۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

سروکاشمر

دوستی این شعررا که حدس می زنم باید از حمید مصدق شاعر فقیدباشد برای من فرستاده است که می گذارمش اینجا


سرو کاشمر

گفتند با خليفه ي خودسر
از سرو کاشمر
وز اعتقاد مردم ايران
از نذر و بذل و بخشش آنان
در پاي سرو
در خشم شد خليفه و فرمان داد
تا سرو کاشمر را
از بن برآورند
و قهر و خشم مردم کشور را
به هيچ نشمرند
باري، خليفه ي بغدادي
آن برگزيده شيوه ي شدادي
بر باد رفت
حتانام خليفه ي خودخواه خودپرست
از ياد رفت
امادر کاشمر هنوز
در ذهن هر خردور ايراني
سروي به پاست
آن سروسرفرازتر
از هر چه سروپابرجاست

مصدق

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

ساده انگاری در عرصه ی اندیشه

باشرمندگی و پوزش از « سارا» که حق به جانب اوست. امیدوارم این غفلت وتنبلی و تن پروری را برمن ببخشایند.


مشكلاتی كه بر سرراه رسیدن به یك درك همه جانبه از مصائب اقتصادی ما وجوددارد باعث شده كه شماری از صاحب نظران ما، مبلغ آرا و عقایدی باشند كه اگرچه رهگشا نیستند ولی به آسانی می توانند، به صورت تنگناهائی اضافی بر سرراه رسیدن به دركی معقولانه از این مشكلات در آیند.
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر فراوان است. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و یك شبه و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همه ی استعدادهائی كه در ایران- یا در میان ایرانیان در بیرون از ایران- هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی ضعف ها را شناخته و برای برطرف كردنشان به چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصه ی‌ اندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفه ی از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومه ی‌ كوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی است كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در باره ی این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم،‌ باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همه ی داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود . شاید این روایت، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش با این شیوه كار به دست نمی آید.
به عنوان نمونه، داشتم اتاقم را از روزنامه های قدیمی پاک می کردم. رسیدم به چند شماره از روزنامه مرحوم « خرداد». دیدم، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه مرحوم « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیده ی بزرگ و ناشناخته جامعه ی معاصر ایران ورود فلسفه ی اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود كه» و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفه ی اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدوده ی‌ خاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی،‌ «اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجه ی عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمه ی تولید صنعتی است در جامعه ی ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم.». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست. ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دوره ی حكومت پهلوی را دوره ی اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا،‌ به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، ولی با این دست تحریفات تاریخی باید به جد به مقابله بر خاست. این شیوه ی باز نویسی تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئه ی همه ی محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همه ی‌ مختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. . قانون 1310 و قوانین دیگری كه در دوره ی محمد رضا شاه به مجموعه ی قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد سال 1332 بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دوره ی‌ حاكمیت خودكامه ی شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» در آمد ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه،‌ این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همه ی طول تاریخ ایران، مالكیت خصوصی درایران امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند. رضا شاه با مصادره ی اموال و زمین های زمین دراران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگر دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانه ی فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شده ی آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبله ی‌ عالم» پیشكش تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوه ی‌ كار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟‌ مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟ تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد.
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای شخص نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد - این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد. مگر فردوسی و حلاج و صدها فرزانه دیگر با همین پاپوش دوزی ها روبرو نبوده اند؟ - بكنند. از دست من که درمقابل این بزرگان حتی پشه ای هم نیستم، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصه ی‌ حرف باقی بماند. در عرصه ی حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم هم به هیچ وجه دفاع از ماركسیسم یا هیچ مكتب نظری دیگری نیست - گرچه می دانم به چنین كاری متهم خواهم شد- ولی هدف من مقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوه ی‌ اندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند که بسته به شیوه نگرش ما به این نیروها هم می می تواند نیروی لایزالی باشد برای تغییر و تحول مثبت درایران و هم این که می تواند به صورت یک بمب هراسناک دربیاید. واقعیت این است که این جوانان هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم و اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم- که متاسفانه می کنیم- بعید نیست وضع به صورتی در آید كه نه از تاك نشانی بماند ونه از تاك نشان.
پس، این وضعیت جدید، شیوه ی تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوه ی تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانه ی ما، به راستی زمانه ی خطرناكی است. اوضاع مالی مان كه با همه ی دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم، لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. تنها نتیجه ی حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.
پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم ریشه ای برخورد كنیم. تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا، ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

یادداشتی از سربی حوصلگی:


مدتی است درباره اقتصاد چیزی نمی نویسم و حتی وبلاگ فکسنی نیاک هم هفته ها می شود که به روز نمی شود.البته که اخبار اقتصادی زیادی هست که هرروزه از گوشه و کنار می شنویم ولی دروغ چرا، دیگر نمی دانم به این اخبار چگونه باید عکس العمل نشان بدهم.
از یک طرف در کشور گل و بلبل خودمان که با همه ادعاهای خنده آور و مضحک احمدی نژاد، اقتصاد ایران حسابی پنجرشده است- درواقع پنجرتر شده است. هم تورم دارد از کنترل خارج می شود و هم بیکاری رو به افزایش است و هم رشد اقتصاد هم تعریفی ندارد. البته بازتاب این اوضاع خطرناک اقتصادی خودش را به صورت بحران سیاسی نشان می دهد. این روایت جن گیری و رمالی و « فتنه» نه تازه است و نه درایران تازگی دارد. آن چه که احتمالا تازگی دارد این که با همه دروغ هائی که همراه با سرکوب و بستن روزنه های خبری به مردم گفته اند، حالا رسیده اند به سر پل خر بگیری. « انقلاب» اقتصادی شان که قرار بود ایران را اقتصاد اول منطقه بکند، به صورت چاپ پول برای تحفیف پی آمدهای حذف یارانه ها درآمده است واز طرف دیگر، روزی نیست که درگوشه و کنار مملکت مفاسد اقتصادی تازه کشف نکنند ولی هم چنان مفسدهای گردن کلفت و پارتی دارمعرکه داری می کنند و کسی به آنها نمی گوید بالای چشمشان ابروست. نمونه می خواهید! به داستان دردآلود معوقه های بانکی بنگرید! خروارخروار ازبانکها وام گرفته اند و نه وثیقه ای درخورگذاشته اند و نه پولها را پس می دهند و حتی شماری از روحانیون هم فتوا داده اند که پرداخت جریمه دیرکرد « شرعی» نیست. خلاص. از سوی دیگر، روشن می شود همان حکومتی که قرار بود دست مافیا را قطع بکند، ایران را به صورت آوردگاهی برای گروههای متعدد مافیائی درآورده است. نه فقط اغلب پروژه های سوپر میلیاردی دولتی بدون طی مراحل قانونی همین حاکمیت، نصیب « سربازان با نام و گمنام» امام زمان می شود، بلکه جنابان مشائی و بقائی مگر چه کم دارند! کم می خورند یا دررکاب ولایت کم شمشیر زده اند! نه فقط پروژه 400 میلیاردی را با جهیدن از روی همه مراحل قانونی آن، به دوستان ورفقای خویش می دهند بلکه به عنوان سهام داران یک شرکت دیگر، زمین های بیت المال را بالا می کشند! دراین میان، وضعیت کسانی چون احمد توکلی و زاکانی و چند تای دیگر هم خیلی باعث انبساط خاطر می شود. معلوم نیست تا کنون در کدام جهنمی بودند که تا همین چند هفته پیش همراه با همین « منحرفین» دیگران را به همه چیز متهم می کردند و حالا درست مثل بچه ای که تازه زبان باز می کند درباره این « رفقای» سابق افشاگری می کنند. اسناد و مدارکی که رومی کنند به وضوح نشان می دهد که این افشاگری ها یک بعد امنیتی هم دارد. یعنی سربازان با نام و گمنام امام زمان هم دراین میان بی نقش نیستند. آخر این همه مدارک ازکجا به دست این حضرات افشاگررسیده است! درسایتی حتی دیده ام که فتوکپی چک ها را هم گذاشته اند که حرف بی سند نزده باشند! وکیل الدوله های مجلس هشتم هم تازه از خواب پریده و متوجه شده اند که احمدی نژاد و شرکا به طور غیر قانونی از صندوق ذخیره ارزی پول برداشت کرده و یارانه نقدی را پرداخته اند! تازه فهمیده اند که دولت به دیگراجزای قانون هدفمند کردن یارانه ها عمل نکرده است! آیا فهمیدن این قضایا خیلی دشوار بود که همین حضرات که طبق قوانین همین نظام وظیفه نظارتی دارند از دولت فخیمه درهمان موقع نپرسیدند که این 5000 میلیارد تومانی که قبل از بالارفتن قیمت ها بین مردم توزیع شده است از کجا آمده است! آن موقع نپرسیدند و روشن نیست که حالا به چه منظوری می پرسند! واما هرچه که ادعای دولتمردان باشد، واقعیت این است که درکنار این بحران فزاینده و خطرناک اقتصادی و مالی، نظام جمهوری اسلامی درهیچ دوره ای از زندگی سی و دوسه ساله اش به این میزان شکننده و درمعرض مخاطره نبوده است. به همین خاطر هم هست که درنتیجه این مشروعیت زدائی بیشتر از نظام، بخشی از نظام همه نیروهای خویش را بسیج کرده است تا با یافتن « دشمنانی» تازه کلیت نظام را از زیر ضرب خارج کند. ادعاهای کسانی چون مصباح یزدی و شماری دیگر از روحانیون بلند پایه و صاحب نفوذ رژیم- امثال جنتی- که درنماز جمعه و برمنابر و در مساجد هم چنان از « نفوذی ها» و « منحرفین» سخن می گویند به خوبی نشان دهنده این تلاش مذبوحانه حاکمیت است.
بعید نمی دانم که درآینده ای نه چندان دور، « معجزه هزاره سوم» را دراین میان قربانی کنند ولی مشکل رفع نمی شود. بحران اقتصادی و مالی ایران جدی تر از آن است که دست پخت احمدی نژاد به تنهائی باشد! کار از پایه خراب است


می خواستم درباره موضوع دیگری کمی درددل کنم.... به کجارسیدم؟


۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

بحران دراستبدادسالاری ایران



این هم کتابی که چندسالی بود چشم انتظار نشرش بودم و به میمنت تازگی ها درایران منتشرشد. این هم نوشته ای درباره آن دریکی از روزنامه ها
همین جا باید از ناشرکتاب قبلی - نشرآگه- که در همین وبلاگ معرفی کرده ام با لباس تمام رسمی و درمحضر عمومی پوزش بخواهم. چون آن چه نوشته بودم دقیق نبود، یعنی اگرچه می دانستم و می دانم که چاپ و نشر کتاب درایران چقدر دشوار است ولی میزان این دشواری ها را کم برآورده بودم. وقتی جواز کاری ات را لغو نمی کنند ولی از تو کتاب قبول نمی کنند و تو هم به شهادت تاریخ ناشری هستی که حدود 50 سال از این راه امرار معاش کرده ای، خوب طبیعتا درمی مانی که با خودت چه بکنی. و بعد یکی از وزارت خانه فخیمه به تو خبر می دهد که بطور موقت، و برای 3 ماه ممکن است ا زشما کتاب قبول کنیم. بدیهی است که برای تماس گرفتن با نویسنده و مترجم وقت و زمانی باقی نمی ماند.
با شرمندگی و پوزش دوباره، از ناشر محترم کتاب « اقتصاد سیاسی جهانی کردن» سپاسگزارم که دراین فرصت کم، این کتاب را منتشر کرد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

این سرزمین عجایب!




به دوستی ساکن ایران ایمیل زدم چون التماس دعائی داشتم و او درجواب به خاطر چاپ کتابم درایران به من تبریک گفت! غافل از این که اگرچه می دانستم این کتاب مظلوم من چند سالی درانباری داشت مثل خودم پیر می شد ولی دوسه سالی بود که ناشر محترم آن به ایمیل های من حتی جواب هم نداده بود و هیچ پدرآمرزیده دیگری هم به من خبرنداده بود که این کتاب پس از این همه سال، بالاخره قمرش از عقرب خارج شده و منتشر شده است. باری، چه می شود کرد! بادا بادا مبارک بادا! ایران است و « هنر» به راستی که تنها نزد ایرانیان است و بس. حالا این شما و این هم روی جلد کتاب که از سایت ناشر کش رفته ام.