یک داستان کوتاه ولی واقعی از ایران
-چرا گريه مى كنيد؟
-بى پناهى بد درديه.چى شده؟
-چى شده دو ساله دارم اينجا كار مى كنم هيچ وقت پولمو سر وقت نگرفتم هر قوت د لشون مى خواهد پول مى دهند.
-كارت چيه؟
-چرخ دوزى
-چقدر مى گيرى؟
-۱۰۰ هزار تومان
-چند ساعت كار مى كنى؟
-از هشت صبح مى آيم تا هفت غروب
در حالى كه چشمانش را پاك مى كند ادامه مى دهد:
- اما وقتى مى خواهند پول بدهند خيلى سخت شان هست. هر دو ماه گاهى سه ماه در ميان حقوق مى دهند. با سه تا بچه قد و نيم قد فكر بكن چيكار مى كنم.
-شوهرت كجاست؟
- آبدارچى يكى از همين شركت هاست اون هم وضع اش بدتر از من، حقوق اش را نمى دهند.
-چرا اعتراض نمى كنيد؟
- اعتراض، امروز اعتراض كردم كه اخراج شدم از آن چيزى كه مى ترسيدم سرم آمد. سه تا بچه قد و نيم قد، پول اجاره خانه و درس و مشق هاى بچه ها را هم اضافه كن.
-توى اين دو سال بيمه بودى؟
- برو خدا خيرت بده، پولمو به زور مى گرفتم.
-چرا شكايت نمى كردى؟
....-شكايت، اگر شكايت مى كردم زودتر از اينها اخراج
در حالى كه گريه امانش نداد بقيه جمله اش را تمام بكند گذاشت و رفت.
روزجهانی کارگر بر کارگران جهان مبارک باد
0 نظر:
ارسال یک نظر