یادداشت پیشین را با این پرسش به پایان برده بودم که:
برای رسیدن به این چنین جامعه ای، چه باید کرد؟
پاسخی که مارکسیست های رسمی به این پرسش می دهند، تشکیل حزب طبقه کارگر، یعنی یک حرب کمونیستی، برای ساختمان سوسیالیسم است.
اگرچه بعید نمی دانم که با عکس العمل نه چندان دوستانه خوانندگان روبرو شوم- به خصوص خوانندگانی که برهمان مبنای قدیمی خویش باقی مانده اند- ولی من با این پاسخ موافق نیستم. بگویم و بگذرم که دراین تردیدی ندارم که مدافعان این دیدگاه، با صداقت و جدیت خواهان ایجاد« جامعه ای مدرن و عدالت محور» اند ولی، به اعتقاد من، پای بندی به چنین نگرشی، مارا با همان خطری روبرو می کند که در قبل از انقلاب اکتبر موضوع بحث و جدل بین لنین و پلخانف بود. اگرچه در کنفرانس استکهلم در1906 پلخانف « بحث» را به لنین باخت ولی دوسه سالی بعد از انقلاب اکتبر این لنین بود که به صحت دیدگاه پلخانف اذغان کرده بود.( برای این مباحثات، نگاه کنید به فصل « باز خوانی مختصری از نوشته های لنین» در کتاب من: استبداد، مسئله مالکیت و انباشت سرمایه درایران، نشررسانش، تهران 1380)
در قدم اول به گمان من، مبارزه ما، مبارزه ای فرهنگی خواهد بود برای شناسائی و افشای همه نهادهائی که بخشی از ابزارهای ظهور وپیدایش نظام سرکوبگر کنونی اند. ما باید اگاهانه برای تغییر « آگاهی کاذبی» که هست و می کوشد در پوشش های مختلف، همه نابرابری ها و ستمگری ها را توجیه نماید مبارزه کنیم. اجازه بدهید چند تا نمونه بدهم.
- در میان خودما، به دلایلی که برای من روشن نیست، مردان ایرانی، در وجه عمده به مسایل زنان کم توجه اگر نگویم بی توجه اند و در وجه عمده، در مبارزه زنان برای آزادی شراکت ندارند. دیدگاه های مردسالار و حتی در موارد زیادی زن ستیز، نه فقط حفظ می شود بلکه با شوخ و شنگی و به گمان من بامسئولیت گریزی، به آن حتی دامن زده می شود. البته بگویم وقتی از مبارزه فرهنگی در این حوزه ها حرف می زنم، باید یادآوری کنم که بخش قابل توجهی از زنان نیز باید رسوبات ذهنی خویش را خانه تکانی بکنند.
- در خصوص مسایل مربوط به ملت ها، هنوز دیدگاه غالب در میان ما این است که همین که ملتی در ایران خواهان حق برابربا دیگرملت ها شد- که بدون دسترسی به آن، آزادی و رهائی ایران غیر ممکن است- صدای وا ملتا و واایرانا از هزار گوشه بلند می شود و فعالان مسایل ملی به « تجزیه طلبی» متهم می شوند. بدون پرده پوشی باید گفت که این شیوه رفتار قبل از آن که نشانه « وطن دوستی» و « حفاظت از یک پارچگی» ایران باشد، ترجمان ذهنیت استبداد زده و سرکوب گری است که هنوز هم چنان با خود حفظ کرده ایم.
از هر کوششی، هر چقدر جزئی که باعث بهبود وضعیت مردم بشود باید حمایت کرد ولی در همین حد متوقف نشد. به عبارت دیگر، همان بحث های قدیمی که آیا می توان از رفرم حمایت کرد بدون این که رفرمیست شد؟ حسن این نگرش این است که همراه با این بهبود نسبی، می توان در سطح گسترده تری دست به سازمان دهی زد و همراه با گسترش نفوذ اجتماعی، خواهان تغییرات ریشه ای تر و گسترده تر شد. به تجربه تاریخ، نگرش همه یا هیچ که اغلب بر خود پوششی انقلابی هم می پوشاند درنهایت، هیچ دست آورد قابل لمسی ندارد. باید هسته های اولیه نهادهائی که برای اداره جامعه مدرن لازم است ایجاد شود و بر همان اساس اداره شود. در این نهادها، نه رئیس خواهیم داشت و نه مرئوس و درکنار مسئولیت های خاص و تخصصی، به قول معروف همگان همه کار می کنند. حسن این کار، این است که نه فقط برای اداره این جامعه نوینی که برای ساختن اش مبارزه می کنیم تجربه می اندوزیم بلکه در این فرایند هم چنان یاد می گیریم چگونه کمبودهایش را برطرف کنیم. عملکرد مثبت و مفید این نهادها، موثر ترین شیوه تبلیغ و بسیج برای این دیدگاه تازه است. ما باید از همین ابتدا راه بپذیریم هیچ عاملی موثرتر از کردار ما برروی ذهنیت توده ها اثر مثبت و یا منفی نخواهد گذاشت. می توان همایش های متعدد برگزارکرد. می توان نشریه های متعدد انترنتی وکاغذی داشت ولی آنچه درنهایت نقش تعیین کننده ای خواهدداشت عمل ما در تغییر این ذهنیت است تا پذیرای مختصات جامعه نوینی باشد که برای رسیدن به آن مبارزه می کنیم.
اگرچه د رسالهای اخیر شاهد رشد نهضت های تک موضوعی بوده ایم ولی مبارزه برای ساختن جامعه ای نوین باید تا سرحد امکان همه گیر و در برگیرنده باشد. به عنوان نمونه می گویم، دیدگاهی که نهضت مستقل زنان و یا ملیت ها را به رسمیت نشناسد و حقانیت آنها را به « آینده» موکول نماید، بعید است در عمل از حمایت زنان ویا ملیت ها برخوردار باشد. این جامعه نوینی که مد نظر من است تنها می تواند با شراکت بیشترین تعداد مردم و بیشترین گروه های اجتماعی و فرهنگی ایجاد شود. نگاهی به تجربه خود ما نشان می دهد که در این عرصه چه مقدار کار روی دست های ما مانده است که باید انجام بدهیم.
بدیهی است در نهادهائی که از هم اکنون تشکیل می دهیم نه تقسیم کار براساس جنسیت وجود دارد ونه تبعیض بر اساس ملیت و نژاد- یا بهتر گفته باشم، نباید وجود داشته باشد. یعنی از هم اکنون، نه فقط برابری و آزادی را تبلیغ می کنیم که تمرین هم خواهیم کرد.
اگرچه اقتصاد بسیار مهم است ولی آگاهانه می کوشیم که بهای پرداختن به ساختار اقتصادی و مسایل اقتصادی را با غفلت از مسایل فرهنگی و اجتماعی نپردازیم. یعنی می خواهم بگویم که جنبشی که باید آغاز شود باید همه گیرباشد تا این قابلیت را داشته باشد که از حمایت همگانی برخوردارشود. البته همین جا بگویم، وقتی از « همگان» سخن می گویم منظورم مشخصا، آن همه ای است که به شکل وصورت های مختلف در این جوامع امروزین تحت ستم کشی قرار دارد. اعتقادم بر این است که بدون جلب توجه همگانی، احتمال پیروزی بسیار بسیار اندک است و تازه در صورت « پیروزی» با جنبش و نهضتی که اکثریت را در بر نگیرد، نتیجه اش باز سازی همین نظامی است که نه مقبول است و نه مطلوب.
پس به قول معروف، باید بپذیریم که به واقع « کشتی بان را سیاستی دیگر باید.....»
برای رسیدن به این چنین جامعه ای، چه باید کرد؟
پاسخی که مارکسیست های رسمی به این پرسش می دهند، تشکیل حزب طبقه کارگر، یعنی یک حرب کمونیستی، برای ساختمان سوسیالیسم است.
اگرچه بعید نمی دانم که با عکس العمل نه چندان دوستانه خوانندگان روبرو شوم- به خصوص خوانندگانی که برهمان مبنای قدیمی خویش باقی مانده اند- ولی من با این پاسخ موافق نیستم. بگویم و بگذرم که دراین تردیدی ندارم که مدافعان این دیدگاه، با صداقت و جدیت خواهان ایجاد« جامعه ای مدرن و عدالت محور» اند ولی، به اعتقاد من، پای بندی به چنین نگرشی، مارا با همان خطری روبرو می کند که در قبل از انقلاب اکتبر موضوع بحث و جدل بین لنین و پلخانف بود. اگرچه در کنفرانس استکهلم در1906 پلخانف « بحث» را به لنین باخت ولی دوسه سالی بعد از انقلاب اکتبر این لنین بود که به صحت دیدگاه پلخانف اذغان کرده بود.( برای این مباحثات، نگاه کنید به فصل « باز خوانی مختصری از نوشته های لنین» در کتاب من: استبداد، مسئله مالکیت و انباشت سرمایه درایران، نشررسانش، تهران 1380)
در قدم اول به گمان من، مبارزه ما، مبارزه ای فرهنگی خواهد بود برای شناسائی و افشای همه نهادهائی که بخشی از ابزارهای ظهور وپیدایش نظام سرکوبگر کنونی اند. ما باید اگاهانه برای تغییر « آگاهی کاذبی» که هست و می کوشد در پوشش های مختلف، همه نابرابری ها و ستمگری ها را توجیه نماید مبارزه کنیم. اجازه بدهید چند تا نمونه بدهم.
- در میان خودما، به دلایلی که برای من روشن نیست، مردان ایرانی، در وجه عمده به مسایل زنان کم توجه اگر نگویم بی توجه اند و در وجه عمده، در مبارزه زنان برای آزادی شراکت ندارند. دیدگاه های مردسالار و حتی در موارد زیادی زن ستیز، نه فقط حفظ می شود بلکه با شوخ و شنگی و به گمان من بامسئولیت گریزی، به آن حتی دامن زده می شود. البته بگویم وقتی از مبارزه فرهنگی در این حوزه ها حرف می زنم، باید یادآوری کنم که بخش قابل توجهی از زنان نیز باید رسوبات ذهنی خویش را خانه تکانی بکنند.
- در خصوص مسایل مربوط به ملت ها، هنوز دیدگاه غالب در میان ما این است که همین که ملتی در ایران خواهان حق برابربا دیگرملت ها شد- که بدون دسترسی به آن، آزادی و رهائی ایران غیر ممکن است- صدای وا ملتا و واایرانا از هزار گوشه بلند می شود و فعالان مسایل ملی به « تجزیه طلبی» متهم می شوند. بدون پرده پوشی باید گفت که این شیوه رفتار قبل از آن که نشانه « وطن دوستی» و « حفاظت از یک پارچگی» ایران باشد، ترجمان ذهنیت استبداد زده و سرکوب گری است که هنوز هم چنان با خود حفظ کرده ایم.
از هر کوششی، هر چقدر جزئی که باعث بهبود وضعیت مردم بشود باید حمایت کرد ولی در همین حد متوقف نشد. به عبارت دیگر، همان بحث های قدیمی که آیا می توان از رفرم حمایت کرد بدون این که رفرمیست شد؟ حسن این نگرش این است که همراه با این بهبود نسبی، می توان در سطح گسترده تری دست به سازمان دهی زد و همراه با گسترش نفوذ اجتماعی، خواهان تغییرات ریشه ای تر و گسترده تر شد. به تجربه تاریخ، نگرش همه یا هیچ که اغلب بر خود پوششی انقلابی هم می پوشاند درنهایت، هیچ دست آورد قابل لمسی ندارد. باید هسته های اولیه نهادهائی که برای اداره جامعه مدرن لازم است ایجاد شود و بر همان اساس اداره شود. در این نهادها، نه رئیس خواهیم داشت و نه مرئوس و درکنار مسئولیت های خاص و تخصصی، به قول معروف همگان همه کار می کنند. حسن این کار، این است که نه فقط برای اداره این جامعه نوینی که برای ساختن اش مبارزه می کنیم تجربه می اندوزیم بلکه در این فرایند هم چنان یاد می گیریم چگونه کمبودهایش را برطرف کنیم. عملکرد مثبت و مفید این نهادها، موثر ترین شیوه تبلیغ و بسیج برای این دیدگاه تازه است. ما باید از همین ابتدا راه بپذیریم هیچ عاملی موثرتر از کردار ما برروی ذهنیت توده ها اثر مثبت و یا منفی نخواهد گذاشت. می توان همایش های متعدد برگزارکرد. می توان نشریه های متعدد انترنتی وکاغذی داشت ولی آنچه درنهایت نقش تعیین کننده ای خواهدداشت عمل ما در تغییر این ذهنیت است تا پذیرای مختصات جامعه نوینی باشد که برای رسیدن به آن مبارزه می کنیم.
اگرچه د رسالهای اخیر شاهد رشد نهضت های تک موضوعی بوده ایم ولی مبارزه برای ساختن جامعه ای نوین باید تا سرحد امکان همه گیر و در برگیرنده باشد. به عنوان نمونه می گویم، دیدگاهی که نهضت مستقل زنان و یا ملیت ها را به رسمیت نشناسد و حقانیت آنها را به « آینده» موکول نماید، بعید است در عمل از حمایت زنان ویا ملیت ها برخوردار باشد. این جامعه نوینی که مد نظر من است تنها می تواند با شراکت بیشترین تعداد مردم و بیشترین گروه های اجتماعی و فرهنگی ایجاد شود. نگاهی به تجربه خود ما نشان می دهد که در این عرصه چه مقدار کار روی دست های ما مانده است که باید انجام بدهیم.
بدیهی است در نهادهائی که از هم اکنون تشکیل می دهیم نه تقسیم کار براساس جنسیت وجود دارد ونه تبعیض بر اساس ملیت و نژاد- یا بهتر گفته باشم، نباید وجود داشته باشد. یعنی از هم اکنون، نه فقط برابری و آزادی را تبلیغ می کنیم که تمرین هم خواهیم کرد.
اگرچه اقتصاد بسیار مهم است ولی آگاهانه می کوشیم که بهای پرداختن به ساختار اقتصادی و مسایل اقتصادی را با غفلت از مسایل فرهنگی و اجتماعی نپردازیم. یعنی می خواهم بگویم که جنبشی که باید آغاز شود باید همه گیرباشد تا این قابلیت را داشته باشد که از حمایت همگانی برخوردارشود. البته همین جا بگویم، وقتی از « همگان» سخن می گویم منظورم مشخصا، آن همه ای است که به شکل وصورت های مختلف در این جوامع امروزین تحت ستم کشی قرار دارد. اعتقادم بر این است که بدون جلب توجه همگانی، احتمال پیروزی بسیار بسیار اندک است و تازه در صورت « پیروزی» با جنبش و نهضتی که اکثریت را در بر نگیرد، نتیجه اش باز سازی همین نظامی است که نه مقبول است و نه مطلوب.
پس به قول معروف، باید بپذیریم که به واقع « کشتی بان را سیاستی دیگر باید.....»
0 نظر:
ارسال یک نظر