« یکی پرسید قیمه با قاف کنند یا به غین؟ گفت ای برادر غین و قاف را بگذار که قیمه به گوشت کنند.... در حرف من چیزی است در حد جواب آن مرد. یعنی منظورم این است که در شعر، قیمه به گوشت کنند.
من به شما می گویم قناری. قناری راببینید. کلمه را بگذارید و بگذرید. حضور قناری را دریابید، خود آن پرنده را. با همه وجودتان حسش کنید. این قناری که من می گویم قاف ونون و چند تا حرف و حرکت نیست. یک معجزه حیات است. رنگش را با چشم های تان بخورید. آوازش را با تمام جان تان گوش کنید. وقتی که می خواند نت ها را تماشا کنید که چه جوردرگلوگاهش می تپد- تجسم عینی یک چیز حسی- و به آن شوری اندیشه کنید که تمام جانش را در آوازش می گذارد. زیبائی خطوط این حجم زنده ی پرشور را بسنجید تا به عمق ظرافت برسید. و تازه همه اش این نیست. این همه نقطه ی حرکت است تا از مجموع این ها به ژرفای مفهوم بی گناهی برسی. تا شفقت، درست در آن جائی که باید باشد، درشویدای قلبت بیدار شود و با تمام انسانیت دربرابر کل ان « جان موسیقی» به نماز بایستی.
آن گاه من می گویم یاس. وشما باید تجربه ی قناری را در باره ی یاس تکرار کنید. یاس را ببینید، بوته ی یاس را و گلش را. عفاف سپید عطرش را و عذرائی معصومیت سپیدیش را و در جان تان به مفهوم عمیق و بزرگوار فروتنی دست پیدا کنید. آن گاه می گویم سوسن و باز همان تجربه تکرار می شود. ما انسانیم و جهان را بدین گونه تجربه می کنیم.
من با چنین اشیائی سخن گفته ام تا نها دیوی را بر ملا کنم که پشت دریچه ی خانه ات ایستاده است
کباب قناری
برآتش سوسن و یاس....
و اگر شما حضور این اشیاء را احساس نکنید، اگر از سطح کلمات پائین نیائید از سیاهی این فضا به وحشت نخواهید افتاد و هشدار من باد هوا خواهد شد....»(1)
(1) ع.پاشائی: زندگی و شعر احمد شاملو: نام همه ی شعرهای تو، جلد دوم، تهران 1378، ص 883
من به شما می گویم قناری. قناری راببینید. کلمه را بگذارید و بگذرید. حضور قناری را دریابید، خود آن پرنده را. با همه وجودتان حسش کنید. این قناری که من می گویم قاف ونون و چند تا حرف و حرکت نیست. یک معجزه حیات است. رنگش را با چشم های تان بخورید. آوازش را با تمام جان تان گوش کنید. وقتی که می خواند نت ها را تماشا کنید که چه جوردرگلوگاهش می تپد- تجسم عینی یک چیز حسی- و به آن شوری اندیشه کنید که تمام جانش را در آوازش می گذارد. زیبائی خطوط این حجم زنده ی پرشور را بسنجید تا به عمق ظرافت برسید. و تازه همه اش این نیست. این همه نقطه ی حرکت است تا از مجموع این ها به ژرفای مفهوم بی گناهی برسی. تا شفقت، درست در آن جائی که باید باشد، درشویدای قلبت بیدار شود و با تمام انسانیت دربرابر کل ان « جان موسیقی» به نماز بایستی.
آن گاه من می گویم یاس. وشما باید تجربه ی قناری را در باره ی یاس تکرار کنید. یاس را ببینید، بوته ی یاس را و گلش را. عفاف سپید عطرش را و عذرائی معصومیت سپیدیش را و در جان تان به مفهوم عمیق و بزرگوار فروتنی دست پیدا کنید. آن گاه می گویم سوسن و باز همان تجربه تکرار می شود. ما انسانیم و جهان را بدین گونه تجربه می کنیم.
من با چنین اشیائی سخن گفته ام تا نها دیوی را بر ملا کنم که پشت دریچه ی خانه ات ایستاده است
کباب قناری
برآتش سوسن و یاس....
و اگر شما حضور این اشیاء را احساس نکنید، اگر از سطح کلمات پائین نیائید از سیاهی این فضا به وحشت نخواهید افتاد و هشدار من باد هوا خواهد شد....»(1)
(1) ع.پاشائی: زندگی و شعر احمد شاملو: نام همه ی شعرهای تو، جلد دوم، تهران 1378، ص 883
0 نظر:
ارسال یک نظر