درباره زندگی خوب در سیاست ، شرایط را برای پیروزی بازار و تداوم استدلال براساس منطبق بازار فراهم کرده است. به شیوه خاص خود استدلال براساس منطق بازار زندگی عمومی ما را از بحث های اخلاقی تهی می کند. بخشی از جذابیت بازار این است که در پیوند با ارجحیت هائی که برآورده می کند دست به قضاوت نمی زند. سئوال نمی شود که بعضی از شیوه های ارزش گزاری برآن چه که هست از بعضی شیوه های دیگر باارزش تر است. اگر کسی بخواهد یک کلیه بخرد یا برای روابط جنسی پول بپردازد و یک آدم بالغی هم به دلخواه حاضر به فروش باشد تنها پرسشی که اقتصاددانان پیش می کشند این است: به چه قیمتی؟ بازارها ارقام را به حرکت در نمی آورند. آنها بین ارجحیت های ناب و پایه تبعیضی قائل نمی شوند. هر طرف یک معامله برای خود تصمیم می گیرد که روی آن چه که مبادله می شود چه ارزشی بگذارد.

این موضوع قضاوت نکردن درباره ارزش در مرکز ثقل استدلال بازارگراهاست ویکی از عوامل جذابیت آن است. ولی بی میلی ما دردرگیرشدن دربحث های اخلاقی و روحی درکنارپذیرفتن بازارها هزینه سنگینی برای ما داشته و گفتمان عمومی مارا از انرژی اخلاقی ومدنی تهی کرده است و به این سیاست مدیریتی و تکنوکراتیک که به جوامع بسیاری زیان واردآورده ختم شده است.

بحث درباره حدود اخلاقی بازارها به عنوان یک جامعه به ما امکان می دهد مشخص کنیم بازارها کجا به خوبی عمومی کمک می کنند و درچه جاهائی نباید مداخله کنند. هم چنین وارد کردن مفاهیم متفاوت خوبی عمومی درحیطه عمومی موجب بشاشت سیاست می شود. نکته این است که جز این چگونه می توان این مباحث را پیش برد. اگرشما قبول دارید که خرید وفروش بعضی چیزها آنها را تباه می کند پس باید قبول داشته باشید که بعضی از شیوه های ارزش گزاری از بعضی شیوه های دیگر مناسب تر است. این به نظر منطقی نمی آید که از تباه  شدن یک فعالیت- شهروندی یا والدین بودن سخن بگوئیم بدون این که پذیرفته باشیم که بعضی شیوه های ارزش گزاری برمقوله شهروندی یا والدین بودن از شیوه های دیگر مطلوب تر است.

قضاوت اخلاقی ازاین نوع درواقع جوهر محدودیت هائی است که هنوز روی بازارها اعمال می شود. ما اجازه نمی دهیم والدین کودکان شان را بفروشند. یا شهروندان رای های شان رابرای فروش عرضه کنند. یکی از دلایلی که مااین کارها را اجازه نمی دهیم قضاوتی است که داریم. یعنی معتقدیم فروش کودکان یا رای شهروندان ارزش گزاری نادرستی است و به نگرش های مخرب دامن می زند.

وقتی در باره محدودیت های اخلاقی بازارها اندیشه می کنیم آن وقت پرسیدن این سئوالها اجتناب ناپذیر می شود. لازم است درعرصه های عمومی استدلال کنیم آن چه که برای ما ارزشمند است به چه شیوه ای باید ارزش گزاری شود این اشتباه است اگرگمان کنیم حتی یک گفتمان از نظر اخلاقی جدی دربهترین حالت به یک توافق عمومی درهمه حوزه ها دست خواهد یافت. ولی تردیدی نیست که زندگی عمومی ما بهبود می یابد. بعلاوه ما ازبهائی که برای زندگی در جامعه ای که همه چیز در آن به صورت کالا درآمده است می پردازیم هم آگاه خواهیم شد.

وقتی درباره اخلاق بازارها اندیشه می کنیم ابتدا به ساکن به بانکهای وال استریت و فعالیت های بی ملاحظه آنها، هج فاندها، برنامه نجات مالی بانکها ورفرم های نظارتی فکر می کنیم. ولی چالش های سیاسی و اخلاقی که با آنها روبرو هستیم نفوذکننده تر ودنیوی تر اند. از همین رونقش بازارها درفعالیت های اجتماعی ما، مناسبات انسانی و زندگی روزمره ما باید بازاندیشی شود.   

   

0 نظر: