۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

دل نگرانی های من برای ایران:

بارآخری که چند هفته ای در ایران بودم تابستان 2003 بود یعنی 8 سال پیش و اگرچه 8 سال پیرتر شده ام ولی هم چنان این دل بی قرار من درایران است. ازخیابان های تهران می روم به میدان فوزیه سابق و بعد ازجلوی بیمارستان بوعلی سابق رد می شوم می رسم به نارمک و بعد تهران پارس و جاجرود و سرانجام می رسم به آمل دوست داشتنی. حرصم می گیردچون 8 سال پیش که اندکی کمتر پیربودم درخیابانهایش گم می شدم حالا که دیگر جای خود دارد. از آمل هم می روم بابل و بعد ازهمین راه رفته برمی گردم و سرراه برگشتن به تهران، می روم کندلو منزل عمو وروی ایوانش می نشینم و زل می زنم به کوه دماوند که درست روبروی من است. آن زیرپا هم رودخانه هرازکه هنوزهم دهانش کف کرده است و هم چنان مثل هزارسال پیش برصخره و سنگ می کوبد و راه باز می کند تا به مادرش، دریا، برسد. وبعدانگارکه ازخوابی سنگین بیدارشده باشم می بینم ای دریغ که درگوشه اتاقم در لندن نشسته و دارم وب گردی می کنم و بعد دلم بیشتر می گیرد. نمی دانم- می دانم ولی نمی گویم- باهنر دارد به کی متلک می گوید که « با خودخواهی، لجاجت، خودرایی و خودکامگی نمی توان کشور را اداره کرد» اگرکسی دارد این کشوررااداره می کند پس چرا این گونه فرمان بریده است! درجای دیگر می خوانم احمدی نژاد می گوید « حتی یک نفر در ایران محتاج نان شب نیست». به خودم می گویم خدا کند آقای احمدی نژاد ترک عادت کرده و راست گفته باشد. می خواهم خوشحالی بکنم ولی چشمم می افتد به این عکس ودلم می خواهد فریاد بزنم















می بینم، ای دل غافل! نه ترک عادت موجب مرض است. این آدم نمی تواند راست بگوید این کودک هم لابد برای تفریح این جا نشسته و دارد مشق اش را می نویسد!

وقتی انفلوآنزی مرغی نبود، بیمارستان ها بیماررا دربیابان رها کرده بودند ( نه فقط درتهران که درسایتی خواندم که درچند شهر دیگر هم) حالا که این صاحب مرده هم آمده است که دیگرواویلا. و بعد می رسم به این خبرکه « در حادثه خمینی شهر اصفهان، 14 تن از اراذل و اوباش با ورود به باغ شخصی قربانیان، به زنان حاضر در یک میهمانی در مقابل چشم همسرانشان تجاوز کردند»، «دو متجاوز که با لباس نیروی انتظامی زنی را از منزلش در حوالی نیشابور ربوده و به او هتک حرمت نموده بودند اعدام شدند»، «یک متجاوز به عنف در کرمان به دار آویخته شد» و اخبار جسته و گریخته از دانشگاه فردوسی مشهد حکایت از تجاوز و ضرب و شتم یک دختر دانشجو در پردیس این دانشگاه داشت، در تهران نیز یک روحانی غيرتمند که برای دفاع از یک دختر جوان با تعدادی از اراذل و اوباش درگیر شده بود به شدت مصدوم و روانه بیمارستان شد.» و بعد وکیل الدوله ای ادعا می کند که می خواهند « جمهوری اسلامی» را بد نام کنند. نه خیرقربان هیچ توطئه ای دربین نیست. واقعیت این است که دولت فخیمه به قول سعدی بزرگوار سنگ ها را بسته و سگها را رها کرده است وهمین شاهکار حکومتی دارد بار می دهد! و بعد می رسم به دودوزه بازی ها بانک مرکزی با سرنوشت مالی واقتصادی مملکت که به عمد کوشیده اند هم قیمت سکه بالا برود و هم قیمت ارزتا بتوانند برای دولت « مهرورز» کسب درآمد ریالی کرده باشند تا بتواند آن برنامه ورشکسته هدفمند کردن یارانه ها را پیاده کند. حالا برسرتورم دراین اقتصادی که به واردات روزافزون معتاد شده است چه می آید و یا زندگی اقتصادی تتمه صنعت گرانی که باقی مانده اند به چه صورتی درخواهد آمد به این حضرات چه ربطی دارد! اگرچه دون کیشوت وار شمشیرهای چوبین را از رو می بندند که 24 ساعته فلان می کنیم و بهمان ولی شواهد چیز دیگری نشان می دهد. هم دلار از 1200 تومان فراتررفته است و هم پوند کمر 2000 تومان را شکسته است! از سوی دیگر، آن چنگ و پنجول کشیدن بالائی ها هم چنان ادامه دارد. هم احمدی نژاد مجلس را به سخره می گیرد و هم مجلس نشینان برای وزیر تازه خط و نشان می کشند. خوب آن روزهائی که حکومت فخیمه یک دست شده بود این دست شان به آن دست شان می گفت فلان نخور حالا که آن یک دستی هم وجود ندارد بدیهی است که به قول آن بابا « اقتصاد» دیگر واقعا مال خر می شود!


مگر این که خدا خودش به داد برسد. از بندگان روسیاه خدا چه کاری بر می آید.

7 نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
استاد من به تازگی با شما و آثارتون آشنا شدم.
کتاب«قرن گمشده» را به تازگی تمام کردم.واقعا از آن همه استدلال و نتیجه گیری های منطقی لذت بردم و آز اینکه هم وطنی به مانند شما دارم،بر خودم بالیدم.

احمدسیف گفت...

ناشناس گرامی:
با سلام از لطف و مرحمت تو متشکرم. همین گونه بزرگواری هاست که خستگی کار را از تنم به درمی برد. باز هم از شما متشکرم.
ایرج

ناشناسی دیگر گفت...

سلام ناشناس عزیز
این استاد بجز قلمش آدمی بزرگوار و فروتن است . از خدا براشون بهترین ها رو آرزو می کنم

احمدسیف گفت...

«ناشناس» های عزیز:
هرچه خواستم به روی خودم نیاورم نشد. استاد خودتونین! مگرمرض دارین هی « استاد» «استاد» می کنین!والله به پیر به بپغمبر نه فروتنی می کنم و نه بزرگوارم. دیگران نظر تنگ اند وقتی به دورو بر خودم نگاه می کنم می بینم ای داد ای بیداد این همه عمر رفته است و من هنوز نادانی های من خیلی خیلی بیشتر از دانائی های من است. خیلی که هنرکرده باشم تازه دارد خرفهمم می شود که چقدر نمی دانم. به قول شاعر تا به آنجا رسید دانش من که بدانم هنوز نادانم....

با این همه ازگشاده دستی شما متشکرم.
ایرج

mahdi aghababaei گفت...

سلام آقای دکتر
راستش من اولین ناشناس بودم که پیام دادم و شما رو «استاد»خطاب کردم.
از اینکه میبینم ناراحتتون کردم،ناراحتم.
غرض از استاد خطاب کردن،نشان دادن احترام و ارادت صمیمانه بود.
آخر در دانشگاه های ایران به ما یاد دادند و می دهند به هر «فوق لیسانس گرفته ای» که سوادی هم نداره،استاد بگوییم!
برای همین است که وقتی آدم سواد و لحن صمیمی شما رو می بینه،دوست داره شما رو استاد خطاب کنه.
باز هم معذرت می خواهم جناب سیف.

ahmad seyf گفت...

مهدی عزیزم:
باسلام امیدوارم سلامت باشی. ممنونم از لطفی که داری. لطفا نگران نباش. تا حدودی این فرهنگ را می شناسم ولی باور کن دست خودم نیست که به این واژه بسیار مورد سوء استفاده قرارگرفته ی « استاد»- از جمله به همین دلیلی که خودت گفتی- کمی حساسیت دارم. چون دنیای دوروبرمن پر از « استاد» است من ترجیح می دهم که هم چنان همان « ایرج» باشم که اتفاقا خیلی هم خوب است.
با تشکر دوباره
ایرج

یک ناشناس دیگر گفت...

سلام آقای دکتر گرامی من نیز پوزش می طلبم از اینکه موجب ناراحتی تان شدم با آقای مهدی موافقم از بس استاد دیدیم و خودش هم از چه نوعی که می دانید تا بزرگواری و و کلام صمیمی و دوستانه تان را می بینیم بی اختیار اردادت پیدا می کنیم خدمتتان پس اجازه بفرمائید دکتر خطاب کنیم که ایرج خالی صدا کردن آن هم آدمی فرهیخته چون شما برایمان غیرعادی است
من همان یک دانشجو هستم که گاهی می آیم و عرض ادب می کنم. می بخشید