دراین پرهیاهو جهانی که زندان تنگی ست، زمین وزمان دلگرفته ست
نئون ها فراوان، به هرکوی وبرزن، چشمک زنان
من اینجا ولی قید و بندی ندارم
نه زنجیر بردست و پایم، و نی برزبانم
و چشمانم آزاد، سرمست دیدن
من آزادم، آری و از روبهان دو صدچشم ولگرد
خوفی ندارم
ومهمان ناخواسته نیمه ی شب
نکرده ست خوابم پریشان
من آزادم ، آری هم چون عقابان بالای کوه
واما
مرا رخصت پرکشیدن و بی دغدغه آرمیدن
درآنجا که من آشیان بسته ام نیست
و این است ناگفته اسراردلگیرمن
چهانم چو زندان و زندانکم خود تمام جهان است.
نئون ها فراوان، به هرکوی وبرزن، چشمک زنان
من اینجا ولی قید و بندی ندارم
نه زنجیر بردست و پایم، و نی برزبانم
و چشمانم آزاد، سرمست دیدن
من آزادم، آری و از روبهان دو صدچشم ولگرد
خوفی ندارم
ومهمان ناخواسته نیمه ی شب
نکرده ست خوابم پریشان
من آزادم ، آری هم چون عقابان بالای کوه
واما
مرا رخصت پرکشیدن و بی دغدغه آرمیدن
درآنجا که من آشیان بسته ام نیست
و این است ناگفته اسراردلگیرمن
چهانم چو زندان و زندانکم خود تمام جهان است.
0 نظر:
ارسال یک نظر