سرشب رفته بودم یک جلسه سخن رانی که به همت دانشجویان ایرانی کینگز کالج در لندن برگزار می شود. سخن رانی خوبی بود و فکر می کنم یک 50 نفری آمده بودند. موضوع سخن رانی هم رضا شاه بود و بررسی این پرسش که آیااو یک دست نشانده بود و یا یک قهرمان ملی؟ فعلا به بحث های مطرح شده کار ندارم ولی یک چیز در طول امشب برای من روشن شد. نمی دانم چه حکمتی است که در ارزیابی از خودمان در گستره تاریخ، به این نکته کار نداریم که عمده ترین و اساسی ترین کمبود ما در ایران این است که به حق وحقوق فردی احترام نمی گذاریم و در کردارمان هم برابری را قبول نداریم. نتیجه این می شود که از سوئی دست روی هر کداممان که بگذاری یک جوجه دیکتاتوریم که آب گیرمان نمی آید.از سوی دیگر، نه برابری زن و مرد را قبول داریم و نه برابری ترک و کرد وفارس و بلوچ را. این دو در کنار هم، به اعتقاد من سازنده تمام مشکلات تاریخی و از جمله مصیبت کنونی ما هستند. وقتی حق وحقوق به رسمیت شناخته نمی شود، بدیهی و حتی می گویم طبیعی است که مسئولیت پذیری هم نیست. هیج کس دل به کار نمی دهد و هیچ کس در برابر خویش ویا د یگران احساس مسئولیت نمی کند. احساس مسئولیت را کسی می کند که وجود و حق و حقوق اش به رسمیت شناخته شده باشد. وقتی مسئولیت پذیری باشد تو می توانی به موقع خواهان حق وحقوق خودت هم بشوی. وقتی این دو نباشد، یعنی وقتی تو حق وحقوقی نداری ، برای چه مسئولیت قبول کنی؟ سعی کنی کارها خوب اداره بشود که چه بشود؟ به تو چه برسد؟ حتی الان هم شما بنگرید به این ایرانی های محترم چه درداخل و چه در خارج از ایران. در داخل ایران که هم نظام جمهوری اسلامی قوانین خودش را به رسمیت نمی شناسد و هم مردم. ونتیحه همین بلبشوئی است که شاهدیم. واقعا حیرت آور است که ما حتی در هزاره سوم میلادی نیز هنوز نپذیرفته ایم که گیر تاریخی ما این است که حق و حقوق فردی را به رسمیت نمی شناسیم و تا موقعی که به این مقوله نپردازیم و با جدیت و با تمام جان به آن نپزدازیم کارها درست نمی شود. فرض کنید با مداخله امریکا حکومت جمهوری اسلامی سرنگون شود و فرض کنید که آقای نیم پهلوی تمام پهلوی بشود. اگر براین گمان باطل اید که در ایران دموکراسی خواهید داشت، کور خوانده اید. علت این که این گونه با قاطعیت حرف می زنم این است که رسیدن به این وضعیت پیش گزاره هائی دارد که متاسفانه درایران ودر میان ایرانی ها نیست. به عنوان مثال در همین سخن رانی امشب آقائی می خواست از رضا شاه تعریف بکند، خوب بکند. او حق دارد راجع به رضا شاه و یا هرکس دیگر هر نظری داشته باشد. ولی این آقای محترم شروع کرد که من یک جمهوری خواه هستم و معتقد به اعلامیه جهانی حقوق بشر وبا این شیوه معرفی خویش، اندر محاسن رضا شاه گفت ، یکی سرکوب کمونیست ها بود و دیگری هم سرکوب ملاها... یعنی این آقای محترم حتی یک لحظه هم فکر نکرد که خوب این اعلامیه جهانی حقوق بشر چه جور معجونی است؟ وقتی می گویم به آن اعتقاد دارم، ین ادعا در عمل به چه معناست؟ و اما مشکل این است که وقتی سرکوب کسی را به خاطر عقیده بپذیری- حالا مهم نیست که طرف عقیده ای دارد که تو صددرصد با آن مخالفی- ولی وقتی پذیرفتی که ملا و کمونیست را می شود به خاطر عقایدشان سرکوب کرد، خوب داداش تو خودت بخشی از بیماری هستی و نه معالجه آن. .مسئله این است که ما درایران باید بپذیریم که مهم نیست که انسانها چه عقیده ای دارند.البته که عده ای ممکن است عقایدی داشته باشد که از دیدگاه اکثریت مردم جامعه انحرافی باشد، ولی اگر می خواهیم جامعه ای انسانی و مدنی داشته باشیم باید با سرکوب عقیده - هر عقیده- با تمام گوشت و پوستمان مخالفت کنیم. ما باید از این جا آغاز کنیم که در نگاه اول، افراد در داشتن هر عقیده ای آزادند و حبس و تعذیر کسی به خاطر عقیده اکیدا ممنوع است ( منظورم این است که این اصل کار ما باشد نه این که در قوانین بنویسیم و بعد در عمل آن را زیر پا بگذاریم) اگر یکی خواست چادر سر بکند، آزاد است و اگر یکی خواست بی حجاب باشد آن هم به کسی ربطی ندارد. بیان آزادانه عقاید نیز به همان اندازه مهم است . . الان دیروقت است و من هم خسته ام. باز هم به این مسئله بر خواهم گشت. ولی دوستان یادتان باشد، مسئله این است که افراد در داشتن هر عقیده ای آزادند و اگر این اصل زندگی ما نباشد، می توانیم همه مان زن و مرد مینی ژوپ بپوشیم و یا کراوات پاریسی بزنیم ولی جامعه و فرهنگ ما نو و مدرن نمی شود. مدرن شدن و نو شدن، پیش گزاره ای دارد و آن این است که آـزادی فردی به رسمیت شناخته شده باشد و افراد در بیان اعتقادات خویش آزاد باشند. این گونه است که جوامعی که این اصل را پذیرفتند، همین اصل در عمل به آنها امکان داد که از حداکثر نیروهای مردم خویش برای بهبود وضعیت خویش استفاده کنند. ولی درایران که این را نداریم و حتی به فکرش هم نیستیم، نظام حکومتی ما همیشه روی سرش ایستاده است و به همین دلیل متزلزل و ناپایدار است و تزلزل و ناپایداری هم اول و آ خر همین خشونت بی پایانی است که به نظر جزو ذات ما ایرانی ها شده است. می گوئید نه به تاریخ خودمان بنگرید.
فعلا همین مختصر را داشته باشید تا بعد بیشتر مزاحم بشوم
۱۳۸۳ بهمن ۲۹, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظر:
ارسال یک نظر