نمی دانم در آن قدیم ها هیچ وقت معركه گیران را دیده بودید كه می آمدند و پرده ای كه بسیار هم با بد سلیقگی نقاشی شده بود را به دیواری می كوبیدندو بعد برایتان از زمین و زمان می گفتند. رستم شان به واقع یك مینی رستم بود. حرف هایشان هم معمولا سر وته نداشت. وخیلی از اوقات هم ضد ونقیض معركه می گرفتند. باور می كنید بارها پیش آمد كه به خاطر تماشای این نوع معركه ها و دررفتن از مدرسه و یا دیر به منزل رسیدن كتك خورده بودم!
من هر دفعه كه برای تعطیلات به ایران می روم یاد آن معركه گیرها می افتم. چون ایران هم این روزها وضع اش همان جوری است. یك مجموعه ایست در هم پیچیده از تناقض. گاه آن چنان گیج ومنگ می شوید كه تا مدتها طول می كشد تا بتوانید پاره های مغزتان را جمع و جور كنید و بشوی چیزید كه قبل از سفر بوده اید. البته كار دولتی ها و اصلاح طلبان و موتلفه ای ها و حقانی ها به جای خود محفوظ، از همه جای این مملكت گل وبلبل انگار تضاد و تناقض می ریزد.
در همین راستانمی دانم خبر دارید یا نه كه ایران عزیز- اگر چه هنوز تا رسیدن به یك جامعه مدرن خیلی فاصله دارد ولی از مشكلات و مصائب یك جامعه پسامدرن در امان نمانده است. منظورم از این مشكلات و مصائب این كه در این جامعه با مختصاتی كه می دانید و می دانیم، كسانی پیدا شده اند كه به قول یك روزنامه نگار گرفتار ابهام جنسی هستند یعنی هویت جنسی مستقل ندارند و یا هویت جنسی دو گانه دارند. البته من در چند سال پیش تر یك روز كه داشتم از خیابان طالقانی( همان تخت جمشید قدیمی) می گذشتم دیدم كه از دور یك خانم و آقا در حالیكه خیلی صمیمانه دست در دست هم انداخته اند- بدون این كه آن خانم حجابی داشته باشد- دارند می گذرند. با آن چه كه می شنوید و در باره شان می خوانید و به چشم خودتان می بینید تعجب كردم كه چگونه چنین چیزی در تهران اسلامی ممكن است؟ راهم را اندكی كج كردم و وقتی كه نزدیك تر شدم دیدم آن كه گمان می كردم خانم است به واقع مردی است كه به نحو زیبائی هم آرایش كرده است. خیلی تعجب كردم و وقتی همان شب در جمعی این روایت را باز گفتم، دوستان به طعنه بر آمدندكه یا این داستان را از خودم در آورده ام و یا این كه شماره عینكم بالارفته است و باید به سراغ یك چشم پزشگ بروم. من هم البته دنبالش را نگرفتم. یعنی دوستان آن قدر توی ذوق من زدند كه من با وجود این كه با چشمهای خودم دیده بودم، خودم را قانع كردم كه لابد حق به جانب دوستان است و من چنین چیزی را اصلا ندیدم. خیلی چیزها را همین طور كشكی باور می كنیم من هم، قبول كردم آن چه را كه خودم دیده بودم، به واقع ندیدم.
ولی در این سفر آخر ( تابستان 2003) كه در تهران بودم، به موارد بیشتری از همین پدیده برخورد كردم. این افراد را اكنون دیگر در سطح شهر تهران می توان در مكان هائی مثل میدان كشتارگاه، پارك شهر، میدان آریا شهر، پل كریمخان، تقاطع مطهری- ولی عصر، میدان ونك مشاهده نمود. زمان توقف آنها معمولا در سرشب است تا حدودا ساعت 10 یا 11 شب و اغلب هم به صورت گروه های دو یا سه نفری در كناره ی خیابان می ایستند. مردم عادی آنها را «اوا خواهر» می نامند البته عناوین دیگری هم شنیدم كه از آنها می گذرم. البته تعجب نخواهید كرد اگر بگویم كه جامعه تقریبا هیچ گونه پذیرشی از آنها ندارد یعنی آنها را بطور كامل طرد كرده است و یكی از دلایلی كه آنها همیشه به صورت گروه دیده می شوند یك نظام دفاعی در برابر همین طرد شدن آنهاست.
كسانی كه با این گروه ها تماس می گیرند معمولا با دو انگیزه این كار را می كنند:
- یا این كه آنها را دست بیاندازند و بخندند.
- یا برای استفاده و شاید حتی سوء استفاده جنسی از آنها.
به همین خاطر جلب اعتماد این افراد بسیار دشوار است . وقتی در یك مورد با یك دوست مطبوعاتی از این پدیده سخن گفتم و اطلاعات بیشتری خواستم مرا راهنمائی كرد به مقاله ای كه در یكی از نشریات ادواری چاپ شده بود و از این پدیده سخن رفته بود. آن چه در زیر برایتان می نویسم به واقع خلاصه ای است از این مقاله. یعنی خودم با این كه به چند گروه از این ها برخورد كرده ام ولی نتوانسته بودم اعتمادشان را جلب كنم تا چند كلمه ای با من سخن بگویند.
اگر چه براساس شناسنامه، این گروه پسر یا مردند ولی خود را با نام های دخترانه معرفی می كنند. به خصوص درایران كه نه هیچ گونه حمایت دولتی وجود دارد و نه جامعه وجود این گروه را می پذیرد گذران زندگی اقتصادی این آدمها - دیگر جنبه های زندگی به كنار- اگر غیرممكن نشود بسیار دشوار است. البته بعضی از این ها، تا آن جا كه فهمیده ام می توانند با یك عمل جراحی زن بشوند و از این حالت بلاتكلیفی در بیایند. ولی در همان مقاله پیش گفته آمده است كه یكی از این بلاتكلیفان جنسی گفته است كه « ای آقا این كه سئوال نداره. فكر كن اگر به خودت اجازه ی كار كردن ندهند چه می كنی؟ یا دست به دزدی می زنی یا تن به خود فروشی می دهی».
من نمی دانم ریشه این مشكل در كجاست؟ یعنی تا كجا به مسائل ژنتیك مربوط می شود و چه مقدارش هم اكتسابی است. ولی اظهار نظر چند تاروان شناس را خواندم اندكی گیج تر شده ام. یك روانشناس بر این اعتقاد است كه علت اصلی اش این است كه پدر در این خانواده ها در حاشیه است و مادر نقش غالبی پیدا می كند. وقتی زن از شوهر به عنوان یك همسر ناامید می شود سعی می كند همه ی خواسته هاونیازهای خودش را از طریق پسرش ارضاء كند و این جاست كه رابطه مادر-پسری رفته رفته به صورت رابطة سمبلیك مادر-همسری تبدیل می شود. پسر برای فرار از این وضعیت، از جنسیت خود فرار می كند و تصور می كند كه با فرار از جنسیتی كه دارد می تواند مانع ایجاد رابطه ای شود كه مادر به صورت سمبلیك از او انتظار دارد. به سخن دیگر، اگر جنسیت او از مرد به زن تغییر پیدا كند دیگر فشاری از طرف مادر بر او تحمیل نخواهد شد. وقتی این نوع پسرها وارد اجتماع می شوند برای ارضای نیازهای جنسی خود به پسرها گرایش پیدا می كنند و در جامعه ای مثل ایران، بدبختی عظیم این گروه تازه آغاز شده و روز بروز تشدید می شود. روانشناس دیگری هم بر این عقیده است كه این مشكل ریشه های روانی و بیولوژیك ندارد و بیشتر آموختنی و اكتسابی است. البته به عامل محدودیت های اجتماعی هم اشاره می كند یعنی در نبودن جنس مخالف، رفع نیازهای جنسی به صورت گرایش به هم جنس در می آید آن چه كه برای من حیرت آور بود این كه یكی از این روان شناسان معتقد است كه « آنها اگر خودشان بخواهند می توانند توسط داروهای شیمیائی و شوك برقی(درمان-شكنجه) بهبود یابند» و بعد خودش ادامه می دهد كه « متاسفانه این روش ها علاوه بر این كه قطعی نیستند حتا ممكن است به بهای گرانی برای فرد بیمار تمام شود به گونه ای كه او از هر دوجنس بیزار گردد». البته عمل جراحی هم همیشه مناسب نیست و حتی می تواند وضع این افراد را بد تر كند ولی قیمت عمل وداروهای بعد از عمل هم بسیار گران است و در دسترس اغلب این افراد نیست. خلاصه مجسم كنید در ایران اسلامی كه با تساهل ومدارا میانه ای ندارد زندگی بكنید و ندانید زنید یا مرد! من فكر می كنم، برای این افراد زندگی در جهنم راحت تر باشد!
راستی شما چی فكر می كنید؟
0 نظر:
ارسال یک نظر