جام می داشت به دستی و دو چشمانی مست
آمد انگار نسیمی به کنارم بنشست
گفت، نامت! گفتم عاشقی مست و خراب
گفت، کاروبارت! گفتم شوریده ترین باده پرست
گفت، شهدت! گفتم می تلخ
گفت، منجی ات! گفتم دلبری جام به دست
گفت، دردت! گفتم درد هجرانی من
گفت در چه حالی اکنون! گفتم مستانه و مست
گفت، فتوایت! گفتم، نوش
گفت، ابلیس! گفتم آن کس که پیمانه شکست
گفت، امروزت! گفتم غم فردا خوردن
گفت، فردایت! گفتم خندان لب و پیمانه به دست
گفت، زلف یاری تو، پریشان در باد
گفتم، صخره را می مانم، من دردی کش مست
0 نظر:
ارسال یک نظر