۱۳۸۳ مهر ۸, چهارشنبه

ایرانی بودن یا نبودن 2

با آن چه كه دربخش اول گفته ايم مي رسيم به عرصه هاي ديگر. نكته اين است كه در زمينه هاي فرهنگي برنامه تان چيست ؟ براي مقابله بااستبدادسخت جان و گسترده – نه فقط در ميان حكومت گران بلكه در ميان خودمان- و براي گسترش دموكراسي- باز هم نه فقط در محدوده سياست رسمي بلكه در رفتارهاي روزمره مان با يك ديگر- چه بايد كرد ؟ شعار دادن- به ويژه شعارهاي زيبا دادن ولي كردار زشت داشتن - كه مسئله اي راحل نمي كند.
ايران كشور كثير المله ايست . ساختارسياسي ايران در پيوند با اقوام و مليت هاي مختلف چه بايد باشد؟ مسئله زبان هاي مختلف و فرهنگ هاي متفاوت چه مي شود؟ آيا ثبات ايران در ميان و دراز مدت، بدون تضمين آزادي و برابري همه اين مليت ها امكان پذير است؟ من كه فكر نمي كنم.
پيشا پيش اين را هم بگويم كه حرفم اين نيست كه ايراني مقيم خارج مي تواند و يا بايد براي همةاين پرسش ها پاسخ شايسته داشته باشد . ولي سئوالم اين است كه در پيوند با كدام يك از اين همه معضل به خود زحمت انديشيدن داده و مي دهيم و براي برداشتن باري هر چند ناچيز قدمي به جلو برمي داريم ؟
يكي مي گفت هر وقت ورزشكاران ايراني در مسابقات بين المللي مدال مي گيرند،عصبا ني مي شوم ، چون «اين پيروزيها به حساب جمهوري اسلامي واريز مي شود ». از آن طرف، كم نيستند كساني كه به دوباره نويسي تاريخ رو كرده اندو مي كوشند عنصر « ايراني بودن» را در آنچه كه مي نويسند، كم رنگ كنند. اغراق مي كنم اگر بگويم كه اين دو گروه، با همة اختلافات ظاهري همزاد يك ديگرند. ما نه حق داريم در پوشش مخالفت با حكومت از پيروزي هاي ايراني ها در عرصه هاي بين المللي ناخشنود باشيم، و نه اين كه تاريخ دراز دامن ما، به اين صورتي است كه عده اي سرگرم «بازسازي» آن هستند. به بسياري ديگر ، همين كه مي گوئي در ايران فلان كارمثبت شده است و يا مي شود ، بدون لحظه اي مكث ، طرف مي خواهد نادرستي اين سخن را نشان بدهد و يا درآن رگه هاي توطئة حكومتي مي بيند و يا مي كوشد دست آورد موردنظر را بي ارزش كند. و من سئوالم اين است كه چرا؟ از سوي ديگر، كم نيستند كساني در داخل ايران كه غير ازخود وقبيلة خودشان، ديگران را نوكر ومزدور اجانب مي خوانند. و هنوز انگار از خواب و خماري در نيامده اند كه با همين كارها، چه تيشه اي به ريشه مملكت و دين و آئين اش زده اندو مي زنند. از بندگان خدا كه شرم نمي كنند، هيچ، ظاهرا از خدا هم نمي ترسند.
من برآنم كه قدر شناختن دست آورد هاي هنري، علمي ايراني هائي كه در ايران هستند ، از پيش فرض هاي ضديت جدي داشتن باهر آنچه هائي است كه نامطلوب است و زشت . لازم و كار ساز نيست كه آدم « زيادي انقلابي» باشد و يا فكر كند كه هست . و براي راضي نگه داشتن خود مجبور باشد و يا بشود كه بر همه چيز خط بطلان بكشد. ترديدي نيست كه درايران هنوز هزار و يك مشكل داريم. ولي با همة اين مشكلات، نديدن پيشرفت هاي ايران در عرصه هاي گوناگون، با ادعاي حقيقت طلبي تناقض دارد. از آن گذشته، فراتر رفته و مي گويم در زمينه هاي هنري و ادبي، با همة بي مهري هائي كه نويسندگان و هنرمندان ساكن ايران با ما (ايراني هاي مقيم خارج از كشور) مي كنند، مقابله به مثل كردن باايشان در دام بدخواهان افتادن است . چرا كه اين ناديده گرفتن ها واين نوع دهن كجي كردنها تنها و تنها به نفع كساني تمام مي شود كه درد ايران ندارند و دردشان، اگر دردي باشد، دردي صددرصد خصوصي و شخصي شده است. ايرانياني كه به هر دليل ترك وطن كرده و در جهان پهناورپراكنده اند، در عرصه هاي علمي و دانشگاهي و حتي اقتصادي، اگرسرآمد ديگر اقليت هاي نژادي در اين جوامع نباشند، كه اغلب هستند، دست آوردهائي داشته اند كه به راستي براي هر كسي كه دردايران دارد، غرورآفرين و افتخار آميز است. چشم بستن بر روي واقعيات، اگر نشانه كوري باطن نباشد، بي گمان، واقعيت را تغيير نخواهد داد. از سوي ديگر، ايران امروز بيش از 70 ميليون جمعيت دارد كه اكثريت قريب به اتفاق كار و زندگي شان را مي كنندو نه پيرو عمرو اند ونه دنبالة رو زيد. و در روند همين زندگي عادي شان است كه هر روزه براي بقاء و بهبود روزگار خويش درگير مبارزه اي پايان ناپذيرند و آينده سازي مي كنند. از منظري كه من به دنيا مي نگرم، حرفم اين است كه به اين 70 ميليون وفادار باشيم ، حتي اگر شماره اندكي از اين 70 ميليون به ما بي مهري كنند كه مي كنند.
اينكه نتيجه اين نگرش متفاوت چه مي شود ؟ نمي دانم . ممكن است هيچ چيزپيش نيايد. ولي حرفم اين است كه بايد بين اين بلا تكليفي هراس انگيزِ ايراني بودن و ايراني نبودن هم زمان انتخاب كرد. اگر به جد مي خواهيم كماكان ايراني باشيم كه انبوهي كار روي دست هاي ما مانده است. و اگر هم نمي خواهيم ايراني باشيم كه آنهم در نهايت ، مسئله اي نيست . حداقل كوشش كنيم در هر جا معه اي كه هستيم براي آن جامعه عنصرو عضو مفيدي با شيم.
و اما به كساني در داخل ايران كه شامة خوبي براي يافتن «مزدور»و «جاسوس» و« تهاجم فرهنگي» و« توطئه»و و...و دارند، ولي چشم خودراهم چنان بر واقعيت هاي زندگي بسته اند، بايد گفت كه اگر تجربه اي هم لازم بود، بيست و پنج سال كافيست. اگر درد ايران و درد دين نداريد، لااقل خودتان را دريابيد.
با توجه به آن چه در كنار گوشمان در منطقه و در جهان مي گذرد، مخاطراتي كه ايران را تهديد مي كند، جدي تر از آن است كه به همان روال گذشته رفتار كنيم. اگر اين مسايل را مي دانيم ولي اهميت نمي دهيم كه پناه بر خدا، و اگر نمي دانيم و به همين خاطر به فكر چاره نيستيم ، كه باز پناه بر خدا!
خدا كند فردا خيلي دير نباشد!
مه
2004

0 نظر: