۱۳۸۴ مهر ۸, جمعه

افسانه اقتصاد دیجیتالی

اندکی بیات است ولی برای عزیزانی که این یادداشت را نخوانده اند می گذارمش این جا. ا.س..
هیج دقت کرده اید که نئولیبرالهای وطنی چقدر اندر فواید اقتصاد دیجیتالی شعار می دهند. تازگی ها دیدم که خود را تا سخن گفتن از اقتصاد فراصنعتی هم بالا کشیده اند. بسیاراتفاق می افتد که از « انقلاب انفورماتیک»، از « نابودی فاصله» « اقتصاد براساس دانش» « تجارت الکترونیکی» « اقتصاد بی وزن» وواژه های دلچسب دیگر سخن می گویند. به همین خاطر است که با التماس و زاری نه فقط خواستارو مدافع پیوستن به سازمان تجارت جهانی هستند بلکه از سوی دیگر، اندر فواید « گلوبال» کردن اقتصاد ایران انشاء می نویسندو نطق و خطابه صادر می کنند.
بگذارید بدون مقدمه آب پاکی رابریزم روی دستهای مبارک شما که با همه ادعاها، درنوشته های نئولیبرال ها شما با بیان بیرونی یک قشریت ایدئولوژیک روبرو هستید نه بیان چیزی که ربطی به دنیای واقعی و خاکی ما داشته باشد. به همین خاطر هم هست که اگر خود را به دادن شاهدی هم مجبور ببینند معمولا در باره واقعیت زندگی دروغ می گویندو ارقام و آمار جعل می کنند.
و باز اجازه بدهید عریان بگویم که نئولیبرال های گرامی از دنیای عجیبی سخن می گویند. با این که مرگ فاصله را خبر می دهند ولی ازحغرافیا سخن می گویند. از تاریخ حرف می زنند ولی تاریخ شان تقویم ندارد. از ارزش می گویند ولی ارزش شان بی وزن است و سرانجام از مبادله در تحت نظام سرمایه سالاری سخن می گویند ولی استبداد مطلق پول را انکار می کنند. به گمان این جماعت، تنها منبع ارزش دانش است و اطلاعات و جهانی کردن هم فرایندی که به اندازه قانون جاذبه زمین گریز ناپذیر است و هرکس هم که چیزی به غیر از این دنیای قلابی این جماعت را بخواهد بطرز ناامید کننده ای از زمانه عقب مانده است. اگر پیشامدرن نباشد حتما چپ اندیش است و چپ اندیشی نیز که در دنیای والت دیزنی گونه نئولیبرالها، چیزی به زشتی جذام در آن دوردست تاریخ است.
اگر چه خود را همه چیزدان روزگار می دانند ولی با تاریخ سرمایه سالاری یا بیگانه اندو یا ادعای بیگانگی می کنند. آن چه را جامعه فراصنعتی می نامند به واقع نام دیگرش، پیدایش تقسیم کار تازه تری در نظام اقتصاد جهانی است. به سلیکان ولی اشاره می کنند، از بیشتر شدن سهم بخش خدمات- به اصطلاح ماده زدائی از تولید- در اقتصاد های غربی هم گاه وبیگاه آماربه دست می دهند. ادعای اصلی بر این است که بطورروزافزونی خدمات لمس نشدنی جای محصولات لمس شدنی را گرفته اند و منبع اصلی ارزش نیز همین خدمات لمس ناشدنی است. این ادعای بی وزن شدن اقتصادنیز از این جامی آید که خدمات لمس نشدنی و بی وزن جای محصولات لمس شدنی و وزین را گرفته اند.
البته آن چه که واقعا اتفاق افتاده این که تغییرات تکنولوژیک تقسیم کار تازه تری را برجامعه بشری تحمیل کرده و فعالیت های اقتصادی را تجدید سازمان نموده است. اجازه بدهید نمونه ای بدهم.
اغلب می خوانیم که از کاهش اشتغال در کشاورزی سخن می گویند که به یک معنا، اگر بخواهیم خودمان را به کسانی که به طور مستقیم برروی زمین کار می کنند محدود کنیم، ادعای درستی است. تازه برای درست در آمدن این ادعا باید از مکانیزه کردن تولید کشاورزی و کالاشدن تولید مواد غذائی چشم پوشی کنیم. البته اگر بخواهیم همه کسانی را که در تولید تراکتور وکمباین و دیگر ماشین آلات کشاورزی کار می کنندو همه کسانی که در توزیع و فروش و تعمیر آنها مشارکت دارند، به همراه همه کسانی که به تولید کود شیمیائی و سموم دفع آفات فعالیت دارند و هم چنین همه کارمندانی که در صنعت تهیه و توزیع غذاهای کنسروی و غیر کنسروی، در سوپرمارکت ها که عمدتا محل فروش موادغذائی اند کار می کنند، جزو کارگران « بخش کشاورزی» حساب بکنیم احتمالا به نتیجه متفاوتی خواهیم رسید.
به همین ترتیب، البته که درست است شماره کسانی که در اروپا یا در امریکا در بخش صنایع کار می کنند کاهش یافته است ولی نکته ای که مورد عنایت نئولیبرال های همه چیز دان ما قرار نمی گیرد این که، برای نمونه، آن چه در گذشته در کالیفرنیا تولید می شد اکنون در مکزیک یا در چین تولید می شود و همین روایت است در باره کاهش اشتغال در صنایع دراروپا. اتوموبیلی که سابق در کاونتری انگلیس تولید می شد حالا در مالزی یا در کره تولید می شود.
نکته دیگری که مورد توجه قرار نمی گیرد به واقع، خصلت اساسی نظام سرمایه سالاری در کالاکردن همه نیازمندی های بشر است. به سخن دیگر آن چه که از دید نئولیبرالها گسترش بخش خدمات ویا بی وزن شدن اقتصاد نام گرفته است به واقع چیزی جز این فرایند نیست که دست بر قضا موجب می شود تا این فعالیت ها عینیت پیدامی کنند. برای مثال وقتی به کاری مثل شستن لباس نگاه می کنیم. درابتدا این کار به صورت کالا در نیامده بود بلکه در درون خانوار یا به صورت کار بی مزد خانگی انجام می گرفت و یااین که انجامش به گردن خدمتکاران بود. در مرحله بعدی با پیدایش مغازه های لباس شوئی، همین کار به صورت کالا در آمد و باز مدتی بعد، مجددا به صورت کاری که در خانواربدون مزد انجام می گیرد دگرسان شد. تفاوت در این است که در این مرحله با زنجیره ای از تکنولوژی پیشرفته به صورت ماشین لباس شوئی، خشک کن و اطو بخار توام شده است . ناگفته روشن است که همه این ماشین آلات باید در جائی تولید شده و با طی مسافتی به خانه ای که قرار است مورد استفاده قرار بگیرند منتقل شوند و این فرایند نه تنها در اقتصاد های پیشرفته سرمایه سالاری بلکه با سرعت های متفاوت در اغلب جوامع بشری شکل گرفته است. البته شستشو تنها حوزه ای نیست که با این تغییرات در آن مواجه هستیم. بگذارید نمونه دست به نقد دیگری بدهم. با پیشرفت انترنت کم نیستند کسانی که گمان می کنند به واقع ماهیت اقتصاد سرمایه سالاری دستخوش یک دگرگونی اساسی شده است که البته این چنین نیست. تردیدی نیست که تحقیق و تفحص مصرف کننده ساده تر و کم هزینه تر شده است. به همین نحو، فروشنده هم می تواند با هزینه کمتر و سرعت به مراتب بیشتری با مصرف کنندگان احتمالی محصولات خود تماس بگیرد. نوآوری آن چه که دارد اتفاق می افتد در همین جا به پایان می رسد. وقتی شما از طریق انترنت کتابی را خریداری می کنید. بدیهی است که همانند همیشه این کتاب باید در چاپخانه ای تکثیر شود و در جائی انبار شده باشد و بعد کسی نسخه ای را به آدرس شما به اداره پست برساند. و بعد در شهر و وولایت شما، کسی آن را به شما برساند و همین وضعیت است در باره همه خرید هائی که از طریق این تکنولوژی تازه صورت می گیرد. نمی دانم پیچیدگی این بدیهیات در کجاست که از دید « تیزبین» نئولیبرالهای گرامی پنهان می ماند؟
بگذارید این وجیزه را با گزارش گونه ای از زندگی روزانه کسی که در این اقتصاد دیجیتالی کار می کند تمام کنم.
آقای ایکس که ساعت اش را- ساخت ژاپن- سرساعت 6 صبح کوک کرده بودصبح زود از خواب برخاست. در حالی دستگاه قهوه درست کنی اش- ساخت چین- قل قل می کرد،اوریش اش را باریش تراش برقی- ساخت هنک کنگ- تراشد. بعد پیراهن تازه اش را - ساخت بنگلادش- و جین اش را - ساخت سنگاپور- پوشید و بعد کفش های ورزشی اش را - ساخت کره- به پا کرد
پس از صرف صبحانه شامل تخم مرغ نیمرو و گوشت خوک-تولید استرالیا- که روی اجاق برقی- ساخت هندوستان- پخته بود،ماشین برنامه ریزی اش –ساخت مکزیک- را از جیب درآورد، بعد ساعت مچی اش- ساخت تایوان- را با رادیو – ساخت هندوستان- میزان کرد و بعد سوار اتوموبیل بنزش - ساخت آلمان-.شد. درتمام روز، هم در اداره اش به تولید خدمات دیجیتالی مشغول بود و عصر که خسته و کوفته به منزل بازگشت، صندل اش- ساخت برزیل- را بپاکرد که راحت تر باشد و بعد پیژامه اش را- ساخت ال سالوادور- به تن کرد و برای خودش یک گیلاس شراب- ساخت فرانسه- ریخت و دراطاق نشیمن به نگاه کردن تلویزیون- ساخت اندونزی- مشغول شد و متعجب که چرا دوستان نئولیبرال ما هم چنان از از بین رفتن فاصله و بی وزنی اقتصاد مدرن سخن می گویند!

۱۳۸۴ مهر ۵, سه‌شنبه

پاسخی به یک مدعی:

آقای حامد قدوسی که وبلاگ « یک لیوان چای داغ» را می نویسد، دربرخورد به مقالات من این سئوالات را مطرح کرده است:
«آقاي دكتر سلام. اين‌بار ما مهمان شما شديم. من چند سوال مطرح مي‌كنم:1) شما از شوراي مصرف‌كنندگان صحبت مي‌كنيد ولي فراموش مي‌كنيد كه ترجيحات هر شخص كاملا فردي است. من يك نوع لباس دوست دارم و آن ديگري نوع ديگر. من گوجه‌ فرنگي را بيشتر از سيب دوست دارم و آن يكي كتاب رمان را بيش از داستان تخيلي. بفرماييد اين نظام شوراي مصرف‌كنندگان شما چگونه نيازهاي تك‌تك ما را جمع‌آوري و به توليد‌كنندگان منتقل خواهد كرد؟2)‌ كسي پيدا مي‌شود كه ايده‌اي براي ساختن يك كيك جديد دارد كه هم ارزان‌تر و هم خوشمزه‌تر است. مي‌خواهد كيكش را توليد كند. ايده‌ هم مال خودش است. كس ديگري هم هست كه خيال مي‌كند لامپ كم‌مصرفي كه ساخته چيز خوبي است ولي در واقع جامعه آن‌را نمي‌پسندد. در نظام شما اين افراد چگونه محصول خود را به جامعه ارائه مي‌كنند و چه ريسك‌هايي را متحمل مي‌شوند؟ پاداش كسي كه ريسك مي‌پذيرد و نوآوري مي‌كند چگونه داده مي‌شود؟3)‌ آقاي شجريان صداي خوبي دارد. بنده و هزاران نفر ديگر حاضريم بخشي از حقوق ماهيانه (يا اگر پرداخت‌ها جنسي‌ است) خود را به ايشان بدهيم و يك ساعت از صداي ايشان لذت ببريم. آقاي شجريان بدون اين‌كه كار خلافي كند در عرض يك شب صدها برابر تك‌تك مال پول خواهد داشت. او بايد با اين پولش چه كند؟ آيا مي‌تواند با پول خودش يك كارخانه توليد لوازم موسيقي راه بيندازد؟4) سيل مي‌آيد و نصف محصول برنج شمال از بين مي‌رود. در جامعه كنوني بالا رفتن قيمت برنج در بازار علامت لازم را به مصرف‌كنندگان مي‌دهد تا سبد مصرف خود را به سمت كالاهاي جانشين سوق دهند. در سيستم شما وقتي برنج براي نصف مردم كافي است چگونه اين علامت به مردم داده مي‌شود؟»
قبل از آن که به پرسش هایش جواب بدهم باید اشاره کنم تا خواننده در جریان قرار بگیرد که مستقل از هرجوابی که من به این پرسش ها بدهم، آقای قدوسی پیشاپیش می داند که جواب هایم بیخود است چون خودش در باره یکی از کتاب های من نوشته است:« اشکالی هم که می‌ديدم اين بود که حرف‌های کتاب شما با عقل سليم جور نمی‌آيد حالا هر چقدر آمار می‌خواهيد ارائه بدهيد. کتاب شما در واقع جرقه‌ای برای من شد که از چپ‌گرايی رو برگردانم». این خودش خوب است که توانسته ام حداقل یک تن را برخلاف اراده خودم به « راه راست» هدایت کنم! کمی بعد مرا متهم می کنند که « منتها فرق ما با شما این‌جا است که واقعیت‌های جهان را انکار نمی‌کنیم» و سرانجام می رسیم به این نکته که متهم می شوم « انگار رگه‌هايی از بنيادگرايی را از کسانی که در نوشته‌هايتان به آن‌ها می‌تازيد به ارث برده‌ايد» و بالاخره می رسیم یه این قطعه از اظهار نظرهای آقای قدوسی که برای این که دو تا ناسزای اضافی به من بدهند به دیگران هم بی احترامی می کنند: «خیلی از ما تیپ فکری آقای دکتر سيف را می‌شناسيم. تیپی که در دهه ۶۰ و ۷۰ در دانشگاه‌های اروپايی قوت داشت و در آمريکا و انگليس هم يکی دو دانشگاه را در اختيار دارد: اقتصاددان چپ‌گرا. خوش‌بختانه از اين تیپ اقتصاددان‌ها در کشور به اندازه کافی داريم و شما مثال‌های متنوعش را ديده‌ايد. فرق آموزش اين افراد با اقتصاددانانی که دوستان آن‌ها را نئوليبرال می‌نامند اين است که گروه دوم به علم اقتصاد نگاه جدی دارد. صورت‌بندی رياضی برای بخش‌های مختلف آن ساخته و با دقت و آهستگی پيش می‌رود. يک جريان علمی اساسی در اين حوزه يافتن ضعف‌هايی که در دل بازارها و در صورت‌بندی آن‌ وجود دارد. اقتصاد اطلاعات نمونه خوبی از اين حوزه ها است. فرق اساسی اين‌جا است که بر خلاف کسانی مثل آقای سيف که کارشان صرفا ارائه آمار و بعد تحريک عواطف است اين جريان سعی می‌کند توصيفی علی از دلايل انحراف از وضعيت پيش‌بينی شده ارائه کند. اين تفاوت اصلی دو جريان است. ارائه آمار يا صورت ساده واقعيت در مقابل توصيف علی از مکانيسم‌ها. البته گاهی روش اول برای مردم جذاب‌تر است چون فهمش نياز به فکر کم‌تری دارد
البته بگویم که این ها را دروبلاگ خویش در بخش پیامها نوشته اند. اولین پرسش من قبل از این که بپردازم به سئوالات ایشان این است که چنین آدمی که حرفهایش با « عقل سلیم» جور در نمی آید، و با عاطفه مردم بازی می کند و اگر هم کسی به حرفهایش اقبالی نشان بدهد نه ناشی از درستی و استحکام منطقی این حرف وسخن، بلکه ناشی از « تنبلی ذهنی» آن مردم است، انتظار دارید به شما چه جوابی بدهد که شما را راضی کند! آیا خودتان نمی بینید که با همه ادعاها با ذهنی کاملا بسته این پرسش ها را مطرح کرده اید و اگر بخواهم اندکی شیطنت هم بکنم، درمطرح کردن این سئوالات بی تعارف صداقت ندارید. برای شما نکته ای « ناروشن» نیست. شما بر این گمان باطل اید که می توانید به این ترتیب از من « مچ گیری» بکنید و بعد بر همان طبل همیشگی تان بکوبید. باشد حرفی ندارم. اگر این به شما رضایت خاطر می دهد من بخیل نیستم. واما، همین جا بگویم و بگذرم با فرمایشاتی که کرده اید برای من یکی تردیدی وجود ندارد که شما به عرصه اقتصاد تازه آمده اید و حداقل این که حتی در باره اقتصادی که مورد قبول خودتان هم هست، زیاد نمی دانید. می دانم نخواهید پذیرفت ولی این را با دوستی و حسن نیت به شما می گویم.
باور کنید این فرمایشات شما را حتی سردمداران اقتصاد نئولیبرالی شما هم قبول ندارند. دفاع شما از استفاده از ریاضیات- اگر بدانید چه می گوئید- شاهد این مدعای من است. از اساتید نئولیبرال خود بپرسید که چرا هنوز از تابع تولیدی کاب دوگلاس در بررسی های کاربردی خود استفاده می کنند در حالیکه می دانند مختصات چنین تابعی ربطی به تولید در دنیای واقعی ندارد. این را هم بپرسید که باوجود این که بازاری به نام رقابت کامل وجود ندارد و هیچ گاه هم وجود نداشت، پس چرا در اغلب بررسی های نئولیبرال ها فرض بر این است که شکل بازار رقابت کامل است! وقتی پاسخ این پرسش ها را پیدا کردید بعد اندر « علمی بودن» این دیدگاه و واقع بینی اش برای من و دیگران قلم فرسائی بفرمائید.
و اما در خصوص سئوالات شما.
برای داشتن دیالوگ با هر کسی یک حداقلی از دورنمای مشترک لازم است و شما با کسانی چون من این دورنمای مشترک را ندارید و من به همین خاطر است که گفتم من هرچه که جواب بدهم از دید شما « جوابی است که با عقل سلیم جور در نخواهد آمد». با این همه، من سعی خودم را خواهم کرد. این که شما چه برداشتی خواهید کرد دیگر به خودتان مربوط است. و اما از پرسش اول شما، به گمان من، چون تازه با مقولات اقتصاد خرد آشنا شده اید بر این گمان هستید که بازار سرمایه داری به خواسته های تک تک شما جواب های خاص و ویژه می دهد که البته این گونه نیست. در این بازار نکته ای که مورد توجه شما قرار نمی گیرد این که کالا ابتدا تولید می شود و بعد، به مصرف کنندگان عرضه می شود. تبلیغ و بازاریابی هم وسیله ای می شود برای ایجاد تقاضا برای آن و آگهی های تجارتی هم در وجه عمده برای خفه کردن رقابت در بازار انجام می گیرد. اگر بخواهم مثال مشخصی برای شما بزنم این من و شما نبودیم که تصمیم گرفته بودیم که ما پی سی لازم داریم- چون اطلاع نداشتیم. من و شما نبودیم که اعلام کرده بودیم که ما به سی دی نیاز مندیم پس برای ما سی دی تولید کنید. اول، این محصولات تولید شدند و بعد من و شما هم به راه راست هدایت شدیم که باید آنها را مصرف کنیم. همین مثال را می توانید در مورد تلفن موبایل و هزار و یک مورد دیگر بکار ببرید. ولی در الگوی پیشنهادی من- که در این مرحله نه یک راهنمای عمل بلکه صرفا- مباحثی کلی در یک شیوه دیگر نگرش است - این شوراهای مصرف کنندگان بر خلاف آن چه که اکنون وجود دارد بهتر و موثر تر می تواند به نیازهای مصرف کنندگان پاسخ بدهد. در آن جا تولید در رابطه با این نیازها شکل می گیرد نه برعکس، یعنی آن چه که اکنون داریم. باور کنید من هم به اندازه شما با مباحث مربوط به « حاکمیت مصرف کنندگان» آشنا هستم ولی شما که نگران واقعیت اید، در این جا به واقعیت ها کاری ندارید.
د رپیوند با دو پرسش بعدی شما، شما با من در این جا یک اختلاف اساسی دارید. شما به روشنی مدافع مالکیت خصوصی عوامل تولید هستید ومن معتقدم که برای رسیدن به جامعه ای که عدالت محور باشد باید، مالکیت عوامل تولید اجتماعی شود. در نظامی که من خواهان آن هستم عوامل تولید و منابع طبیعی در کنترل اجتماع برای بهبود سطح زندگی اجتماعی هزینه می شود. ولی شما به روشنی این را قبول ندارید. به همین خاطر است که در مثال دیگرتان، از میان 70 میلیون ایرانی نگران آینده جناب شجریان هستید! که ایشان اگر پول زیادی از آواز خواندن داشته باشند آیا می توانند « کارخانه» داشته باشند! خودتان به سئوالتان اندکی دقیق شوید تا متوجه بشوید چرا می گویم شما در مطرح کردنشان صداقت ندارید. حیف که به اندازه کافی زیرک و زرنگ هم نیستید چون اگر بودید سئوالات را این گونه مطرح نمی کردید. نه آقای محترم، من اعتقاد دارم که مالکیت خصوصی عوامل تولید باید برچیده شود چون پی آمدش بهره کشی از تولید کنندگان است. شماالبته که این بهره کشی را قبول ندارید همان طور که خودتان نوشته اید تولید کنندگان باید خیلی هم ممنون باشند که سرمایه داران به آنها کار می دهند!! گفتم اختلاف من وشما در این مورد،چیزی نیست که با بحث وجدل حل شود. شما دیدگاه خودتان را دارید و اجازه بدهید که من هم دیدگاه خودم را داشته باشم. در سئوال دوم، جالب است کیک خوشمزه شما طرفدار دارد ولی لامپ کم مصرفی که معلوم نیست در کجا تولید شده است، طرفدار ندارد. حالا چرا یک مرتبه فرض می کنید که مصرف کنندگان شما« عاقل» نیستند نمی دانم. ولی در این دورنمائی که من می پسندم- این که چنین می شود یا نه کاملا مقوله دیگری است- مالکیت خصوصی عوامل تولید وجود نخواهد داشت. در پیوند با پرسشتان راجع به جناب شجریان، من ترجیح می دهم نظامی داشته باشیم که بیشتر نگران آن 69 میلیون و خورده ای انسان دیگر باشد نه یک تن، حتی اگر آن یک تن، جناب شجریان باشد که برای من هم به اندازه شما عزیز ومحترم است. نه آقای محترم، کسی در این جامعه ایده آل من حق ندارد کس دیگری را مورد بهره کشی قرار بدهد. و اما در خصوص پرسش آخرتان درباره خراب شدن محصول برنج، باور کنید که شما بی تجربگی تان اندکی زیادی است. این مشکل که در همین سیستم سرمایه داری هم جواب دارد. اگر فکر می کنید که در همین اتحادیه اروپا که شما در یک گوشه آن و من در گوشه دیگرش زندگی می کنم این بازار است که علامت می دهد خوب برادر اشتباه می کنید. باور کنید دنیای بیرون از کتابهای درسی بسیار پیچیده تر است. نگاهی به برنامه Common Agricultural Policy یا CAPدر اتحادیه اروپا بیندازید تا واقعیت قضایا برایتان روشن شود. و اما از پاسخ من به پرسش شما، به خاطر خصلت ویژه تولید در بخش کشاورزی، در سالهای پرمحصول، شورای مصرف کنندگان محصول اضافی را می خرد و انبار می کند برای این که محصول اضافی تلف نشود , و در سالهای کسری وقحطی از آن محصول انبار شده به بازار روانه می کند تا قحطی و کمبود پیش نیاید.
من ولی به شما پیشنهادی دارم. در باره کتاب من: مقدمه ای براقتصاد سیاسی- نوشته اید« حرف‌های کتاب شما با عقل سليم جور نمی‌آيد». برای ارشاد عزیزانی که به « نیاک» سر می زنند، نه بر همه کتاب که وقتتان را خواهد گرفت، بلکه بر فصل اولش: « نگاهی به رقابت کامل» نقدی به هرزبانی که دوست دارید بنویسید واجازه بدهید که من در « نیاک» منتشرش کنم.
بفرمایئد، آقای قدوسی، این گوی و این میدان.....

۱۳۸۴ مهر ۴, دوشنبه

لاف در غریبی!

در رای گیری اخیر شورای حکام، تنها ونزوئلا رای مخالف داد و 34 عضو دیگر یارای مثبت داده 22 کشور ویا رای ممتنع، 12 کشور. و حالا در مطبوعات داخلی از جمله می خوانیم که
« رئيس قوه قضاييه گفت: هم اكنون سالانه معادل 20 تا 25 ميليارد دلار از كشورهاي اروپايي معاملات بانكي و خريد داريم و به نظر مي‌رسد با اين روند بايد در حقوق حقه خود با اروپائيها تجديد نظر كرده و اين تجديد نظر شامل كاهش مبادلات اقتصادي خواهد شد.»
گیرم که چنین سیاستی درست باشد که به گمان من نیست، از این کشورها که طبق ادعا، نباید خرید کنید. ممکن است به خلق خدا توضیح بدهید که با کدام کشور مبادله تجارتی خواهید داشت؟
يمن، الجزاير، برزيل، چين، مکزيک، نيجريه، پاکستان، روسيه، آفريقای جنوبی، سريلانکا، تونس و ويتنام، رای ممتنع دادند وموافقان قطعنامه نيز آرژانتين، استراليا، بلژيک، کانادا، اکوادور، فرانسه، آلمان، غنا، مجارستان، هند، ايتاليا، ژاپن، کره، هلند، پرو، لهستان، پرتغال، سنگاپور، اسلواکی، سوئد، بريتانيا و آمريکا بودند.
در امور دیپلماتیک که ایزوله شده ایم. حالا ظاهرا زعمای قوم می خواهند ایزوله شدن اقتصادی را هم به آن اضافه کنند! و اصلا هم در نظر نمی گیرند با کمی توان تولید دراقتصاد ایران، ما به این معاملات بسیار بیشتر از اروپائی ها وابسته ایم واز چنین اقدامی ضرر خواهیم کرد.
نمی دانم آیا زمانش خواهد رسید که مسئولان حکومتی در ایران لاف در غریبی نزنند؟

چه باید بکنیم؟

یادداشت پیشین را با این پرسش به پایان برده بودم که:
برای رسیدن به این چنین جامعه ای، چه باید کرد؟
پاسخی که مارکسیست های رسمی به این پرسش می دهند، تشکیل حزب طبقه کارگر، یعنی یک حرب کمونیستی، برای ساختمان سوسیالیسم است.
اگرچه بعید نمی دانم که با عکس العمل نه چندان دوستانه خوانندگان روبرو شوم- به خصوص خوانندگانی که برهمان مبنای قدیمی خویش باقی مانده اند- ولی من با این پاسخ موافق نیستم. بگویم و بگذرم که دراین تردیدی ندارم که مدافعان این دیدگاه، با صداقت و جدیت خواهان ایجاد« جامعه ای مدرن و عدالت محور» اند ولی، به اعتقاد من، پای بندی به چنین نگرشی، مارا با همان خطری روبرو می کند که در قبل از انقلاب اکتبر موضوع بحث و جدل بین لنین و پلخانف بود. اگرچه در کنفرانس استکهلم در1906 پلخانف « بحث» را به لنین باخت ولی دوسه سالی بعد از انقلاب اکتبر این لنین بود که به صحت دیدگاه پلخانف اذغان کرده بود.( برای این مباحثات، نگاه کنید به فصل « باز خوانی مختصری از نوشته های لنین» در کتاب من: استبداد، مسئله مالکیت و انباشت سرمایه درایران، نشررسانش، تهران 1380)
در قدم اول به گمان من، مبارزه ما، مبارزه ای فرهنگی خواهد بود برای شناسائی و افشای همه نهادهائی که بخشی از ابزارهای ظهور وپیدایش نظام سرکوبگر کنونی اند. ما باید اگاهانه برای تغییر « آگاهی کاذبی» که هست و می کوشد در پوشش های مختلف، همه نابرابری ها و ستمگری ها را توجیه نماید مبارزه کنیم. اجازه بدهید چند تا نمونه بدهم.
- در میان خودما، به دلایلی که برای من روشن نیست، مردان ایرانی، در وجه عمده به مسایل زنان کم توجه اگر نگویم بی توجه اند و در وجه عمده، در مبارزه زنان برای آزادی شراکت ندارند. دیدگاه های مردسالار و حتی در موارد زیادی زن ستیز، نه فقط حفظ می شود بلکه با شوخ و شنگی و به گمان من بامسئولیت گریزی، به آن حتی دامن زده می شود. البته بگویم وقتی از مبارزه فرهنگی در این حوزه ها حرف می زنم، باید یادآوری کنم که بخش قابل توجهی از زنان نیز باید رسوبات ذهنی خویش را خانه تکانی بکنند.
- در خصوص مسایل مربوط به ملت ها، هنوز دیدگاه غالب در میان ما این است که همین که ملتی در ایران خواهان حق برابربا دیگرملت ها شد- که بدون دسترسی به آن، آزادی و رهائی ایران غیر ممکن است- صدای وا ملتا و واایرانا از هزار گوشه بلند می شود و فعالان مسایل ملی به « تجزیه طلبی» متهم می شوند. بدون پرده پوشی باید گفت که این شیوه رفتار قبل از آن که نشانه « وطن دوستی» و « حفاظت از یک پارچگی» ایران باشد، ترجمان ذهنیت استبداد زده و سرکوب گری است که هنوز هم چنان با خود حفظ کرده ایم.
از هر کوششی، هر چقدر جزئی که باعث بهبود وضعیت مردم بشود باید حمایت کرد ولی در همین حد متوقف نشد. به عبارت دیگر، همان بحث های قدیمی که آیا می توان از رفرم حمایت کرد بدون این که رفرمیست شد؟ حسن این نگرش این است که همراه با این بهبود نسبی، می توان در سطح گسترده تری دست به سازمان دهی زد و همراه با گسترش نفوذ اجتماعی، خواهان تغییرات ریشه ای تر و گسترده تر شد. به تجربه تاریخ، نگرش همه یا هیچ که اغلب بر خود پوششی انقلابی هم می پوشاند درنهایت، هیچ دست آورد قابل لمسی ندارد. باید هسته های اولیه نهادهائی که برای اداره جامعه مدرن لازم است ایجاد شود و بر همان اساس اداره شود. در این نهادها، نه رئیس خواهیم داشت و نه مرئوس و درکنار مسئولیت های خاص و تخصصی، به قول معروف همگان همه کار می کنند. حسن این کار، این است که نه فقط برای اداره این جامعه نوینی که برای ساختن اش مبارزه می کنیم تجربه می اندوزیم بلکه در این فرایند هم چنان یاد می گیریم چگونه کمبودهایش را برطرف کنیم. عملکرد مثبت و مفید این نهادها، موثر ترین شیوه تبلیغ و بسیج برای این دیدگاه تازه است. ما باید از همین ابتدا راه بپذیریم هیچ عاملی موثرتر از کردار ما برروی ذهنیت توده ها اثر مثبت و یا منفی نخواهد گذاشت. می توان همایش های متعدد برگزارکرد. می توان نشریه های متعدد انترنتی وکاغذی داشت ولی آنچه درنهایت نقش تعیین کننده ای خواهدداشت عمل ما در تغییر این ذهنیت است تا پذیرای مختصات جامعه نوینی باشد که برای رسیدن به آن مبارزه می کنیم.
اگرچه د رسالهای اخیر شاهد رشد نهضت های تک موضوعی بوده ایم ولی مبارزه برای ساختن جامعه ای نوین باید تا سرحد امکان همه گیر و در برگیرنده باشد. به عنوان نمونه می گویم، دیدگاهی که نهضت مستقل زنان و یا ملیت ها را به رسمیت نشناسد و حقانیت آنها را به « آینده» موکول نماید، بعید است در عمل از حمایت زنان ویا ملیت ها برخوردار باشد. این جامعه نوینی که مد نظر من است تنها می تواند با شراکت بیشترین تعداد مردم و بیشترین گروه های اجتماعی و فرهنگی ایجاد شود. نگاهی به تجربه خود ما نشان می دهد که در این عرصه چه مقدار کار روی دست های ما مانده است که باید انجام بدهیم.
بدیهی است در نهادهائی که از هم اکنون تشکیل می دهیم نه تقسیم کار براساس جنسیت وجود دارد ونه تبعیض بر اساس ملیت و نژاد- یا بهتر گفته باشم، نباید وجود داشته باشد. یعنی از هم اکنون، نه فقط برابری و آزادی را تبلیغ می کنیم که تمرین هم خواهیم کرد.

اگرچه اقتصاد بسیار مهم است ولی آگاهانه می کوشیم که بهای پرداختن به ساختار اقتصادی و مسایل اقتصادی را با غفلت از مسایل فرهنگی و اجتماعی نپردازیم. یعنی می خواهم بگویم که جنبشی که باید آغاز شود باید همه گیرباشد تا این قابلیت را داشته باشد که از حمایت همگانی برخوردارشود. البته همین جا بگویم، وقتی از « همگان» سخن می گویم منظورم مشخصا، آن همه ای است که به شکل وصورت های مختلف در این جوامع امروزین تحت ستم کشی قرار دارد. اعتقادم بر این است که بدون جلب توجه همگانی، احتمال پیروزی بسیار بسیار اندک است و تازه در صورت « پیروزی» با جنبش و نهضتی که اکثریت را در بر نگیرد، نتیجه اش باز سازی همین نظامی است که نه مقبول است و نه مطلوب.
پس به قول معروف، باید بپذیریم که به واقع « کشتی بان را سیاستی دیگر باید.....»

۱۳۸۴ مهر ۲, شنبه

باز هم در باره آینده:

همین جا بگویم در یک جامعه نمونه وار سرمایه داری، این چهار خصلت یا اصولا وجود ندارندو به رسمیت شناخته نمی شوند و یا کاریکاتوری از آنها را به مردم ارایه می دهند. در این جا نه نیازهای مردم، بلکه سودآوری تعیین کننده تخصیص منابع و امکانات است. همان گونه که در یادداشت پیشین ذکر کرده بودم کسانی چون آقای بیل گیتس و یا آقای رفسنجانی و یک امریکائی و یا ایرانی معمولی در موقعیتی برابر نیستند.
شکل سازمانی آن چه که باید اتفاق بیفتد، به گمان من شوراهای کارگری و شوراهای مصرف کنندگان است که درسطوح مختلف باید ایجاد شود. یکی از راههائی که می توان از ظهور « مدیران حرفه ای» جلوگیری کرد این است که هیچ کس تنها یک کار نمی کند. اگر چه مقوله تخصص مهم است و لازم ولی در کنار کارهای تخصصی هر فردویا هر گروه، مسئولیت های دیگر هم بین کسانی که در یک واحد یا بنگاه کار می کنند تقسیم می شود. از سوئی شراکت در مسئولیت ها باعث می شود که کارها به بهترین صورت ممکن انجام گیرد و در ثانی، تقسیم بندی های کنونی- مدیران مدیریت می کنند و کارگران کار- دیگر به وجود نخواهد آمد. به یک معنا، همگان هم کارگرندو هم به جای خویش« مدیر». به سخن دیگر، می خواهم این را بگویم که دراین جامعه آینده، با حذف مالکیت عمومی، از شر طبقه سرمایه دار خلاص می شویم و با تقسیم مسئولیت های انحصاری فردی و شراکت در تصمیم گیری ها، محملی برای ظهور « مدیران حرفه ای» نیز باقی نخواهیم گذاشت. یعنی در این جامعه، اگر بخواهم از مفاهیم امروزین بهره بگیرم، ما یک طبقه بیشتر نخواهیم داشت. همه ما هم کارگریم هم « مدیر». هم در کلیت خویش، مالک ابزار تولیدیم و هم در کلیت خویش، گارگر.
آن چه که در این اقتصاد مبنای توزیع فرآورده ها، قرار می گیرد، میزان کار وزحمتی است که هرکس برای اداره این جامعه می کشد. البته کسانی که قادر به کار نیستند، به میزان نیاز خویش، حق بهره مندی خواهند داشت ( چیزی شبیه به بیمه بیکاری که در نظام های سوسیال دموکراسی کنونی موجود است).
برای تخصیص منابع در این اقتصاد، نظام های موجود- تخصیص از طریق بازار، به شیوه ای که در اقتصاد های سرمایه داری صورت می گیرد و یا برنامه ریزی متمرکز- نظامی که در شوروی سابق وجود داشت- هیچ کدام به اعتقاد من سودمند نیستند.
تخصیص منابع از طریق بازار با همه ادعاهای مدافعان این شیوه تخصیص نه فقط « بهینه» نیست که خودسر و غیر کارآمد است. برخلاف ادعائی که می شود به نیازهای مردم پاسخ نمی دهد. دربهترین حالت، منعکس کننده خواسته های مولتی میلیونرها در این جوامع است. به عنوان معترضه می گویم بنگرید به ایران خودمان، در شرایطی که به گفته خود مسئولان جمع کثیری از مردم زیر خط فقر زندگی می کنند، به واردات اتوموبیل های بنز 150 میلیون تومانی دست می زند! یادر همین امریکا که قراراست یک « نمونه موفق» باشد، اگرچه حداقل 45 میلیون نفراز جمعیت اش فقیرند ولی صدها میلیارددلار در مسابقات تسلیحاتی و یا فضائی به هدر می رود( پیش خودمان بماند، این طوفان کاترینا هم بد جوری، آبروی این نمونه موفق را برد!) درحوزه های دیگر، نیز اگر حساسیتی نشان بدهد به تقاضا حساسیت نشان می دهد که تازه، این تقاضا، نه ضرورتا نیاز مردم بطور کلی، بلکه نیازآن بخشی است که پول هم دارند. نیازهای مردم کم پول وبی پول در این معادلات جائی ندارد. از سوی دیگر، منطق عملکردش، منطق انتخاب طبیعی داروین و یا به عبارتی، قانون جنگل است که قوی ضعیف را می بلعد و قوی تر می شود ( آن چه که نئولیبرال های وطنی رقابت بازار آزاد می نامند به واقع عنوان مودبانه همین قانون جنگل است). با نظام برنامه ریزی متمرکز- مدل شوروی سابق هم موافق نیستم چون همان گونه که در شوروی دیده بودیم نتیحه اش دگرسان کردن گردانندگان بوروکراسی به صورت طبقه حاکمه جدید است که عملکردی شبیه عملکرد « مدیران حرفه ای» داشته اند. گمان من بر این است که ما نیاز به یک فرایند مذاکره به اصطلاح تعاونی داریم که باید بین شوراهای کارگری و مصرف کنندگان انجام بگیرد. شورای های مصرف کنندگان از نیارها سخن خواهند گفت و در توافق با شوراهای کارگری، تولید وچگونگی تخصیص منابع برای برآوردن بیشترین نیازمصرف کنندگان تنظیم می شود. برخلاف وضعیتی که در شوروی وجود داشت، واحد های تولیدی بدون توجه به نیازهای مصرف کنندگان اهداف تولیدی نخواهند داشت. در نظر داشته باشیم که با تقسیم مسئولیت ها که پیشتر به آن اشاره کردم، تولید کنندگان به عنوان مصرف کنندگان در شوراهای مصرف کنندگان هم اعمال نظر خواهند کرد و به همین ترتیب، مصرف کنندگان نیز به عنوان کارگران در شوراهای کارگری حضور خواهند داشت. این تقسیم مسئولیت و رسیدن به یک توازن منطقی باعث می شود که تضاد و تناقضی که در نظام شوروی سابق وجود داشت در این جا پیش نیاید.
حالا با این توضیحات، تازه می رسیم به اولین چهارراه چکنم.
برای رسیدن به این چنین جامعه ای، چه باید کرد؟
این پرسش می ماند برای فرصتی دیگر، الان دیگر خسته شده اید.