کم نیستند دوستانی که از « تعادل» در بازارها سخن می گویندو مدعی اند حتی اگر تعادل وجود نداشته باشد، تمایل بازار به ایجاد تعادل است. با همین اندک اقتصادی که من می فهمم، پیش گزاره این دوستان باید این باشد که ساختار بازار یا انحصار کامل است یا در حالت رقابت کامل چون در غیر این صورت، تعادلی نمی تواند وجود داشته باشد- به خصوص در بازارهای انحصار ناقص یا اولیگاپولی. وقتی از مدل های بی بو وخاصیت رقابت کامل و انحصار کامل بگذریم، درساختار اولیگوپولی تقاضائی که هربنگاه با آن در بازارروبروست غیر قابل اندازه گیری می شود چون میزان تقاضا برا ی تولید هربنگاه بستگی دارد که دیگر بنگاهها درهمان بازار چه بکنند- مقوله وابستگی بنگاهها در این بازار به یک دیگر-. اگر این ادعا درست است، پس، وقتی تقاضا معلوم نبود، بنگاه در باره درآمد نهائی هم اطلاعی ندارد (MR) ووقتی که درخصوص درآمدنهائی خبر نداشت، و با معلوم نبودن میزان تولید، از میزان هزینه نهائی(MC) هم بی خبر است. وقتی این طوری شد نتیجه این که سود را نمی توان حداکثر کرد چون معلوم نیست درکجا این دو با یک دیگر برابرند تا بعد بازار- یعنی تقاضا- برایت تعیین قیمت بکند. ( حالا بماند که تقاضای هر بنگاه همان طور که گفتم در این نوع بازارها که اتفاقا شکل غالب بازارهاست نامشخص است) 60-70 سال پیش سوئیزی در برخورد به این وضعیت مقوله منحنی شکسته تقاضا را مطرح کرد- Kinked Demand Curve که فقط نشان می داد چرا در این بازار احتمالا رقابت بر سرقیمت در نخواهد گرفت یا احتمالش کم است که این چنین بشود. یعنی می خواهم این نکته را بگویم که چه اقتصاد علم باشد یا نباشد، و فرمول های ریاضی بد باشند یا خوب، باید از واقعیت های اقتصادی حرکت کرد و دید با توجه به این واقعیت ها چه می توان کرد! البته که براساس درس نامه ها و یا پیش گزاره های دست و پا پی گیر، خیلی کارها می توان کرد و خیلی چیزها را « بهینه» کرد. ولی پرسش این است که استفاده عملی اش درچیست؟
۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظر:
ارسال یک نظر