این مطلب در ویژه نامه شرق منتشر شده است . مطلب کامل را دراینجا می خوانید.
1.
در سالهای اخیر گرایش روبهرشدی در
میان برخی جریانهای خاص دیده میشود که به بهانه اسطورهزدایی از مصدق، نقدهای بیسابقهای
را بر او وارد کردهاند وه کل میراث مصدق را چیزی نمیدانند جز پوپولیسم. چنین حملههایی
با این استدلال توجیه میشود که هر پدیدهای قابل نقد است و نقدپذیری از ویژگیهای
یک جامعه مدرن و مدنی است. شما ریشههای چنین گرایشی را در چه میدانید؟
احمدسیف: من با نقد کارنامه مصدق یا هر رجل سیاسی دیگری
کوچکترین مسئله ای ندارم ولی بخش عمده ای از آن چه در این سالها نوشته و ادعا شده
است نقد نیست آن هم با این یادآوری ساده که اگرچه کوشش برای ملی کردن صنعت نفت
بسیار مهم بود ولی سزاوار و شایسته نیست که کل میراث مصدق فقط به همین مقوله خلاصه
شود. به اعتقاد من نقش مصدق در تاریخ معاصر ایران
خیلی بیشترازکوشش برای ملی کردن نفت است. برای بیش از 60 سال درسیاست مملکت نقش
فعالی داشته است و کسی که می خواهد از میراث مصدق سخن بگوید و آن را محک بزند باید
به این کارنامه درازدامن بپردازد و ربط و یا حتی بی ربطی اش را به مسایل مبتلابه
جامعه بررسی کند. مصدق نه فقط برای کمتر از 3 سال نخست وزیر ایران بود بلکه در همه
این دوران درازمدت لحظه ای از کوشش برای اصلاح امور در ایران کوتاهی نکرد. چه
زمانی که در جوانی در کابینه مشیرالدوله وزیر می شود و کوشش اش برای مقابله با
فساد مالی موجب می شود که مفسدین حتی به تغییر کابینه دست بزنند وپس آن گاه مصدق
هم می تواند به غیر از وزارت مالیه هر پست دیگری داشته باشد و پاسخ دندان شکن مصدق
که اگر برای وزرات مالیه مناسب نباشم برای هیچ پست دیگری هم مناسب نیستم. چه زمانی
که حاکم فارس می شود و یا بعد به حکمرانی آذربایجان منصوب می شود درهمه جا و همیشه
کوشش او برای بهبود نظام سیاسی ایران غیر قابل انکار است از منظر من میراث مصدق
این مجموعه است.
اگر
از آن چه كه باید می شد ولی نگذاشتند تا بشود، نمونه می خواهید- این جدیت بیش از
60 ساله به یک سو- به دوسال واندكی صدارت
دكتر مصدق بنگرید كه دركنار آن همه توطئه و جنایت و خیانت پهلوی طلبان و بهبهانی ها و بقائی ها و مکی ها وحائری ها و خیلی های دیگر
نه روزنامه ای بسته شد و نه كسی به خاطر بیان عقیده به زندان افتاد. در مملكتی كه
فرهنگ سیاسی عهد دقیانوسی اش انتقاد از یك بخشدار و یا یك طلبه را بر نمی تابد و
منتقد را به غل و زنجیر می كشد- « بزرگان» كه دیگر جای خود داشتند و دارند- یكی از اولین دستورات مصدق پس از نخست وزیری
بخش نامه ای است كه در آن به شهربانی كل كشور می نویسد كه:
« در جراید ایران آن چه راجع به شخص این جانب
نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر كس كه نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض
قرار گیرد.»(1) .
و ادامه می دهد كه در سایر
موارد بروفق مقررات قانون عمل شود و تازه در این مورد هم اخطار می دهد، « به
مامورین مربوطه دستور لازم در این باب صادر فرمائید كه مزاحمتی برای اشخاص فراهم
نشود» (2).
ازدموکرات منشی مصدق همین
اشاره کافیست که در
تمام مدت صدارت خویش، به واژه ، واژه
این بخش نامه خویش وفادار مانده بود. به گفته عظیمی «
دست کم هفتاد نشریه با حکومت او دشمنی داشتند» (3) ولی هیچ نشریه ای تعطیل نشد.
باز هم، اگر دوست دارید مقایسه کنید با دوره شاه و یا دوره بعد از آن! می خواهیم از جائی « الگو» بگیریم! بفرمائید،
در این حوزه از مصدق الگو بگیرید! بگذارید ایرانی ها بدون آقا بالاسر زندگی کنندو
نفس بکشند.
حالا كه دارم از مرام
دولتمداری
مصدق حرف می زنم پس این را هم بگویم و بگذرم که اعتقاد مصدق
به دموکراسی وحق و حقوق فردی- برخلاف تهمتی که می زنند- اما و اگر نداشت. ببینید
که در برخورد به یکی از معاندان عقیدتی خویش، مصدق چه می کند و ما- به ما بر
نخورد- 60 سال بعد چه می کنیم؟
هركس كه متن مذاكرات مجلس
در 16 اسفند 1322 را بخواند و به خصوص نطق مصدق را در مخالفت با اعتبارنامة
سیدضیاءالدین طباطبائی از نظر بگذارند به عمق مخالفت مصدق با سید ضیاء آشنا می
شود. اگرچه اعتبار نامة سید ضیاءسرانجام تصویب شد ولی اغراق نیست اگر گفته شود كه
عمدتا در نتیجه مخالفت مصدق، خود او به عنوان یك رجل سیاسی كه می توانست در موقع
لزوم به كار دربار و احتمالا انگلستان بیاید از حیز انتفاع افتاد. ولی بنگرید دوسه
سال بعد، كه قوام دست به بازداشت گسترده و بستن روزنامه می زند، مصدق در اعتراضیه
خویش چه می نویسد:
« واما راجع بجناب آقای سید
ضیاء الدین طباطبائی كه قریب نه ماه است بامر آن جناب توقیف واكنون از قرار
مذكورمی خواهند ایشان را تبعید كنند. هر چند این جانب نظریات خود را در مجلس شورای
ملی نسبت بایشان در پاره ای ازمسائل اظهار نموده ام، ولی اكنون از نظر حفظ اصول و
احترام به قانون مقتصی است كه بتوقیف غیر قانونی و یا تصمیم به تبعید ایشان و تمام
اشخاصی كه بدون ذكر علت تبعید و یا زندانی شده اند خاتمه داده شود. الملك یبقی
بالعدل. یقین دارم كه رهبر حزب دموكرات ایران كه خودشان گرفتار این روزها شده راضی
نخواهند شد كه این اشخاص و غائله آنها ناله نموده و بحكومت دموكراسی لعنت كنند» (4)
حالا همین را مقایسه كنید
با زمانه شاه و یا حکومت برآمده از بطن انقلاب بهمن 1357! آن روزنامه بستن ها و
نویسنده و شاعر به زندان افكندن ها و كشتن ها به كنار، آن یكی می گوید یا عضو تك حزب شه ساخته می شوی
یا پاسپورتت را بگیر و از ایران برو و آن دیگری نیز، بدون این که سخن
اش ابهامی داشته باشد فرمان می دهد « بشكنید آن قلمها را...» و فتوای قتل عام می دهد. یادتان
نیست؟
حتی پیش ترها، وقتی زمزمه سلطان شدن
رضا خان درگرفت، مگر مصدق درهمان مجلس دست چین شده نگفت:
«خوب،آقای
رئیس الوزراء سلطان می شوند ومقام سلطنت را اشغال می كنند. آیا امروز در قرن بیستم
هیچ كس می تواند بگوید یك مملكتی كه مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این
حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل كرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان
پادشاه مملكت می شوند آنهم پادشاه مسئول. هیچ كس چنین حرفی نمی تواند بزند و اگر
سیرقهقرائی بكنیم و بگوئیم پادشاه است رئیس الوزراءحاكم همه چیز است این ارتجاع و
استبداد صرف است».
و ادامه داد:
«ما می گوئیم كه سلاطین قاجاریه بد بوده اند
مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند. خوب حالا آقای رئیس الوزراء پادشاه شد. اگر
مسئول شد كه ما سیر قهقرائی می كنیم. امروز مملكت ما بعد از بیست سال و این همه
خون ریزی ها می خواهد سیر قهقرائی بكند ومثل زنگبار بشود كه گمان نمی كنم در
زنگبار هم این طور باشد كه یك شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملكت باشد«.
و
دربرابر استدلال سست كسانی كه خدماتِ رضا خان رئیس الوزراء را دلیل كافی برای شاه
شدن او می دانستند، می گوید:
«خوب
اگر ما قائل شویم كه آقای رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در كارهای مملكت هم
دخالت كنند و همین آثاریكه امروز از ایشان ترشح می كند در زمان سلطنت هم ترشح
خواهد كرد. شاه هستند، رئیس الوزراء هستند، فرمانده كل قوا هستند، بنده اگر سرم را
ببرند و تكه تكه ام بكنیدو آقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهند زیر بار این حرفها
نمی روم. بعداز بیست سال خونریزی آقای سید
یعقوب شما مشروطه طلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملكت دیدم
كه بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می كردید حالا عقیدة شما این است
كه یك كسی در مملكت باشد كه هم شاه باشد هم رئیس الوزراء، هم حاكم، اگر این طور
باشد كه ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود
ریختید؟ چرا مردم را بكشتن دادید. می خواستید از روز اول بیائید بگوئید كه ما دروغ
گفتیم و مشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یك ملتی است جاهل و باید با چماق
آدم شود. اگر مقصود این بودبنده هم نوكر شما و مطیع شما هستم ولی چرا بیست سال
زحمت كشیدیم؟«(5)
آیا می توانیم از این اظهار نظرها چیزی هم یاد بگیریم که به
درد امروز ما بخورد؟ حتما. آن چه که در این جا به گمان من مهم است یکی باور انکار
ناپذیر اوست به آزادی و دموکراسی و حق وحقوق فردی و دیگری هم، عمل کردن اوست به
قانون. من نظرم این است که قانون « بد» را می شود به قانون خوب تبدیل کرد ولی در
سرزمین و فرهنگی که قانون مداری نباشد و کسی برای قوانین مملکت در هر پوششی، تره
هم خورد نکند، در آن مملکت آجر روی آجر بند نمی شود. نمونه می خواهید به ایران بعد
از مصدق بنگرید!
تاسف در این است که وقتی
یك ربع قرن بعد از بیان این دیدگاه ها در مجلس که به آن اشاره کردم، همین اشراف زاده مردم دوست نخست وزیر می شود و
می كوشد جلوی استبدادو ارتجاع را همان گونه كه خود به درستی تصویركرده بود، بگیرد و با همه سختی هائی كه بود، ایران را
رفته رفته به قرن بیستم برساند و
امکاناتی فراهم کند تا ماهم آزادی و دموکراسی را در عمل تجربه کنیم،
از شاه و گدا، ملا و چپ، « لیبرال« و مستبد، همه برای ناكام كردن كوشش های
مصدق به وحدت می رسندو سرانجام بعد از دو
سال و 8 ماه، با همراهی و همگامی سازمان
های جاسوسی امریكائی و انگلیسی و مرتجعین داخلی، برعلیه حکومت او کودتا کرده و درِ
سیاست و فرهنگ ایران را برهمان پاشنه قدیمی و منحوس بكار می اندازند.
گفتم کسی که می
خواهد میراث مصدق را وارسی کند باید به این مقوله ها بپردازد. مصدق درهمه زندگی اش
با استبداد و خودکامگی درایران مبارزه کرد- چه دردوره رضاشاه و چه دردهه 20 تا
زمانی که نخست وزیر بشودوحتی دردوران صدارتش. خوب بررسی این جنبه ها نه برای
مدافعان سلطنت درایران قابل تحمل است و نه حتی برای کسانی که در پوشش دفاع از
جمهوری اسلامی به مصدق می تازند. نکته دیگری که درباره مصدق باید گفت این که
نزدیکه به 61 سال از کودتائی که علیه حکومت او انجام گرفت گذشته است. در 25 سال
بعد از کودتا که همه امکانات در اختیارکسانی بود که درسازمان دهی و اجرای آن کودتا
نقش مستقیم داشتند. و پس از آن حداقل این که همراهان مصدق برسرکار نبوده اند. با
این وصف هنوز که هنوز است حتی یک سند هم نیست که نشان بدهد مصدق و یاران نزدیک اش
فساد مالی داشتند یا اموال عمومی را حیف و میل کردند و یا برای بستن بار خویش مقام
و منصب دولتی گرفته بودند. یعنی می خواهم بر این نکته تاکید بکنم که صداقت و پاک
دستی مصدق و دوستان نزدیک اش درتاریخ معاصر ما به واقع منحصر بفرد است. یعنی پس از
این همه مدت هنوز که هنوز است حتی یک سند هم از فساد و کیسه دوختن مصدق و یارانش
منتشر نشده است. خوب اگربه واقع این
دوستان نگران برسی تاریخ معاصر و از جمله بررسی میراث مصدق هستند بهتر است که به
این وجوه هم بپردازند و اگر هم سند و شاهدی دارند درمعرض قضاوت عموم قرار بدهند تا
جوانان ما درک درست تری از تحولات جامعه ایران داشته باشند. درارزیابی میراث مصدق
آن چه باید مورد توجه قرار بگیرد مشکلات ساختار سیاست درایران و کوشش مصدق برای
بهبود آن است. مصدق هر چه بود سیاستمداری بود که با خودکامگی و استبداد درایران
جمع نمی شد. من از « نقدی» که شماری از مدافعان استبداد و خودکامگی درایران بر
مصدق می نویسند تعجب نمی کنم چون همین تجربه کوتاه ما ایرانی ها با شیوه دولتمداری
مصدق نشان داد که استبداد و خودکامگی درذات جامعه و فرهنگ ما نیست بلکه به خاطر
منافع خاص براین جامعه تحمیل می شود و به همین خاطر معتقدم اگرمدافعان شرمسار
خودکامگی درایران جز این می کردند جای تعجب داشت.
2.
بخش مهمی از انتقادات در موج
جدید حمله به مصدق به «ملیکردن صنعت نفت» بر میگردد. به اینسان چیزی که در
تاریخ معاصر ایران برگ زرینی در مبارزات مردمی و دستاورد بیچونوچرای مصدق بهشمار
میآمده به خطایی نابخشودنی بدل میشود که اقتصاد ایران را وابسته به نفت و صادرات
مواد خام کرد. در گفتار این روشنفکران البته «ملیشدن نفت» معادل «دولتیشدن نفت»
فرض میشود و از آنجا که اقتصاد دولتی علت اصلی مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی
ایران است، ملیکردن نفت نیز حاصلی نداشته جز افتادن به دام اقتصاد دولتی. آیا
«ملیشدن نفت» همان «دولتیشدن» آن است؟
احمدسیف:
من با فرض سئوال شما چندان موافق و همراه
نیستم. یعنی بیائیم و یک فتوی کلی بدهیم که اقتصاد دولتی فلان و بهمان است بدون
این که روی شیوه کارکرد دولت تمرکز کنیم. اینکه دولت دراقتصاد نقش دارد نه تازه
است و نه مختص جوامعی چون ایران. مگر در سوئد بیش از 50 % اقتصاد دربخش دولتی نیست
ولی کسی نمی آید به این صورت سخن بگوید. در دانمارک و دیگر کشورهای اسکاندیناوی هم
وضعیت مشابهی وجود دارد ولی در رده بندی توسعه انسانی سازمان ملل این کشورها
درردیف ده تای اول دنیا هستند. از سوی دیگر، به گمان من مشکلی که درایران داریم این که نهاد دولت دراین
کشور به دلایل عدیده تاریخی و سیاسی کارآمد نیست و این هم اگرچه به خاطر درآمدهای
نفتی ممکن است تشدید شده باشد ولی با آن شروع نشده است. چنین ادعائی با تاریخ
ایران ناهمخوان است. قبل از نفت هم- یعنی در قرن نوزدهم- هم شما همین مسایل و
مشکلات را دارید. این که ما مواد خام صادر می کنیم خوب در قرن نوزدهم و حتی قبل از
ملی کردن نفت هم همین کاررا می کردیم. واقعیت این است که اقتصاد درایران خوب اداره
نمی شود و این واقعیت هم درباره ایران قبل از نفت صادق است و هم بعد از نفت. یا
باید از ظاهر قضایا گذشت و مسایل اساسی مطرح کرد و یا باید بی تعارف « بهانه تراشی»
کرد. ما تا 1906 که هیچ گونه قانون مدون نداریم و دولت- شاه- هم دراقتصاد دست بالا
را دارد و بعد هم وقتی قانون دار می شویم قانون شکنی هم چنان ادامه پیدا می کند.
یا باید دراین حوزه ها کار می کردیم که نکرده بودیم و این چیزی است که مصدق در
دوره کوتاه نخست وزیری اش کوشیدو یا باید برای عدم توفیق های مان « علل» قابل قبول
پیدا کنیم. مگر ایران تنها کشوری در جهان است که بخش نفت اش دردست دولت است؟ باز
به عنوان مثال مگر در نروژ پول نفت به جیب دولت نمی رود! چرا نروژ وابسته به نفت و
صادر کننده مواد خام نیست! مشکل تاریخی ما نه پول نفت بلکه شیوه هزینه کردن آن
است. عدم وجود کنترل ونظارت دموکراتیک نه فقط بربخش نفت که برزندگی ما بطور کلی بلیه
ای است که هنوز هم برای درمانش کاری نکرده ایم. در50 سال سلطنت پهلوی ها نه
انتخابات آزاد داریم و نه مطبوعات و رسانه های مستقل و آزاد که بتوانند اطلاع
رسانی بکنند. حق و حقوق ما ایرانی ها هم که دیگر قابلی ندارد. « به فرموده» هر
کاری که دوست دارند می کنند. این که به کسی پاسخگوئی ندارند به این دلیل نیست که
چون پول نفت در دست دولت است پس این دولت به مردم نیاز ندارد و در نتیجه به آنها
جواب نمی دهد. متاسفانه رابطه بین دولت و ملت درایران از این بسیار پیچیده تر است
و نیاز به بررسی بسیار گسترده تری دارد. از همه این ها مهم ترواقعیت این است که
براساس قراردادی که با رشوه به امضا رسید و بعد با هزار ویک ترفند تمدیدشد منابع
نفت در « مالکیت» یک شرکت خارجی باقی ماند که ازهردلار درآمد نفت اگر درست به
خاطرم مانده باشد 14 یا 16 سنت اش را به ایران می داد. از آن گذشته مداخلات متعدد
همین شرکت نفت خارجی در مسایل اساسی داخلی ما هست. دراین صورت کوشش برای ملی کردن
نفت نه فقط وجه اقتصادی دارد که از آن شاید مهم تر وجه سیاسی آن است. دراین وضعیت من نمی فهمم ایراد این دوستان به
واقع به چیست اگر قرار است از شرکت خارجی سلب مالکیت بشود خوب انتظار دارند که
مصدق چه می کرد؟ آیا این منابع را به مالکیت یک شرکت امریکائی در می آورد یا بین
فامیلان خودش تقسیم می کرد؟ یا چی! گفتم و باز هم تکرار می کنم برخلاف ادعائی که
شماری از دوستان درایران دارند مصیبت ما مصیبت منابع طبیعی نیست بلکه مصیبت به
واقع خود مائیم و ساختار سیاست در ایران که اجازه و امکان نمی دهد تااز همه قابلیت
های انسانی مان برای اداره ثمربخش پول نفت و خیلی منابع دیگربه نفع اکثریت مردم
این سرزمین استفاده کنیم.
3.
در اینمیان ویژگیهای
روانشناختی مصدق نیز برجسته میشود و بهانهای برای هجمه به او. خودخواه، لجوج،
قهرمانمآب، و در نتیجه پوپولیست، تنها بخشی از اتهاماتی است که در سالهای اخیر
به مصدق وارد شده است. تا چه حد این اتهامات را به مصدق وارد میدانید؟
احمدسیف:
پیشتر هم گفتم باید برای چنین
قضاوت هائی درباره مصدق زندگی سیاسی بیش از 60 ساله اش را در نظر گرفت. وقتی
درمخالفت با شاه شدن رضا خان درمجلس آن بیانیه جان دار سیاسی را به صورت نطق ارایه
می دهد آیا می خواهد « قهرمان» بشود! به نطق هایش درمجلس ششم بنگرید. وقتی دوستان
از « خودخواهی» مصدق سخن می گویندآیا سخن و شاهدی نباید ارایه بدهند! چون خودخواهی
برای خودش تعریف دارد نمی شود تنها براساس شیوه خیره سرانه ارزش گذاری شخصی کسی را
خودخواه خواند. از زمان نخست وزیری اش که بگذرید احتمالا دوستان خبر ندارند که حتی
دربیش از 80 سال پیش وقتی مصدق از استاد فقید نصرالله فلسفی می خواهد- یعنی با او
قرارداد امضا می کند که در ازای پرداخت وجهی به ازای هر صفحه او یک کتاب مفید را
به فارسی ترجمه کند و بعد اسنادش هست که مصدق بخصوص تاکید می کند که کسی نباید از
این که مصدق هزینه این کار را پرداخته است باخبرباشد. خبر داریم که دریک مورد مصدق
در1308 300 تومان که در آن زمان پول قابل توجهی بود به استاد فلسفی اجرت می پردازد
تا کتاب بطور مجانی درایران توزیع شود. خوب چنین آدمی به گمان من نمی تواند «
خودخواه» و « قهرمان مآب» ارزیابی شود. حتما مصدق هم مثل هر انسان دیگری ضعف های
خاص خودش را داشته است ولی به گمان من این تهمت ها را با بهترین سریشم ها هم نمی
توان به مصدق چسباند.
4.
اتهامات دیگری نیز وارد میشود: قانونشکنی و
بیاعتنائی به قانون، عدم اعتقاد به آزادی و دموکراسی از جمله آشناترین تهمتهاست،
آنهم اغلب با اتکا به تصمیم مصدق در انحلال مجلس هفدهم. چنین وانمود میشود که
همین قانونشکنیه رزمینه را برای کودتای 28 مرداد و پس از آن استقرار حاکمیت
استبدادی پهلوی دوم فراهم کرد. در این میان البته شرایط تاریخی برآمدن مصدق در
دوران پس از جنگ دوم جهانی و رقابت بلوک شرق و غرب در برانداختن ملیگرایان در
سرتاسر جهان، از خاورمیانه و آسیای دور تا آمریکای لاتین، نیز نادیده گرفته میشود
ــ روندی که تا دو دهه پس از آن با کودتا علیه دولت آلنده در شیلی ادامه یافت. به
نظر شما، آیا انحلال مجلس از سوی مصدق رفتاری غیرقانونی تلقی میشود و تأثیر آن
بر کودتای 28 مرداد چیست؟
احمدسیف: من درسن وسالی نیستم که
از دوره مصدق خاطره شخصی داشته باشم ولی حداقل در کتابها و اسناد دیده و خوانده ام
که اتفاقا حتی نخست وزیر شدن مصدق هم به یک معنا تصادفی بود. یعنی با توجه به
انتقادات مکرر مصدق از شیوه اداره مملکت و عدم قبول پست نخست وزیری دریکی دو مورد
دیگر جمال امامی با این باور که مصدق باز قبول نمی کندو بعد می توانند جلوی
انتقادات او را گرفته و عملا اورا خفه کنند مصدق را پیشنهاد کرد ولی مصدق با
درایتی که داشت این بار پذیرفت. و اما نکته اساسی این است که برخلاف دوستانی که
همه مسایل را به آن چه در فاصله 25 تا 28 مرداد 1332 گذشت تقلیل می دهند از همان
روز اول به اصطلاح جناح دیگر دست از خرابکاری درکار دولت مصدق برنداشت. این که
نخست وزیر قانونی کشور مصدق در مجلس بست می نشیند قبل از این تاریخ است. آن چه به
جریانات 30 تیر منجر می شود همه قبل از این مسایل است و هزار و یک مورد دیگر. حتی
وقتی مصدق از شاه می خواهد که برای نظارت و کنترل و جلوگیری از مداخلات مکرر
نظامیان در مسایل مملکت خود او وزیر دفاع شود جواب شاه به او « پس من باید چمدانم
را جمع کنم و بروم» هزار نکته باریکتر از مو در خویش دارد. خوب این دوستان که از
قانون شکنی مصدق سخن می گویند از خودشان نمی پرسند براساس کدام ماده از قانون
اساسی تعیین وزیر دفاع از وظایف شاه بود که حالا مورد تعرض مصدق قرار گرفته باشد! نکته این است که نه دربار با شیوه مملکت داری
مصدق همراه بود ونه عناصر و گروه های متعددی که هم چون مگسان دور شیرینی دربار
کیاو بیائی داشتند. درنتیجه توطئه ای که سرانجام به کودتای ننگین و ارتجاعی 28
مرداد 1332 می رسد به گمان من مستقل از انحلال مجلس آنهم نه به تصمیم مصدق بلکه با
رای رفرراندم از همان روز اول نخست وزیری مصدق در جریان بود. از همه این ها گذشته
فرمان برکناری مصدق که در جیب نصیری بود قبل از انحلال مجلس صادر شده بود. یعنی
این ادعا که انحلال مجلس دست شاه را برای برکناری مصدق باز کرد متاسفانه واقعیت ندارد.
چون فرمان برکناری قبل از آن صادرشده بود. به عبارت دیگر، اگر کسی در اینجا قانون
شکنی کرده باشد آن کس شخص شاه بود و نه مصدق و به نظر من نپذیرفتن یک فرمان غیر
قانونی قانون شکنی نیست. ولی دوستانی که از قانون شکنی مصدق سخن می گویند متاسفانه
قدرت مطلقه شاه را پذیرفته اندو چون این را پذیرفته اند بدیهی است که از قانون
شکنی مصدق سخن می گویند.
5.
مجلس ايران در ارديبهشت سال 1330 مصدق
را به نخستوزيري انتخاب کرد و اختيار مليكردن شركت بريتانيايي نفت انگليس ايران
را به او داد. بحران پیشآمده در مناقشه نفتی انگلیس و ایران، با تصاحب تاسیسات
نفتی از سوی ایران آغاز شد. سیاست مقاومت در دستور کار دولت مصدق قرار گرفت و حتی
راهحلهای سازشی و واسطهگرانه آمریکا را نیز نپذیرفت. طرح امریکاییها و
بريتانياييها مبنی بر مليشدن صوري (يعني مليشدن ظاهري نه محتوايي) به عنوان
«مصالحه منصفانه» نمايش داده ميشد. آیا میتوان بر اساس چنین واقعیتی ریشه کودتاي
سال 32 را نیز در بحران نفتي میان ايران و بريتانيا در سالهاي 1332- 1330 دانست؟
احمدسیف:
گفتم
مصدق به گمان من به درستی اعتقاد داشت که مردم ایران خود می توانند صنایع نفت خود
را اداره کنند و برای مصدق به عنوان یک رجل ایران دوست این پذیرفتنی نبود که این
منبع مهم در مالکیت خارجی ها باشد آن هم با قراردادی که از سرتاپایش کثافت و عدم
توجه به منافع درازمدت ایران می بارید. ولی احتمالا درست است که دربررسی نقش
امپریالیسم ووحدتی که میان کشورهای عمده سرمایه داری- به ویژه امریکا و انگلیس-
وجود داشت کوتاهی کرده بودند. یعنی مصدق و شماری از رهبران نهضت ملی کردن نفت
درباره امریکا اشتباه کرده بودند. شوروی سابق هم دقیقا به خاطر ثبات رای مصدق در
دفاع از منافع ملی ایران به دولت او روی خوش نشان نداد و درنتیجه دولت مصدق درجهان
و به ویژه در میان قدرتمندان تنها ماند. و ناگفته روشن است که اگر مصدق در این کار
موفق می شد بی گمان برصنایع نفت در دیگر کشورها هم تاثیر داشت. به این تعبیر با
پرسش شما موافقم که برای این که منابع نفتی هم چنان در کنترل شرکت های نفتی جهانی
باقی بماند – کما این که این گونه شد- حکومت مصدق باید تغییر می کرد. ولی آن چه
معمولا دربررسی ریشه ها و علل کودتا به اندازه کافی مورد بررسی قرار نمی گیرد نقش
نیروهای ارتجاعی داخلی است. بخش عمده ای از این مرتجعین دور شاه و دربارجمع شده
بودندو البته تنها اینها نبودند. نکته این است که آن چه که مصدق برای ایران می
خواست – قانون مداری و دموکراسی و تعیین سرنوشت خویش- نه تنها با منافع
امپریالیستها تناقض داشت که بخش عمده ای از داخلی ها هم برنامه دیگری داشتند. برای
بخش عمده ای از این عناصر یک منصب دولتی وسیله ای بود برای بارخود را بستن – خوب
مصدق این گونه نبود.
6.
عزت الله سحابی در خاطرات خود میگوید:
«عدم توافق با انگلستان و مقاومت در برابرآنها با این ارزیابی انجام گرفته بود که
غرب بدون نفت ایران قادرنخواهد بود نیاز خود را بر طرف کند. اما دکتر مصدق درسفر
خود به آمریکا پی برد که غرب کمبود نفت خود را از منابع دیگر تأمین کرده است». آیا
رویآوردن به اقتصاد بدون نفت، میتوانست راه گشای بحران سیاسی-اقتصادی دولت مصدق
باشد؟ نقش اقتصاد نفتی در دولت مصدق، قبل و بعد از ملیشدن نفت را چگونه ارزیابی
میکنید؟
احمدسیف:
دولت مصدق درتمام دوره ای که برسرکار بود از درآمد نفتی محروم شده بود ولی با این
وصف با کوشش های دولت او ما نه شاهد تورم افسارگسیخته هستیم ونه بیکاری و رکود همه
جا گیر می شود. دراین راستا من فقط به یک داده آماری اشاره می کنم. درطول سه سالی
که مصدق نخست وزیر ایران بود درحالی که
ایران حتی یک دلار هم دلارنفتی ندارد ولی کل تجارت خارجی ایران ( یعنی جمع واردات
و صادرات غیر نفتی) ایران بیش از 20 درصد افزایش می یابد. و اما وقتی اندکی دقیق
به آمارها نگاه می کنیم مشاهده می کنیم که در این سه سال واردات به ایران 23% کاهش
یافته ولی صادرات غیر نفتی ایران هم 92% افزایش داشت. اگرچه تجارت خارجی ایران در
1330- یعنی اولین سال صدارت مصدق هنوز کسری دارد ولی این کسری هم در سال 1331 و
1332 مثبت می شود یعنی صادرات غیر نفتی ایران از واردات به کشور بیشتر می شود. می
خواهید ببینید مملکت را چگونه اداره می کردند به همین آمارهای تجارت خارجی بنگرید.
تنها سه سال پس از سرنگون کردن حکومت مصدق واردات به ایران حدودا 5 برابر افزایش
می یابد و اما صادرات غیر نفتی 6% کاهش دارد. به جای مازاد تجارت که در سال 1332
وجود داشت کسری تجارتی ایران در 1335 نزدیک به دو برابر و نیم کل صادرات غیر نفتی
ایران در آن سال است و این البته بلیه ای است که هنوز هم ادامه دارد. لابد خبر
دارید در تاریخ صد سال گذشته ایران تنها دوره ای که ایران در مبادلات خود با دنیای
بیرون گرفتار کسری تراز پرداختها نیست همین دوسه سال صدارت مصدق است. برخلاف
ادعائی که می شود هم واردات ایران رو به رشد است وهم صادرات غیر نفتی ایران. این
که کودتا لازم می شود گذشته از دیگر مسایلی که به اختصار اشاره کرده ام این که
دربارو حامیان اش در داخل و خارج متقاعد می شوند که با بحران اقتصادی نمی توان از
« شر» مصدق خلاص شد. این که می گویم « شر» مصدق واقعیت این است که حکمرانی مصدق
برای الگوی خودکامگی و استبداد درایران و سیاست اقتصادی تماما وابسته به منافع
کشورها و شرکت های امپریالیستی به راستی یک « شر» بود. اگرمصدق را سرنگون نمی
کردند ما ایرانی ها هم در عمل یاد می گرفتیم که به شیوه دیگری زندگی و رفتار کنیم.
من به جد اعتقاد دارم که کودتای 28 مرداد 1332 نه فقط پایان حکمرانی مصدق است بلکه
در واقع روزی است که سرنگونی سلطنت هم درایران رقم خورده است- اگر چه به ظاهر این
گونه به نظر نمی رسد. البته 25 سال طول کشید تا این اتفاق بیفتد. دردوره زمامداری
مصدق خبر داریم که حداقل 70 نشریه مخالف دولت منتشر می شدند- خوب شما کدام دوره از
تاریخ ایران را می شناسید که مخالفان دولت چنین امکاناتی داشته باشند. علت این که
براین وجه تاکید دارم این است که من هم چنان براین اعتقادم که یکی از بزرگترین گرفتاری
های تاریخی ما این است که دموکراسی و آزادی در این کشور نهادینه نشده است و چون
این چنین نشده است هم منابع محدود مملکت تلف می شود و هم رابطه جای ضابطه نشسته
است و هم در این وضعیتی هستیم که هستیم. من
نظرم این است که نه خودکامگی و استبداد به نفع منافع دراز مدت ایران است ونه این
وابستگی خجالت آور اقتصادی به درآمدهای نفتی که خودمان برآن کنترلی نداریم.
7.
نقش نفت ایران را پس از بحرانهایی بعد
از جنگ جهانی دوم در بازسازی اروپا و به خصوص انگلستان را تا چه حد تاثیرگذار میدانید؟
چراکه گویی ردپای حمایت آمریکا از شاه در برکناری مصدق در کودتای 28 مرداد (تنها
چند ماه پس ملیشدن نفت ایران) ریشه در همین مساله داشت. حتی حفظ موضع بیطرفانه
امريكا تا پايان دوره رياست جمهوري ترومن در برابر سرپيچي مصدق از رسيدن به توافق
در مناقشه نفتي دیری نپایید.
احمدسیف:
در این تردیدی نیست که درآمد انگلستان ازمنابع نفتی ایران قابل توجه بود ولی با
توجه به حجم انهدامی که دراروپا شاهد بودیم بعید می دانم که این درآمدها نقش قابل
توجهی دراین بازسازی داشته باشد. بخش عمده ای از منابع مالی لازم برای بازسازی
اروپای بعد از جنگ را امریکائی ها تحت عنوان « طرح مارشال» فراهم کردند. این روایت
بی طرفی امریکا هم به نظر من بیشتر توهم بود تا واقعیت یعنی امریکا به عنوان مهم
ترین کشور سرمایه داری نمی آمد انگلستان را بگذارد وبه اصطلاح طرف ایران را بگیرد.
حتی طرح مارشال هم یکی از دلایلش این بود که جلوی پیش روی کمونیست ها در اروپا
گرفته شود. در نتیجه اگرچه درست است که تغییر سیاست در امریکا احتمالا تاثیر داشت
ولی آن را تعیین کننده نمی دانم. یعنی حتی اگر این اتفاق هم نمی افتد در تقابل
نهائی من یکی تردیدی ندارم که امریکا در کنار شرکت نفت انگلیس باقی می ماند نه در کنار
مصدق. مسئله دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که اتفاقا کشورهای امپریالیستی
هم در مقابل تحولات دموکراتیک درکشورهائی چون ایران با نیروهای مستبد و خودکامه
داخلی منافع مشترک دارند. این که در باره آزادی و دموکراسی شعار می دهند نباید
موجب گمراهی ما « دوزخیان روی زمین» بشود. با یک خودکامه ای مثل شاه خیلی بهتر می
توان معامله کرد تا با آدمی چون مصدق که هر قرارو مداری را باید به اطلاع مجلس
برساند و از آن گذشته به مطبوعات و رسانه ها هم امکان و اجازه می دهد تا درباره اش
بحث و گفتگو کنند. یعنی می خواهم براین نکته تاکید کرده باشم که کودتا علیه مصدق
برای غرب این امتیاز اضافی راداشت که پس از آن هرکاری که می خواستند می کردند کما
این که کرده بودند و کسی هم نبود که ازجزئیات قراردادها اسارت باری که تحمیل می
کردند خبر داشته باشد.
8.
آیا میتوان رفتار آشتيناپذير شركت نفت
در دولت مصدق را یکی از عواملی دانست که به کودتای 28 مرداد منجر شد؛ آیا اتخاذ
چنین مشیای، در کنار اقتصاد بدون نفت، دولت مصدق را با بحرانهای اقتصادي روبرو کرد؟
احمدسیف:
درباره
اقتصاد ایران در دوره مصدق در پاسخ به سئوال دیگری جواب دادم من منظور شما را «
آشتی ناپذیری» دولت مصدق متوجه نمی شوم. مصدق منابع نفتی را ملی کرد و از همان روز
اول هم اعلام کرد که ما می خواهیم با همه جهان رابطه داشته باشیم. خودتان هم خبر
دارید این دولت مصدق نبود که به دیگران حتی به انگلیسی ها نفت نمی فروخت بلکه حتی
آنان که از ایران نفت خریده بودند مورد تهاجم و یورش انگلستان و قدرت های حامی آن
قرار گرفته بودند. مصدق حتی حاضر به اخراج کارگران و کارمندان انگلیسی هم نبود
بلکه به همه آنها اطلاع داد که شما ا زاین پس برای دولت ایران کار می کنید. ولی
اهداف امپریالیستی انگلیس و دیگر کشورها اجازه نداد که این برنامه ها اجرائی شود.
9.
نقش بحرانهای اقتصادی دولت
مصدق که به سوی اقتصاد بدون نفت پیش میرفت را تا چه حد در اتخاذ مشی سیاسی او در
روزهای قبل از کودتا موثر میدانید؟ چراکه دولت مصدق نفت را ملی کرده بود،
مجلس هفدهم را منحل کرده بود و در جنگی عریان با بریتانیا و در قهر سیاسی با شاه
به سر میبرد، و حتی به رغمآنکه با جریان چپ ایران نتوانسته بود همصدا و همآوا
شود اما به عنوان نمونه، مصدق در 25 مرداد پیشنهاد فاطمی مبنی بر منحلکردن سلطنت
را به طور انقلابی نپذیرفت و اعلام جمهوری نکرد یعنی پیش از رخدادن کودتا، انقلاب
نکرد؛ این روند در مسیر سیاست ایران را در پرتو ملیشدن نفت و اقتصاد نفتی ایران و
شکلگیری طبقه متوسطی که 13 درصد جمعیت ایران را شکل میداد تا چه حد موثر بود؟
احمدسیف:
با بعضی نکته ها در این پرسش شما
مشکل دارم. مصدق در هیچ دوره ای در « قهر سیاسی» باشاه نبود بی تعارف این شاه بود
که « نوکر خان زاد» می خواست نه یک رجل سیاسی از نوع مصدق. این که مصدق با پیشنهاد
زنده یاد فاطمی همراه نشد به گمان من هیچ ابهامی ندارد. مصدق در همه زندگی اش
سیاستمداری مدافع مشروطه باقی ماند او می خواست شاه براساس قانون اساسی مملکت
سلطنت کند نه حکومت. درباره همراهی با چپ که منظورشما حزب توده است من بدون این که
به جزئیات بپردازم معتقدم که سیاست فاجعه بار حزب نه فقط کمکی نکرد بلکه وبال گردن
دولت شد. وقتی می گویم سیاست فاجعه بار سخنی به گزاف نمی گویم. حزب توده می کوشید
سیاست خارجی شوروی سابق را پیش ببرد به همین خاطر هم بود که مثلا تظاهرات برای صلح
جهانی برگزار می کرد این که می فرمائید مصدق پیشنها منحل کردن سلطنت به طور
انقلابی را نپذیرفت به نظرم به درایت عمیق او بر می گردد. مصدق با تجربه پیش از 60
ساله اش در سیاست ایران از برآورد نیروها به نظر من درک وسیعی داشت و می دانست
چنان کاری در آن شرایط که نیروهای دیگر اجتماعی با آن همراه نیستند تنها می تواند
به صورت جنگ داخلی در بیاید که مملکت را نابود می کند. مصدق با خشونت و آدمکشی به
طور جدی زاویه داشت و آن را بر نمی تابید. دراین دوره ای که شما از آن سخن می
گوئید حتی گروهی از کسانی که تحت عنوان « جبهه ملی» به مجلس رفته بودند به جمع
حامیان دربار پیوسته بودند. نیروهای دیگری هم بودند که عمدتا برسرمنافع شخصی با
مصدق مشکل پیدا کرده بودند در نتیجه پی آمد « انقلاب» در آن شرایط برای کشور فاجعه
بار بود و مصدق ایران را بسی بیشتر ازاینها دوست داشت که دست به چنین کاری بزند.
(1)
نامه
دكتر مصدق به شهربانی كل كشور، مورخ 11 اردبیهشت 1330، نامه های دكتر مصدق،
گردآوری محمد تركمان، تهران، جلداول، تهران 1375، ص 165
(2)
همان، ص 165
(3)
فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن، نشر نگاره آفتاب،
تهران 1383، ص 224
(4)
نامه سرگشاده مصدق به قوام السلطنه، 5 دی ماه 1325ف نامه
های مصدق، جلداول، ص 94
(5)
نطق مصدق در جلسه نهم آبان 1304 شمسی، به نقل از « نطق ها و
مکتوبات دکتر مصدق» انتشارات مصدق، 1349، صص5-10
0 نظر:
ارسال یک نظر