۱۳۸۳ اسفند ۵, چهارشنبه

ما و ازخود بیگانگی ما:

شمارا نمی دانم. ولی من هروقت كه مسافری از ایران می رسد به واقع عزا می گیرم كه چه داستان تازه ای می خواهد بگوید.
در گذر سالیان بارها دیده ام كه پسر دائی ای یاد خترعموئی از ایران می رسد.قبل از آن كه مرا در جریان احوال دائی و عمو بگذارند با« اطلاعاتی» دربارة زیادی «فحشاء» و « فراوانی اعتیاد» و به خصوص « فساد جوانان» بمباران می شوم. هر راوی البته، فامیلان و بستگان خودمان را استثناء می كند یعنی وقتی از این مسافران تازه آمده می پرسم كه در میان كسانی كه من و تو می شناسیم چه كسی این چنین شده است ؟ در اغلب موارد، نمونه ای نیست یعنی، جوابی به این شكل و شمایل می شنویم كه« دروغ چرا، از فامیلان خودمان، من كسی را نمی شناسم ولی خیابانها، پراست . البته مهندس فلانی و دكتركی یك دردوره های شان تریاك دود می كنند ولی معتاد نیستند ». وجه مضحک این نوع اطلاع رسانی این است که خوب اگرازفامیلان من نوعی در خیابان ها كسی نباشد ولی خیابانها پراز تن فروش باشد، روشن است كه فامیلان دیگران اند كه این گونه مستاصل شده اند. به سخن دیگر، دوستان به قول معروف از کیسه خلیفه می بخشند! و اما اگر به این دست روایت كردن ها در كلیت آن بنگرید، واگر این فرمایشات را در كنار هم بگذارید، از این مجموعه چیزی كه سر بر می زند این است كه بی تعارف، در ایران امروز غیر از خواجه حافظ شیراز، بقیه اغلب تن فروش اند و معتاد . از زمان آدم ابوالبشرهم كه همه مان « دزد» و « كلاه بردار» یا به قول فرهنگ غالب خودمان « زرنگ» بودیم، و آن وقت، تصویر مان از خودمان كامل می شود.
و اما، آیا شما هیچ ملت دیگری را می شناسید که تا به این درجه با خودش بیگانه باشد!
نه اینكه گمان كنید من ادعایم این است كه درایران از این خبرها نیست. اصلا و ابدا. هست. بود و خواهد بود. بعید نیست اكنون، ازگذشته بیشترشده باشد كه اگر این چنین باشد توضیحش هم چندان دشوار نیست.
راست می گویم. من علت این شیوه نگرش را نمی فهمم. یعنی نمی دانم چرا ما این گونه سیاه بین هستیم. جالب این که هرکس که این چنین نباشد، معمولا برایش پاپوش می دوزیم. من خود بارهابا این وضعیت روبرو شده ام که بعضی ها همین که کم می آورند شروع می کنند به تهمت زدن که تو لابد رژیمی هستی و از این لاطائلات و آن چه که ناروشن باقی می ماند این که چه آدمهائی مثل من رژیمی باشیم یا نباشیم ولی این شیوه ارزیابی از مسایل هزار و یک ایراد جدی دارد.( در همین وبلاگ های ناقابل، کم نیستند این نوع دوستان که سر می رسند و پیامی می گذارند و بدون این که برای نویسنده حقوقی هم تعیین کرده باشند اورا بسیجی و حوزوی و خلاصه نوکر رژیم می خوانند. خدا یک در دنیا و صددر آخرت به همه این مفتریان عوض بدهد. برادر یا خواهر با نوشته ای و نظری موافق نیستی همین را بگو. دیگر چرا برای نویسنده آن شغل دست و پا می کنی!)
البته از تصویر پردازی فرنگ نشینانی كه هرازگاهی سری به ایران می زنند نیز غافل نباشید ( تاسف بار این که خیلی ازخارج نشین ها که حتی صرف ایران رفتن را حتی نشانه همکاری با رژیم می دانند). باری، اگر در فرمایشات و خرده فرمایشات این جماعت هم دقت كنید، به روشنی خواهید دید كه این حضرات هم، با عینك غربی و حتی مثل یك سوئیسی، یك فرانسوی، یك انگلیسی ووبه ایران می نگرند. و دلخوری اصلی شان به واقع این است كه چرا تهران مثلا، مثل ژنو نیست! یاچرا ادارات در ایران مثل ادارات در شهرهای محل سكونت ایشان در اروپا حساب و كتاب ندارد و این نكته بدیهی را در نظر نمی گیرند كه تهران، باید با كراچی و قاهره و بغداد مقایسه شود نه با ژنو یا استكهلم! نتیجه این ندیدن واقعیت ها به آن صورتی كه هست، این است كه در اغلب موارد، تصویری كه از ایران به دست می دهند، مغشوش و حتی می گویم مخدوش است.
البته می توان مغلطه كردکه خیلی ها می کنند ولی مقایسه بالا به شیوه ای كه از سوی این دوستان صورت می گیرد، درست نمی شود. بی پرده باید گفت كه اگرچه ما ایرانی ها دلمان خیلی چیزها می خواهدولی برای دست یافتن به آن چه كه دلمان می خواهد ازغربی ها نه پشتكار و وظیفه شناسی را یاد گرفته ایم و نه وقت شناسی را. نه احترام به قانون را از اكثریت این جماعت یاد گرفته ایم و نه احترام به حق و حقوق دیگران را. ما هنوز به طرز بیمار گونه ای وقت ناشناسیم. اگرچه همیشه ادعا كرده ایم و ادعا می كنیم كه حكومت های مان طاقت از گل نازك تر شنیدن ندارند- اتفاقا درست هم می گوئیم- ولی از دیدن این نكته بدیهی غفلت می كنیم كه خودمان نیز دقیقا این چنین ایم. هر كدام از ما، اگر با خود خلوت كنیم در خواهیم یافت كه به راستی جوجه دیكتاتورهای قهار و هراس انگیزی هستیم كه آب گیرمان نمی آید والی، شناگران قابلی می بودیم. مای فاقد قدرت، در بسیاری از موارد به چیزی كمتر از نابودی دیدگاه مخالف رضایت نمی دهیم . آن گاه ساده لوحی حیرت انگیزی می خواهد اگر بپذیریم كه وقتی ژ3 و یوزی و مدلهای جدیدترشان را به دوش انداختیم، دموكرات می شویم و مدافع آزادی بی حد وحصر اندیشه! نمی دانم حتما باید از كسی اسم ببرم تا حرفم را مشخص زده باشم!!
نه، می دانم كه عاقل را اشاره ای كافی است.
تا وقتی از یك دیگر تعریف و ستایش می كنیم كه دوست و رفیقیم و همین كه زبان به نقد می گشائیم آن وقت، بیا و تماشا كن. از همة این ها گذشته، گریه آور این كه در این آباد شده فرهنگی، مذهبی و لامذهب، دستار برسرو كراواتی، با حجاب و مینی ژوپ پوش، همه مرید تكفیرند و هر كس را كه به هر دلیلی نپسندند با چماق تكفیر می كوبند. آن چه تفاوت دارد شكل تكفیر است نه خود تكفیر.
جالب این كه، ته مضراب این تصویر پردازی عجیب از خودمان این است كه هرچه هست و نیست همه زیر «دیگران» است - چه فرقی می كند، انگلیسی یا امریكائی یا روسی یا هر جای دیگر- مهم این كه، ما خودمان با این كه به گفته پرت همین دوستان، همه تن فروشیم و معتاد و دزد، ولی، وقتی به بدبختی های مان می رسد، همه طیب و طاهریم… و بی گناه!! به زمان شاه می گفتیم كه سربازانی كه مردم را به گلوله می بندند - برای نمونه در میدان ژاله درآن جمعه خون بار شهریور ماه 57 «وارداتی» بودند و امروز می گوئیم كه گشتی هائی كه دختران و پسران جوان را در خیابان های تهران بازداشت می كنند به غیر از رانندگان ماشین های گشت، بقیه «عرب» اند و وارداتی !
آیا ملت دیگری را سراغ دارید تا به این اندازه از دیدن خویش در آینه واز رودرروئی با خویش، به آن صورتی كه واقعاهست این گونه فرار كند؟
بعد، اززمین وزمان شكوه و شكایت می كنیم كه چرا كارها درایران به سامان نمی رسد!
با این میزان از خود بیگانگی و خود را نشناختن و از خود شناسی فرار کردن، که نه جدید است و نه تازه، چرا باید كارها درایران به سامان برسد؟

0 نظر: