مسئولان روزنامه شرق از من مقاله ای خواستند که دراینجا و اینجا منتشرشده است. به خاطرکمی جا بخش های از مقاله حذف شده است. کل مطلب را می گذارم دراینجا:
@@@@@@@
مردم جهان خشمگین اند. اگردرگوشه ای از جهان دراعتراض به خودکامگی و استبداد و فساد به خیابان ها می ریزند و دگرگونی می خواهند درگوشه دیگری ازجهان- می خواهد در شیلی بوده باشد یا درانگلیس و یونان و هندوستان و یا درامریکا مردم معترض خواهان حقوق خود هستند و به ساختاری اعتراض دارند که اگرچه ممکن است به قدر نظام های سیاسی خاورمیانه خودکامه و مستبد و فاسد نباشد، ولی به تعبیری دیگر خودسرند و خودسری شان باعث شده است تا مردم کثیری امیدوانتظارشان را از نظام انتخابی و دولتمردان انتخاب شده از دست بدهند. از همین روست که می کوشند تا کنترل زندگی شان را خود دردست بگیرند.آن چه این روزها در وال استریت و درواقع در800 شهر امریکا می گذرد، بیان بیرونی این خشم سراسری است. کم نیستند جوانانی که به این نتیجه رسیده اند که نه فقط رویاهایشان به کابوس تبدیل شده است بلکه از اعتمادشان هم سوء استفاده شده است. اگرچه سیاست مداران محافظه کار درامریکا از این که امریکائی ها دربرابر امریکائی های دیگری قرار گرفته اند اظهار تاسف می کنند و اگرچه میت رمنی- نامزد احتمالی حزب جمهوری خواهان درانتخابات ریاست جمهوری بعدی- مردم امریکا را از « جنگ طبقاتی» در امریکا می ترساند، ولی این قدر صداقت ندارد تا به همان مردم بگوید که این « جنگ طبقاتی» حداقل در 40 سال گذشته با شدت وحدت تمام از سوی همان یک درصدی ها که امروزهدف این اعتراضها هستند دنبال شده است. همان یک درصدی که درآمدش از درآمد60% پائینی جمعیت امریکا بیشتر است. همان یک درصدی که ثروت اش ازمجموع ثروت 90% جمعیت فزونی گرفته است. اگرچه قرار بود تاریخ با پیروزی سرمایه داری بازارآزاد به پایان رسیده باشد، ولی از قرار درهمان دوره ای که با این ادعاها گوش فلک را کرده بودند اف بی آی درگزارشی از « شیوع فساد» در وال استریت شکوه کرده بود که البته چنین گزارشی جدی گرفته نشد ووقتی که بادکنک معاملات قماری ترکید، همان بانکداران فاسد از جیب حقیر مالیات دهندگان صدها میلیارد دلار مساعده گرفتند تا بتوانند هم چنان به خودشان پاداش های صدها میلیون دلاری بدهند. درهمین نظام خون و کثافت، وقتی کارگر و معلم و پلیسی نمی تواند بدهی اش را به بانک بپردازد، همه سنگینی قانون چون بختک برسرخانواده اش فرود می آید و آنها را بی خانمان می کنند. ولی وقتی کار به موسسات مالی و بانک ها می رسد، شیوه برخورد نظام با آنها تفاوت دارد. از کیسه همان مال باخته ها و همان اکثریت، به همین جماعتی که دررساندن اوضاع به وضعیت ناهنجار کنونی نقش موثری داشته اند، یارانه و مساعده های عظیم می دهند. البته با وجود همه آن مساعده های عظیم نه فقط کارگران هم چنان بیکار می شوند بلکه بی خانمان شدن ها هم ادامه یافته است و آن چه امروز شاهدیم این که تعداد هرروزه بیشتری به این نتیجه رسیده اند که، کشتی بان را سیاست دیگری باید. به جوانها گفته بودند که اگرسرشان را پائین بیندازند ودوره دانشگاه را تمام کنند. کارهای مطمئن با درآمد مکفی درانتظارشان است. کم نیستند کسانی که آینده شان را گرو گذاشته، وام های کلان ستاندند تا بتوانند شهریه های هر روزه افزایش یابنده موسسات آموزش عالی را بپردازند و حالا که کارشان تمام شده است آنها مانده اند با بدهی که هر روزه بیشترمی شود و اشتغالی نیست. به نظر می رسد درتونلی گرفتارآمده اند که آن سرش نشانه ای از نور ورورشنائی ندارد. آن چه امروزه شاهدیم- چه درامریکا و چه دردیگر کشورهای جهان، به واقع عکس العملی است به آن چه که دراقتصادجهان در این 40 سال گذشته ، گذشته است. اگرچه اقتصاددانان پیرو اقتصاد اتوپیائی نئولیبرالی هم چنان بندگان خدا را پی نخود سیاه می فرستند ولی واقعیت این است که خصوصی سازی گسترده، کنترل زدائی، و کاهش شدید هزینه های دولتی- که در وجه عمده سنگینی اش بردوش طبقات فقیر و بازنشسته هاست- شیوه غالب اداره اقتصاد جهان درسی سال گذشته بوده است. اگردرجوامعی چون ایران با اشاره به مداخلات غیر هوشمندانه دولتمردان دراقتصاد بتوان این اقتصاد اتوپیائی را از زیرضرب خارج کرد چنین ادعائی درمورد اقتصاد امریکا و یا انگلستان که عمده صادرکنندگان همان اقتصاد اتوپیائی به دیگر کشورهای جهان اند، وجاهت منطقی ندارد. به اقتصاد امریکا بنگرید:
از2008 که رکود جهانی آغاز شد، بانک های غول پیکر و شرکت های فراملیتی عظیم با همراهی سیاست پردازان مساعده های چند تریلیون دلاری گرفتند و البته دروجه عمده و از سوی دیگر، همین بانکها و شرکت های غول پیکرند که بخش عمده هزینه انتخاباتی همین دولتمردان را تامین می کنند. اگرقرار است « صرفه جوئی» شود، صرفه جوئی ها را از هزینه های عمومی آموزشی و بهداشتی می کنند که فشار اساسی اش برزندگی طبقات پائین و متوسط جامعه امریکاست. میلیون ها تن بیکار شده اند و از جمله به همین دلیل با فقر بیشتر روبرو هستند.
- 42 درصد ثروت امریکا درکنترل یک درصد از ثروتمندان است. درمقابل، 80درصد جمعیت امریکا مالک تنها 13 درصد ثروت درامریکا هستند. 11هزارتن از ثروتمندان امریکائی ثروت شان از 75 میلیون امریکائی دیگر بیشتر است.
- براساس برآورد نشریه فوربس، درطول 8 سال ریاست جمهوری آقای بوش، ثروت 400 تن از غنی ترین بخش جمعیت امریکا، 700 میلیارددلار افزایش یافت. ثروت این 400 تن معادل ثروتی است که دراختیار 150 میلیون امریکائی دیگر است.
- در1955، متوسط ثروت 400 تن از غنی ترین امریکائی ها 12.6 میلیون دلار بود. امروزه ثروت متوسط 400 تن از غنی ترین ها درامریکا 3.45 میلیارددلار است. به عبارت دیگر، درطول 55 سال متوسط ثروت این 400 نفر 274 برابر افزایش یافته است. از سوی دیگر، در 1955، 400 تن از غنی ترین ها، 51.2 درصد ازدرآمد خود را مالیات می دادند وامروز نرخ مالیات آنها تنها 17.2 درصد است. در1955 براساس برآوردهای رسمی، 33درصد از درآمدهای دولت فدرال از مالیات شرکت ها تامین می شد، ولی امروزه، این میزان به 7.4% رسیده است. در2009 شرکت جنرال الکتریک10.3 میلیارد دلار سود داشت، ولی حتی یک سنت هم مالیات نپرداخت. همین روایت است درباره اکسون موبیل که در2009، اگرچه 45.2 میلیارددلار سود داشته است ولی هیچ گونه مالیاتی به دولت نپرداخته است. از سوی دیگر، می دانیم که 50 میلیون تن از امریکائی ها هیچ گونه بیمه بهداشتی ندارند و 46.2 میلیون امریکائی هم درثروتمندترین کشور روی زمین زیر خط فقر زندگی می کنند.
- براساس تازه ترین آمارهائی که داریم، 14 میلیون امریکائی بیکارند، و 30 میلیون هم گرفتار بیکاری پنهان اند و 5 میلیون هم که بیش از یک سال بیکاری کشیده اند، عطای کار را به لقایش بخشیده اند و درجستجوی کار نیستند.
اگردرکشورهای خاورمیانه، سرکوب و فساد حاکمیت مردم را به خیابانها کشانده باشد، آیا می توان نتیجه گرفت که حرص و آز تمام نشدنی مولتی میلیونرها و اتحاد نامقدس سرمایه داری کنترل نشده و سیاست پردازان به همان سرانجام درکشورهای غربی بیانجامد؟ به گمان من، پاسخ به این پرسش مثبت است و آن چه تحت عنوان « اشغال وال استریت» درامریکا جریان دارد و به 800 شهر درامریکا سرایت کرده است، دروجه عمده عکس العملی به ماهیت شدیدا ارتجاعی اقتصاد اتوپیائی نئولیبرالی است که از زمام داری ریگان برامریکا حاکم شده است.
یکی از محاسن نهضتی که درامریکا درجریان است این است که رهبری متمرکز و رسمی ندارد تا باسازش با صاحبان قدرت کنونی، برسرآینده امریکائی های معترض با زمامداران کنونی سازش کند. درعین حال، فقدان رهبری متمرکز، یک پی آمد منفی هم دارد و آن این که تاکنون نتوانسته است خواسته هایش را طوری تنظیم کند که به تغییر ساختار قدرت درامریکا منجرشود. نه فقط باید سرمایه داری کنترل نشده را تحت کنترل درآورد بلکه باید تصمیمات اساسی که برجامعه تاثیرات ژرف می گذارد هم دراختیار همان مردمی قراربگیرد که زندگی شان با این تصمیمات دگرگون می شود. به نظرمن آن چه که باید مورد توجه این نهضت قرار بگیرد، می تواند شامل این خواسته ها باشد:
- تنظیم نطام مالیاتی به شیوه ای که نرخ مالیات عادلانه شود. نه فقط مالیات بردرآمد باید تنظیم شود، که باید خواستار وضع مالیات برثروت- مثلا برثروت از 15 میلیون بیشتر- هم شد. درآمدهای مالیات برثروت می تواند صرف بازسازی زیرساخت های مفید به حال اکثریت درجامعه امریکا بشود ( جاده سازی، پل سازی، گسترش راه آهن و حتی وسایل حمل و نقل عمومی در شهرها).
- همان گونه که امریکائی براساس قانون اساسی خود حق دارند « اسلحه» داشته باشند، باید با افزودن موادی به قانون اساسی، همان حق شامل آموزش، و بهداشت، و یک حداقل از نظرتاریخی متغیردرآمدهم بشود. به عبارت دیگر، بهره گیری از آموزش و بهداشت، و حتی داشتن یک حداقل سطح درآمد، دراین ثروتمند ترین کشورروی زمین، نه به شیوه کنونی آن به عنوان یک « امتیاز» بلکه باید به عنوان یک « حق» درآید.
- بازبینی قانون انتخاباتی با کنترل هزینه های تیلیغاتی برای انتخابات، و با تغییر نظام مسخره « کالج انتخاباتی» فعلی. به جای آن ، انتخاب کنندگان باید انتخاب اول و دوم داشته باشند و رئیس جمهور و نمایندگان گنگره و سنا براین اساس انتخاب شوند. این برای معنی دارکردن فرایند انتخاباتی ضروری است.
- تجدیدنظر درسیاست خارجی امریکا و پایان بخشیدن به « امپراطوری». افزایش نامحدود بودجه دفاعی باید غیر قانونی اعلام شود و صدها پایگاه نظامی دراقصا نقاط جهان – 750 پایگاه نظامی با هزینه های سرسام آور سالیانه- باید جمع آوری شوند. دراین راستا، ارتش امریکا باید بازسازی شود و نظام وظیفه برای جوانان امریکائی برقرار گردد. در نظام کنونی، ارتش امریکا عمدتا شامل سربازان حرفه ای است که دروجه عمده از طبقات ندار و متوسط جامعه امریکا می آیند. سیاست پردازان گنگره و سنا و کاخ سفید که می دانند دختران و پسران شان به هیچ جنگی اعزام نخواهند شد، درشرایط کنونی برای آغاز جنگ های ناخواسته دست گشاده ای دارند و اگرنظام وظیفه اجباری برقرارشود و این حضرات بدانند که فرزندان آنها هم باید در خرابه های هرات و بغداد و هزارو یک شهر و دیار دیگرمثل هزاران امریکائی و غیر امریکائی دیگر به خاک و خون بیفند، شاید با درایت بیشتری در شیپور جنگ طلبی خود اندکی کمتر بدمند.
هنوز راه درازی درپیش است ولی تردیدی نیست که قطار تاریخ به حرکت درآمده و به نظامی که پیش از بحران بزرگ 2008 برجهان حاکم بود، بازنخواهد گشت. درنهایت دقیقا چه خواهد شد، نمی دانم. ولی دراین که چیزی خواهد شد، تردید ندارم.
مردم جهان خشمگین اند. اگردرگوشه ای از جهان دراعتراض به خودکامگی و استبداد و فساد به خیابان ها می ریزند و دگرگونی می خواهند درگوشه دیگری ازجهان- می خواهد در شیلی بوده باشد یا درانگلیس و یونان و هندوستان و یا درامریکا مردم معترض خواهان حقوق خود هستند و به ساختاری اعتراض دارند که اگرچه ممکن است به قدر نظام های سیاسی خاورمیانه خودکامه و مستبد و فاسد نباشد، ولی به تعبیری دیگر خودسرند و خودسری شان باعث شده است تا مردم کثیری امیدوانتظارشان را از نظام انتخابی و دولتمردان انتخاب شده از دست بدهند. از همین روست که می کوشند تا کنترل زندگی شان را خود دردست بگیرند.آن چه این روزها در وال استریت و درواقع در800 شهر امریکا می گذرد، بیان بیرونی این خشم سراسری است. کم نیستند جوانانی که به این نتیجه رسیده اند که نه فقط رویاهایشان به کابوس تبدیل شده است بلکه از اعتمادشان هم سوء استفاده شده است. اگرچه سیاست مداران محافظه کار درامریکا از این که امریکائی ها دربرابر امریکائی های دیگری قرار گرفته اند اظهار تاسف می کنند و اگرچه میت رمنی- نامزد احتمالی حزب جمهوری خواهان درانتخابات ریاست جمهوری بعدی- مردم امریکا را از « جنگ طبقاتی» در امریکا می ترساند، ولی این قدر صداقت ندارد تا به همان مردم بگوید که این « جنگ طبقاتی» حداقل در 40 سال گذشته با شدت وحدت تمام از سوی همان یک درصدی ها که امروزهدف این اعتراضها هستند دنبال شده است. همان یک درصدی که درآمدش از درآمد60% پائینی جمعیت امریکا بیشتر است. همان یک درصدی که ثروت اش ازمجموع ثروت 90% جمعیت فزونی گرفته است. اگرچه قرار بود تاریخ با پیروزی سرمایه داری بازارآزاد به پایان رسیده باشد، ولی از قرار درهمان دوره ای که با این ادعاها گوش فلک را کرده بودند اف بی آی درگزارشی از « شیوع فساد» در وال استریت شکوه کرده بود که البته چنین گزارشی جدی گرفته نشد ووقتی که بادکنک معاملات قماری ترکید، همان بانکداران فاسد از جیب حقیر مالیات دهندگان صدها میلیارد دلار مساعده گرفتند تا بتوانند هم چنان به خودشان پاداش های صدها میلیون دلاری بدهند. درهمین نظام خون و کثافت، وقتی کارگر و معلم و پلیسی نمی تواند بدهی اش را به بانک بپردازد، همه سنگینی قانون چون بختک برسرخانواده اش فرود می آید و آنها را بی خانمان می کنند. ولی وقتی کار به موسسات مالی و بانک ها می رسد، شیوه برخورد نظام با آنها تفاوت دارد. از کیسه همان مال باخته ها و همان اکثریت، به همین جماعتی که دررساندن اوضاع به وضعیت ناهنجار کنونی نقش موثری داشته اند، یارانه و مساعده های عظیم می دهند. البته با وجود همه آن مساعده های عظیم نه فقط کارگران هم چنان بیکار می شوند بلکه بی خانمان شدن ها هم ادامه یافته است و آن چه امروز شاهدیم این که تعداد هرروزه بیشتری به این نتیجه رسیده اند که، کشتی بان را سیاست دیگری باید. به جوانها گفته بودند که اگرسرشان را پائین بیندازند ودوره دانشگاه را تمام کنند. کارهای مطمئن با درآمد مکفی درانتظارشان است. کم نیستند کسانی که آینده شان را گرو گذاشته، وام های کلان ستاندند تا بتوانند شهریه های هر روزه افزایش یابنده موسسات آموزش عالی را بپردازند و حالا که کارشان تمام شده است آنها مانده اند با بدهی که هر روزه بیشترمی شود و اشتغالی نیست. به نظر می رسد درتونلی گرفتارآمده اند که آن سرش نشانه ای از نور ورورشنائی ندارد. آن چه امروزه شاهدیم- چه درامریکا و چه دردیگر کشورهای جهان، به واقع عکس العملی است به آن چه که دراقتصادجهان در این 40 سال گذشته ، گذشته است. اگرچه اقتصاددانان پیرو اقتصاد اتوپیائی نئولیبرالی هم چنان بندگان خدا را پی نخود سیاه می فرستند ولی واقعیت این است که خصوصی سازی گسترده، کنترل زدائی، و کاهش شدید هزینه های دولتی- که در وجه عمده سنگینی اش بردوش طبقات فقیر و بازنشسته هاست- شیوه غالب اداره اقتصاد جهان درسی سال گذشته بوده است. اگردرجوامعی چون ایران با اشاره به مداخلات غیر هوشمندانه دولتمردان دراقتصاد بتوان این اقتصاد اتوپیائی را از زیرضرب خارج کرد چنین ادعائی درمورد اقتصاد امریکا و یا انگلستان که عمده صادرکنندگان همان اقتصاد اتوپیائی به دیگر کشورهای جهان اند، وجاهت منطقی ندارد. به اقتصاد امریکا بنگرید:
از2008 که رکود جهانی آغاز شد، بانک های غول پیکر و شرکت های فراملیتی عظیم با همراهی سیاست پردازان مساعده های چند تریلیون دلاری گرفتند و البته دروجه عمده و از سوی دیگر، همین بانکها و شرکت های غول پیکرند که بخش عمده هزینه انتخاباتی همین دولتمردان را تامین می کنند. اگرقرار است « صرفه جوئی» شود، صرفه جوئی ها را از هزینه های عمومی آموزشی و بهداشتی می کنند که فشار اساسی اش برزندگی طبقات پائین و متوسط جامعه امریکاست. میلیون ها تن بیکار شده اند و از جمله به همین دلیل با فقر بیشتر روبرو هستند.
- 42 درصد ثروت امریکا درکنترل یک درصد از ثروتمندان است. درمقابل، 80درصد جمعیت امریکا مالک تنها 13 درصد ثروت درامریکا هستند. 11هزارتن از ثروتمندان امریکائی ثروت شان از 75 میلیون امریکائی دیگر بیشتر است.
- براساس برآورد نشریه فوربس، درطول 8 سال ریاست جمهوری آقای بوش، ثروت 400 تن از غنی ترین بخش جمعیت امریکا، 700 میلیارددلار افزایش یافت. ثروت این 400 تن معادل ثروتی است که دراختیار 150 میلیون امریکائی دیگر است.
- در1955، متوسط ثروت 400 تن از غنی ترین امریکائی ها 12.6 میلیون دلار بود. امروزه ثروت متوسط 400 تن از غنی ترین ها درامریکا 3.45 میلیارددلار است. به عبارت دیگر، درطول 55 سال متوسط ثروت این 400 نفر 274 برابر افزایش یافته است. از سوی دیگر، در 1955، 400 تن از غنی ترین ها، 51.2 درصد ازدرآمد خود را مالیات می دادند وامروز نرخ مالیات آنها تنها 17.2 درصد است. در1955 براساس برآوردهای رسمی، 33درصد از درآمدهای دولت فدرال از مالیات شرکت ها تامین می شد، ولی امروزه، این میزان به 7.4% رسیده است. در2009 شرکت جنرال الکتریک10.3 میلیارد دلار سود داشت، ولی حتی یک سنت هم مالیات نپرداخت. همین روایت است درباره اکسون موبیل که در2009، اگرچه 45.2 میلیارددلار سود داشته است ولی هیچ گونه مالیاتی به دولت نپرداخته است. از سوی دیگر، می دانیم که 50 میلیون تن از امریکائی ها هیچ گونه بیمه بهداشتی ندارند و 46.2 میلیون امریکائی هم درثروتمندترین کشور روی زمین زیر خط فقر زندگی می کنند.
- براساس تازه ترین آمارهائی که داریم، 14 میلیون امریکائی بیکارند، و 30 میلیون هم گرفتار بیکاری پنهان اند و 5 میلیون هم که بیش از یک سال بیکاری کشیده اند، عطای کار را به لقایش بخشیده اند و درجستجوی کار نیستند.
اگردرکشورهای خاورمیانه، سرکوب و فساد حاکمیت مردم را به خیابانها کشانده باشد، آیا می توان نتیجه گرفت که حرص و آز تمام نشدنی مولتی میلیونرها و اتحاد نامقدس سرمایه داری کنترل نشده و سیاست پردازان به همان سرانجام درکشورهای غربی بیانجامد؟ به گمان من، پاسخ به این پرسش مثبت است و آن چه تحت عنوان « اشغال وال استریت» درامریکا جریان دارد و به 800 شهر درامریکا سرایت کرده است، دروجه عمده عکس العملی به ماهیت شدیدا ارتجاعی اقتصاد اتوپیائی نئولیبرالی است که از زمام داری ریگان برامریکا حاکم شده است.
یکی از محاسن نهضتی که درامریکا درجریان است این است که رهبری متمرکز و رسمی ندارد تا باسازش با صاحبان قدرت کنونی، برسرآینده امریکائی های معترض با زمامداران کنونی سازش کند. درعین حال، فقدان رهبری متمرکز، یک پی آمد منفی هم دارد و آن این که تاکنون نتوانسته است خواسته هایش را طوری تنظیم کند که به تغییر ساختار قدرت درامریکا منجرشود. نه فقط باید سرمایه داری کنترل نشده را تحت کنترل درآورد بلکه باید تصمیمات اساسی که برجامعه تاثیرات ژرف می گذارد هم دراختیار همان مردمی قراربگیرد که زندگی شان با این تصمیمات دگرگون می شود. به نظرمن آن چه که باید مورد توجه این نهضت قرار بگیرد، می تواند شامل این خواسته ها باشد:
- تنظیم نطام مالیاتی به شیوه ای که نرخ مالیات عادلانه شود. نه فقط مالیات بردرآمد باید تنظیم شود، که باید خواستار وضع مالیات برثروت- مثلا برثروت از 15 میلیون بیشتر- هم شد. درآمدهای مالیات برثروت می تواند صرف بازسازی زیرساخت های مفید به حال اکثریت درجامعه امریکا بشود ( جاده سازی، پل سازی، گسترش راه آهن و حتی وسایل حمل و نقل عمومی در شهرها).
- همان گونه که امریکائی براساس قانون اساسی خود حق دارند « اسلحه» داشته باشند، باید با افزودن موادی به قانون اساسی، همان حق شامل آموزش، و بهداشت، و یک حداقل از نظرتاریخی متغیردرآمدهم بشود. به عبارت دیگر، بهره گیری از آموزش و بهداشت، و حتی داشتن یک حداقل سطح درآمد، دراین ثروتمند ترین کشورروی زمین، نه به شیوه کنونی آن به عنوان یک « امتیاز» بلکه باید به عنوان یک « حق» درآید.
- بازبینی قانون انتخاباتی با کنترل هزینه های تیلیغاتی برای انتخابات، و با تغییر نظام مسخره « کالج انتخاباتی» فعلی. به جای آن ، انتخاب کنندگان باید انتخاب اول و دوم داشته باشند و رئیس جمهور و نمایندگان گنگره و سنا براین اساس انتخاب شوند. این برای معنی دارکردن فرایند انتخاباتی ضروری است.
- تجدیدنظر درسیاست خارجی امریکا و پایان بخشیدن به « امپراطوری». افزایش نامحدود بودجه دفاعی باید غیر قانونی اعلام شود و صدها پایگاه نظامی دراقصا نقاط جهان – 750 پایگاه نظامی با هزینه های سرسام آور سالیانه- باید جمع آوری شوند. دراین راستا، ارتش امریکا باید بازسازی شود و نظام وظیفه برای جوانان امریکائی برقرار گردد. در نظام کنونی، ارتش امریکا عمدتا شامل سربازان حرفه ای است که دروجه عمده از طبقات ندار و متوسط جامعه امریکا می آیند. سیاست پردازان گنگره و سنا و کاخ سفید که می دانند دختران و پسران شان به هیچ جنگی اعزام نخواهند شد، درشرایط کنونی برای آغاز جنگ های ناخواسته دست گشاده ای دارند و اگرنظام وظیفه اجباری برقرارشود و این حضرات بدانند که فرزندان آنها هم باید در خرابه های هرات و بغداد و هزارو یک شهر و دیار دیگرمثل هزاران امریکائی و غیر امریکائی دیگر به خاک و خون بیفند، شاید با درایت بیشتری در شیپور جنگ طلبی خود اندکی کمتر بدمند.
هنوز راه درازی درپیش است ولی تردیدی نیست که قطار تاریخ به حرکت درآمده و به نظامی که پیش از بحران بزرگ 2008 برجهان حاکم بود، بازنخواهد گشت. درنهایت دقیقا چه خواهد شد، نمی دانم. ولی دراین که چیزی خواهد شد، تردید ندارم.
2 نظر:
سلام ایرج جان .
بدون خواندن مقاله ات و تنها بعد از دیدن گزارشهای بی بی سی حس میکنم باز یک شوک به اقتصاد وارد شده و یک عده میخواهند بریزند و یک مقدار ثروت را چپاول کنند. بعد که همه به فلاکت افتادند بروند و در مورداهمیت کارآفرینی و رقابت سخنسرایی کنند.
من به این روند بسیار بد بینم.
--سعید - لندن --
جناب احمدسیف با توجه به تخصصتان که فرموده اید مدرس دانشگاه هستم و اقتصاد درس می دهم حیران شدم از تحلیلتان بخصوص بند اخر ان که میگویید«هنوز راه درازی درپیش است ولی تردیدی نیست که قطار تاریخ به حرکت درآمده و به نظامی که پیش از بحران بزرگ 2008 برجهان حاکم بود، بازنخواهد گشت. درنهایت دقیقا چه خواهد شد، نمی دانم. ولی دراین که چیزی خواهد شد، تردید ندارم.»استاد جان این که شعار ٥٠ سال پیش روشندلان وطنی و رفقای واقعا موجود مفقود شده بود! یعنی این همه سال اقامت در سرزمین تنوع فرهنگها و عقاید تاثیری در دل این سنگ خارا نداشته؟هنوز دیوار محل شما فرو نریخته؟دانشجوهای شما هنوز نپرسیدند که استاد عزیز شما رشته اقتصاد تدریس میکنید یا باستان شناسی ؟
باور کنید با خواندن تحلیل شما فوری یاد شعر فروغ افتادم که گفته:یکی میاید که با دیگران فرق دارد و الباقی شعر که خودتان بهتر بیادش دارید.....:بقول قدیمیها خدا پیر عاقبت بخیرت کنه با این تحلیلت .درنوار شهر قصه یکجاش ملاهه میگه فالت فاله و خلاصه اینده ات تاریکه !طرف میپرسه اق ملا ایا مشخصه که کی میمیرم؟ملا هم میگه اره یا روز میمیری یا شب .چقدر شباهت!
ارسال یک نظر