دموکراسی را می توان حکومت مردم برمردم و برای مردم تعریف کرد ولی امروزه درجوامعی که ادعای دموکراتیک بودن هم دارند به دشواری می توان این تعریف را برای توصیف آن چه که دارندو آن چه که می کنند مفید دانست. آن چه هست این که دموکراسی درعمل و به واقع شامل شیوه اداره امورو حکومت برمردم هست ولی دراغلب موارد، برای مردم نیست. درکنار کمبودهای متعدد، آن چه که هست، از جمله فاقد عدالت توزیعی است و اغلب هم انصاف ندارد. در این مفهموم از دموکراسی، بحث و جدل اساسی برسر این قواعد و مقررات است برای تصمیم گیری، گیرم در مورد مسایل مهم، واما از یک « جامعه خوب» و «هنجار» کمتر سخن گفته می شود. تعبیری که بکار گرفته می شود دراصل ریشه اش به ژوزف شومپیتربر می گردد. با این تعبیراز دموکراسی، حتی می توان « بطور دموکراتیک» تصمیم گرفت که فلان قبیله و یا نژادرا ریشه کن کرد و یا حتی « رمالان» و « جن گیران» را در آتش سوزانید. اگر« اکثریت»[1] رای داده باشد، دیگر کار تمام است. در این دیدگاه، دموکراسی به صورت یک « شیوه کار» و یک « روش» در می آید که خود به خود ارزش و اهمیتی ندارد. در این جا دموکراسی صرفا به صورت یک الگوی تصمیم گیری در می آید و البته که این تصمیمات نیز ابعاد ارزشی و اخلاقی ندارندو یا بهتر است نداشته باشند.
من ولی برآن سرم که دموکراسی برای این که دموکراسی باشد، حداقل سه وجه در هم تنبیده دارد.
- لازمه وجود دموکراسی، وجود یک ساختار اجتماعی به گونه ای است که در آن برابری اقتصادی، اجتماعی و حقوقی وجود دارد و برای توسعه قابلیت های فردی به بالاترین حد ممکن، انسانها از سطح زندگی بالا ولی از نظر تاریخی متغیربرخوردارند. بازتاب زندگی اجتماعی هم تا سرحد ممکن براساس تنوع طلبی و کثرت گرائی استوار است. به عبارت دیگر، از همین ابتدا می خواهم بگویم که درجامعه ای با فقر گسترده، که با نابرابری چشمگیر در عرصه های مربوط به مالکیت، درآمد و ثروت خصلت بندی می شود نمی توان از دموکراسی سخن گفت. همین جا به اشاره بگویم و بگذرم که درجوامع سرمایه داری، ایدئولوژی مسلط مدعی اعتقاد به « برابری» است ولی واقعیت این جوامع، به واقع نشان دهنده گسترش نابرابری و قطبی شدن طبقاتی است.
- بعد دیگر دموکراسی این است که شهروندان درتجربه زندگی خویش بطورموثر و مفید ازآزادی برخوردارند. منظورم از آزادی، تنها بیان آزادی به صورت مواد گوناگون قانون اساسی نیست که در اغلب کشورها- اگرچه ممکن است وجود داشته باشد- ولی دراغلب موارد با تجربه روزمره شهروندان نمی خواند. آزادی بیان وقتی درعمل وجود نداشته باشد واستفاده عملی ازآن دردسرآورباشد، با نبودنش تفاوت زیادی ندارد. از منظری که من به دنیا می نگرم، آزادی یعنی به واقع آزادی انتخاب بین بدیل های واقعی. درخصوص ایران و جوامعی چون ایران، اگرچه « انتخابات» داریم، ولی این این انتخابات، به هیچ شکل وصورتی بیانگر انتخاب آزاد بین بدیل های واقعی نیست و همین گونه است وضعیت آزادی بیان و نوشتارو از سوی دیگر، می خواهد درایران باشد یا در هرکشور دیگر، وقتی به شواهد گسترش فقر و نداری می نگرم، ازخودم می پرسم که این چگونه جامعه انسانی است که آدمها به خاطر نداشتن پول دوا و درمان بسی زود می میرند و یا کودکان به مدرسه نمی روندو یا پدرومادرهائی از استیصال، به زندگی خویش خاتمه می دهند! دردیگر جوامع مدعی دموکراسی، اگرچه نه به این شوری، ولی انتخاب آزاد بین بدیل های واقعی صورت نمی گیرد.
اگرچه آزادی و برابری برای رسیدن به دموکراسی ضروری است ولی به خودی خود کافی نیست. این دو باید با بعد سوم تکمیل شوند.
- وجود یک مجموعه پیچیده ای از نهادها وقواعد ومقررات و قوانینی که بطور شفافی تعریف شده اند برای عینیت بخشیدن به حاکمیت مردم که بتواندکمبودهای دموکراسی انتخاباتی را جبران کرده به تعریفی که درابتدا از دموکراسی به دست دادم - حکومت مردم برمردم و برای مردم- جامعه عمل بپوشاند.
آنچه امروزداریم و یا درراستای رسیدن به آن حرف و حدیث می گوئیم، نه این چنین حکومتی، بلکه به واقع حکومت بازار، بربازار و برای بازاراست که هیچ کدام از مختصات پیش گفته را ندارد. این که دراین میان، بر مردم چه می رود، موضوعی است که به کفایت جدی گرفته نمی شود. این البته موضوعی است که باید در جای دیگربه آن پرداخته شود.
[1] اکثریت را در گیومه گذاشته ام چون کم اتفاق می افتد که اکثریت انتخاباتی به واقع بیانگراکثریت جمعیتی باشد. درانگلیس- به عنوان مثال- حتی اکثریت رای دهندگان هم به دولت آقای تونی بلر رای نداده بودند ولی « شیوه اداره انتخابات» به گونه ای است که حزب کارگر اکثریت مطلق پارلمانی را به دست آورد و بعد، با تکیه براین « اکثریت» پارلمانی عملا هر کاری که دلش خواست کرد.
من ولی برآن سرم که دموکراسی برای این که دموکراسی باشد، حداقل سه وجه در هم تنبیده دارد.
- لازمه وجود دموکراسی، وجود یک ساختار اجتماعی به گونه ای است که در آن برابری اقتصادی، اجتماعی و حقوقی وجود دارد و برای توسعه قابلیت های فردی به بالاترین حد ممکن، انسانها از سطح زندگی بالا ولی از نظر تاریخی متغیربرخوردارند. بازتاب زندگی اجتماعی هم تا سرحد ممکن براساس تنوع طلبی و کثرت گرائی استوار است. به عبارت دیگر، از همین ابتدا می خواهم بگویم که درجامعه ای با فقر گسترده، که با نابرابری چشمگیر در عرصه های مربوط به مالکیت، درآمد و ثروت خصلت بندی می شود نمی توان از دموکراسی سخن گفت. همین جا به اشاره بگویم و بگذرم که درجوامع سرمایه داری، ایدئولوژی مسلط مدعی اعتقاد به « برابری» است ولی واقعیت این جوامع، به واقع نشان دهنده گسترش نابرابری و قطبی شدن طبقاتی است.
- بعد دیگر دموکراسی این است که شهروندان درتجربه زندگی خویش بطورموثر و مفید ازآزادی برخوردارند. منظورم از آزادی، تنها بیان آزادی به صورت مواد گوناگون قانون اساسی نیست که در اغلب کشورها- اگرچه ممکن است وجود داشته باشد- ولی دراغلب موارد با تجربه روزمره شهروندان نمی خواند. آزادی بیان وقتی درعمل وجود نداشته باشد واستفاده عملی ازآن دردسرآورباشد، با نبودنش تفاوت زیادی ندارد. از منظری که من به دنیا می نگرم، آزادی یعنی به واقع آزادی انتخاب بین بدیل های واقعی. درخصوص ایران و جوامعی چون ایران، اگرچه « انتخابات» داریم، ولی این این انتخابات، به هیچ شکل وصورتی بیانگر انتخاب آزاد بین بدیل های واقعی نیست و همین گونه است وضعیت آزادی بیان و نوشتارو از سوی دیگر، می خواهد درایران باشد یا در هرکشور دیگر، وقتی به شواهد گسترش فقر و نداری می نگرم، ازخودم می پرسم که این چگونه جامعه انسانی است که آدمها به خاطر نداشتن پول دوا و درمان بسی زود می میرند و یا کودکان به مدرسه نمی روندو یا پدرومادرهائی از استیصال، به زندگی خویش خاتمه می دهند! دردیگر جوامع مدعی دموکراسی، اگرچه نه به این شوری، ولی انتخاب آزاد بین بدیل های واقعی صورت نمی گیرد.
اگرچه آزادی و برابری برای رسیدن به دموکراسی ضروری است ولی به خودی خود کافی نیست. این دو باید با بعد سوم تکمیل شوند.
- وجود یک مجموعه پیچیده ای از نهادها وقواعد ومقررات و قوانینی که بطور شفافی تعریف شده اند برای عینیت بخشیدن به حاکمیت مردم که بتواندکمبودهای دموکراسی انتخاباتی را جبران کرده به تعریفی که درابتدا از دموکراسی به دست دادم - حکومت مردم برمردم و برای مردم- جامعه عمل بپوشاند.
آنچه امروزداریم و یا درراستای رسیدن به آن حرف و حدیث می گوئیم، نه این چنین حکومتی، بلکه به واقع حکومت بازار، بربازار و برای بازاراست که هیچ کدام از مختصات پیش گفته را ندارد. این که دراین میان، بر مردم چه می رود، موضوعی است که به کفایت جدی گرفته نمی شود. این البته موضوعی است که باید در جای دیگربه آن پرداخته شود.
[1] اکثریت را در گیومه گذاشته ام چون کم اتفاق می افتد که اکثریت انتخاباتی به واقع بیانگراکثریت جمعیتی باشد. درانگلیس- به عنوان مثال- حتی اکثریت رای دهندگان هم به دولت آقای تونی بلر رای نداده بودند ولی « شیوه اداره انتخابات» به گونه ای است که حزب کارگر اکثریت مطلق پارلمانی را به دست آورد و بعد، با تکیه براین « اکثریت» پارلمانی عملا هر کاری که دلش خواست کرد.
0 نظر:
ارسال یک نظر