۱۳۸۳ مهر ۲۲, چهارشنبه

نسل دوم مهاجرین و مقوله های فرهنگی در غربت: بخش پایانی.

نسل دوم مهاجرين، حداقل در اين نمونه هائي كه من خبر دارم، از همه نظركارنامه درخشاني دارد. درحوزه كاري خودم، اگرچه در اوايل كار از اين كه يك دانشجوي ايراني با من واحد درسي بگيرد، واهمه داشتم ولي به تجربه، اكثريت دانشجويان ايراني من، اگر نه بهترين، اغلب در ميان بهترين ها بودند. و اين همه در حالي است كه چه بسيار از اين دانشجويان، به اصطلاح معروف، هنوز جا نيافتاده بودند. از سوي ديگر، شكوه و شكايت من از نسل اول مهاجران است. يعني به تعبيري دارم اين را به عنوان انتقادي بر خود مي نويسم.
در همين راستاي برخورد به مشكلات نسل دوم مهاجر، پدرو مادرهائي را ديده ام و مي بينم كه به مسائلي بسيار با اهميت واساسي برخوردي پاندولي داشته اند و دارند. از اين برخورد پاندولي مي توان به چند نمونه اشاره كرد.
براي مثال، جلسات فرهنگي ايراني ها را در غربت در نظر بگيريد. نمي دانم آيا به دليل خودخواهي است يا مسئوليت گريزي كه بچه ها معمولا به امان خدا رها مي شوند. يعني، از يك سو، لابد مي خواهند به بچه آزادي كامل بدهند كه از وقتش حداكثر بهره مندي را داشته باشد. در حاليكه، از سوي ديگر، همين شيوة نگرش در عين حال بيانگر بي توجهي كامل به رفاه آن بچه ها هم هست.
نمونه ديگر، از اين بي توجهي به ذهنيت نسل دوم، در تصويري است كه از ايران در محاورة معمولي ترسيم مي شودو يا به ويژه، وقتي اين تصوير به نسل دوم ارايه مي گردد. من ترديد ندارم كه در ايران هزار و يك مشكل داريم. هم بيكاري روزبروز بيشتر مي شود و هم تورم، دمار از روزگار اكثريت مردم در آورده است. فساد مالي هم كه به راستي بيداد مي كند. با اين همه، اغلب ايرانيان بر اين باورند كه اين مسايل و مشكلات، خاص وويژه ايران است و از همين رو، ايران امروز و ايران اين سالها چيزي مي شود بطور مطلق منفي و از سوي ديگر غبطه و حسرت ايران زمان اردشير دراز دست و يا داريوش را مي خورند. قصد آ ن ندارم كه در اين مختصر در بارة نادرستي و خطا آميز بودن چنين قضاوت هائي حرف و حديث بگويم ولي آن چه در خصوص اين شيوة نادرست تجزيه و تحليل براي من مهم است تاثيرش بر روي ذهنيت نسل دوم مهاجرين است. البته مي توان خلط مبحث كردولي آن تاثير مخرب بر روي ذهنيت نسل دوم بر سر جايش مي ماند. پرسش اين است كه با اين تصويري كه از ايران امروز به دست مي دهيم[1]، پس چرا تعجب مي كنيم كه نسل دوم كمتر و كمترمي خواهد ايراني باشد و يا ايراني باقي بماند. و يا در داخل ايران، مي خواهد از آن مملكت بگريزد و گاه حتي در نظرنمي گيرد كه به كجا مي گريزد وياچه شرايطي در انتظار اوست! با تصويري كه مي دهيم، آيا نسل دوم [ و يا نسل جوان بعد از انقلاب در درون ايران] كه در مجموعه اي از تناقضات گرفتارآمده است، در گيج تر و دلسردترشدن خود محق نيست؟ ديگر به اين نكته نمي پردازم كه در ذهنيت به واقع عجيب و غريب ما، جوانان به جاي اين كه منبع لايزال انرژي و زندگي باشند كه راست اش همين است، اغلب « مشكل جوانان» ارزيابي مي شوند!
در اين وانفسا اگر از ايران مسافري برسد كه ديگر نورعلي نور مي شود. با داستان هائي كه مي گويند نسل دوم را گيج تر مي كنند[ از گيج تر نشدن نسل اول هم چندان مطمئن نيستم]. در اين جا نيز همان پاندول كذائي در جريان است. يا همه چيز داريم و يا هيچ چيز نداريم. يا سياه، سياهيم و يا سفيد، سفيد. ترديدي نيست كه هر دو گروه در گفتن حقيقت خساست به خرج مي دهند. اگرچه ريشه اين مشكل، احتمالا در جاي ديگري است، يعني مشكل فقدان يك ذهنيت انتقادي و تداوم باورهاي تك صدائي در ماست. ولي، به گمان من اين دوستان مسافر، احتمالا بدون اين آگاه باشند دارند از خودشان تعريف مي كنند.
يك دسته به زبان بي زباني مي گويند، ايهاالناس! ببينيد چه صبر ايوبي داريم.... در چه "جهنمي" زندگي مي كنيم و مثل ديگران نزديم به چاك. و اما آن دسته ديگر، هم براين ادعاست كه با همة آن چه كه بر ماگذشته است، ببينيد چه با قابليت و استخوانداريم كه توانسته ايم اين همه دست آورد داشته باشيم. جالب است اما كه اين دو گروه از مسافران، با همة داستان هائي كه مي گويند عملكرد عجيب و غريبي دارند. دوستان دستة اول، پس از مدتي دو باره بر مي گردند به همان " حهنم" و عطاي "بهشت" را به لقاي " جهنم" مي بخشند. و اما از دوستان دسته دوم، كم نيستند كساني كه خود را به هر دري مي زنند تا از آن "بهشت" به در آمده و در اين " جهنم" بيرون از ايران زندگي كنند. نسل دوم كه قراراست بطور شفاهي ايراني بشودو ايراني باقي بماند، با دهان باز هاج وواج مي ماند و البته كه حق دارد.
شنيدن داستان هاي هراس آور در بارة ايران براي نسل اول نقش آسپرين را دارد. به همين خاطر هم هست كه اغلب با اندكي مبالغه، نقش خبرگزاري ها را بازي مي كند و همين اخبار اغلب راست و گاه نادرست را به ديگران منتقل مي كند. گرچه زير فشار هاي گوناگون زندگي در غربت دارد به راستي خُرد مي شود [چاخان هائي كه معمولا براي دوستان و آشنايان ساكن ايران مي كنند را جدي نمي گيرم] ، ولي شنيدن اين داستانها موجب مي شود كه در " صحت" تصميم اتخاذ شدة خويش مبني بر زندگي در غربت اعتماد و ايمان بيشتري پيدا كند. يعني، با خود در خلوت خويش بگويد " حالا كه آن جا هم اين گونه است، پس چشمم كور، همين جا بايد بمانم".
به هر تقدير، گذشته از اين كه زندگي در غربت به گوهر مسئله افزاست و بسي دشوارتر از آن است كه به غربت نرفته ها گمان مي كنند، ولي من در مصائبي كه نسل دوم دارد، عمدتا نسل اول را مقصر مي دانم كه زمين و زمان را بهم بافته و مي بافد تا لاقيدي و سهل انگاري خود را ماست مالي كند. قبل از هركس، بديهي است كه اين را به خودم مي گويم.
- من نه فقط با اين كه يك ايراني در هر شرايطي يك ايراني باقي بماند مشكلي ندارم بلكه پاي بندي به ارزش ها ونگرش هاي كارسازي كه درفرهنگ ايراني ماهست را لازمه و پيش زمينة يادگيري فرهنگ هاي ديگري مي دانم كه در غربت با آنها سر وكار پيدا مي كنيم. از نسلي دومي ها، اگر كسي بخواهد ايراني نباشد، به گمان من از هفتاد دولت و ملت آزاد است كه هرچه مي خواهد باشد. ولي در عين حال، كساني كه مي خواهند ميان بر بزنند، يعني، هم ايراني باشند و هم فرنگي و براي اين كه روغن فرنگي بودن خود را بيشتر كنند به جنبه هاي پايدار فرهنگ ايراني، پشت پا مي زنند، و در نهايت گيج سري مي كوشند انگليسي، امريكائي، سوئدي، يا فرانسوي.... بشوند. اين جماعت، در عمل به صورت كاريكاتور هاي مضحكي در مي آيند كه به راستي ترحم برانگيزند.
- از سوي ديگر، طاقت نازك تر از گل شنيدن در بارة ايران و فرهنگ ايراني را نداشتن و خودرا موظف دانستن به دفاع مطلق از هر آن چه كه رنگ و بوي ايراني دارد در عمل بسيار مسئله افزا مي شود. بر اين گروه از كسان كه هم چنان درغربت زندگي مي كنند، فرض است تا براي فرزندان خود اين تناقض را توضيح بدهند كه چرا آن چه را كه نقصي نداشته و ندارد، و اين همه مورد پرستشان است، ترك گفته اند.
- اگرچه رسما وعلنا اعتراف نمي كند ولي به مصداق " هر آن كس كه دندان دهد، نان دهد" مسائل مربوط به تربيت نسل دوم- به خصوص نسل دومي كه مي خواهد ضمن دلبستگي به زيستگاه جغرافيائي و فرهنگي كنوني خويش، ايراني هم باقي بماند- و و از همه مهمتر، مسئله نيازهاي فرهنگي اين نسل را در غربت به امان خدا رها كرده است. تا آن جا كه مي دانم براي بچه ها نه نشريه اي هست نه كسي داستاني براي بچه ها مي نويسد. تاتري هم نيست. اگر هم مجلسي باشد و دور هم جمع شدني، كم اهميت ترين مسئله، مسئله رفاه و برنامة كودكان است. خيلي كه محبت كنند و مسئوليت نشان بدهند مقداري توپ و تفنگ پلاستيكي سالم و شكسته، به اضافه ويدئوي از " پاور رنجرز" و برنامه هاي مشابه مي گذارند تا براي چند ساعتي سر اين نوباوگان قرارا ايراني را در يك مجلس به اصطلاح ايراني گرم كرده باشند. در ميان اين همه پژوهش گر و نويسنده، كه در سايت هاي انترنتي قلم مي زنند، كمتر ديده ام كه كسي به مسايل و مشغله هاي ذهني نسل دوم بپردازد.
پرسش من اين است كه چرا نمي كنيم؟ منتظر كي و يا چه تحولي هستيم تا حداقل در باره فرزندان خودمان اندكي بيشتر احساس مسئوليت كرده باشيم؟
درست نمي گويم آيا كه مشكل و بدبختي نسل هاي جوان و جوان تر ما كه در غربت قارچ گونه و با بي ريشگي به بلوغ مي رسند و جوان مي شوند، ادامه مي يابد.
چه بايد كرد؟
نمي دانم. مي دانم اما، كه فردا خيلي دير است.
[1] متاسفانه درداخل ايران نيز وضع به همين صورت است. ناگفته نگذارم اما كه دشمنان آگاه و يا دوستان ناآگاه حكومت نيز در رنگ و لعاب زدن به اين تصوير نقش كمي نداشته اند و ندارند. درد مندانه بايد گفت كه حداقل در چندسال گذشته، اين نقش بسيار برجسته تر نيز شده است. من يكي ترديد ندارم كه اگر دشمنان واقعي ايران، صدها ميليون دلار نيز بودجه مي گذاشتند نمي توانستند تا به اين درجه در لطمه زدن به حرمت حكومت و قانون مندي امور درايران موفق ومنصور باشند.

0 نظر: