مشكلاتی كه بر سرراه رسیدن به یك درك همه جانبه از مصائب اقتصادی ما وجوددارد باعث شده است كه شماری از صاحب نظران ما، مبلغ آرا و عقایدی باشند كه اگرچه راهگشا نیستند ولی به آسانی می توانند، به صورت تنگناهائی اضافی بر سرراه رسیدن به دركی معقولانه از این مشكلات در آیند.
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر كم نیستند. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و یك شبه و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همة استعدادهائی كه در ایران هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی ضعف ها را شناخته و برای برطرف كردنشان به چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصةاندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفة از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومةكوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی است كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در بارة این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم،باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همة داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود[1]. شاید این روایت، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش با این شیوه كار به دست نمی آید.
به عنوان نمونه، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه مرحوم « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیدة بزرگ و ناشناخته جامعة معاصر ایران ورود فلسفة اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود كه» و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفة اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدودةخاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی،« اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجة عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمة تولید صنعتی است در جامعة ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست. ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دورة حكومت پهلوی را دورة اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا،به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، ولی با این دست تحریفات تاریخی باید به جد به مقابله بر خاست. این شیوة باز نویسی تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئة همة محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همةمختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. . قانون 1310 و قوانین دیگری كه در دورة محمد رضا شاه به مجموعة قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دورةحاكمیت خودكامة شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» درآمد، چون واژه « کارگر» از واژگان ممنوعه بود. ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه، این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همة طول تاریخ ایران، مالكیت خصوصی امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند؟ رضا شاه با مصادرة اموال و زمین های زمین دراران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگرغربی دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانة فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شدة آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبلةعالم» پیشكش تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوةكار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟
تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد.
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای شخص نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد - این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد. مگر فردوسی و حلاج و صدها فرزانه دیگردرفرهنگ ایرانی ما با همین پاپوش دوزی ها روبرو نبوده اند؟ - بكنند. از دست من، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصةحرف باقی بماند. در عرصة حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم هم به هیچ وجه دفاع از ماركسیسم یا هیچ مكتب نظری دیگری نیست - گرچه می دانم به چنین كاری متهم خواهم شد- ولی هدف من مقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوةاندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند كه هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم كه اگرچه منابع بالقوه عظیمی برای بازسازی و دوباره سازی مملكت است ولی اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم، بعید نیست وضع به صورتی در آید كه نه از تاك نشانی بماند ونه از تاك نشان.
پس، این وضعیت جدید، شیوة تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوة تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانة ما، به راستی زمانة خطرناكی است. اوضاع مالی مان كه با همة دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم، لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. این که از گسترش فقر ونداری و فحشا در جامعه اطلاع جامع نداریم، واقعیت ها را تغییر نمی دهد. تنها نتیجة حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم ویا همه چیز را ناشی از رسیدن مارکسیسم به ایران بدانیم، ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم ریشه ای برخورد كنیم. تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا، و هم این که چپ اندیشان ما با درایت عمل نکرده اند. ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی نقش این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.
[1] آقاي دكتر زيباكلام نيز مبلغ همين ديدگاه هستند اگرچه به خيال خويش، به « علت يابي» هزار و يك درد بي درمان ما پرداخته اند! دكتر زيباكلام با قيافه اي حق به جانب مي نويسد ، « باورهاي غرب گرا با ورود افكار و انديشه هاي ماركسيستي در ايران تخطئه شدند. عرب و تمدن آن نه تنها ديگر پيامي نداشت و سرمشقي براي ايرانيان اصلاح گرا به شما نمي آمد بلكه مسئوليت معضلات اقتصادي، اجتماعي و سياسي ايران (و جهان سوم به طور كلي) متوجه غرب بود» (ما چگونه ما شديم، تهران 1375، ص 29) . جالب است كه « مورخ برجستةما » به اين پرسش كار ندارد كه مناسبات ايران با غرب از اواسط قرن شانزدهم شروع شد و انديشه ماركسيستي نيز تا اواسط قرن بيستم به ايران نيامده بود. در اين فاصله نيز، اگر روايت ايشان از تاريخ ايران درست باشد كه نيست، اقتصاد و جامعة ايران بايد متحول شده باشد. ولي اين گونه نشده است. به همين خاطر است كه در همان كتاب پيش گفته، از سوئي « يقه مغول ها» را مي گيرد واز سوي ديگر، هم « يقه آسمان را»، به خاطر كمي باران!
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر كم نیستند. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و یك شبه و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همة استعدادهائی كه در ایران هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی ضعف ها را شناخته و برای برطرف كردنشان به چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصةاندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفة از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومةكوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی است كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در بارة این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم،باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همة داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود[1]. شاید این روایت، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش با این شیوه كار به دست نمی آید.
به عنوان نمونه، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه مرحوم « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیدة بزرگ و ناشناخته جامعة معاصر ایران ورود فلسفة اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود كه» و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفة اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدودةخاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی،« اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجة عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمة تولید صنعتی است در جامعة ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست. ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دورة حكومت پهلوی را دورة اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا،به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، ولی با این دست تحریفات تاریخی باید به جد به مقابله بر خاست. این شیوة باز نویسی تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئة همة محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همةمختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. . قانون 1310 و قوانین دیگری كه در دورة محمد رضا شاه به مجموعة قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دورةحاكمیت خودكامة شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» درآمد، چون واژه « کارگر» از واژگان ممنوعه بود. ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه، این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همة طول تاریخ ایران، مالكیت خصوصی امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند؟ رضا شاه با مصادرة اموال و زمین های زمین دراران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگرغربی دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانة فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شدة آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبلةعالم» پیشكش تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوةكار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟
تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد.
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای شخص نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد - این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد. مگر فردوسی و حلاج و صدها فرزانه دیگردرفرهنگ ایرانی ما با همین پاپوش دوزی ها روبرو نبوده اند؟ - بكنند. از دست من، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصةحرف باقی بماند. در عرصة حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم هم به هیچ وجه دفاع از ماركسیسم یا هیچ مكتب نظری دیگری نیست - گرچه می دانم به چنین كاری متهم خواهم شد- ولی هدف من مقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوةاندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند كه هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم كه اگرچه منابع بالقوه عظیمی برای بازسازی و دوباره سازی مملكت است ولی اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم، بعید نیست وضع به صورتی در آید كه نه از تاك نشانی بماند ونه از تاك نشان.
پس، این وضعیت جدید، شیوة تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوة تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانة ما، به راستی زمانة خطرناكی است. اوضاع مالی مان كه با همة دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم، لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. این که از گسترش فقر ونداری و فحشا در جامعه اطلاع جامع نداریم، واقعیت ها را تغییر نمی دهد. تنها نتیجة حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم ویا همه چیز را ناشی از رسیدن مارکسیسم به ایران بدانیم، ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم ریشه ای برخورد كنیم. تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا، و هم این که چپ اندیشان ما با درایت عمل نکرده اند. ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی نقش این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.
[1] آقاي دكتر زيباكلام نيز مبلغ همين ديدگاه هستند اگرچه به خيال خويش، به « علت يابي» هزار و يك درد بي درمان ما پرداخته اند! دكتر زيباكلام با قيافه اي حق به جانب مي نويسد ، « باورهاي غرب گرا با ورود افكار و انديشه هاي ماركسيستي در ايران تخطئه شدند. عرب و تمدن آن نه تنها ديگر پيامي نداشت و سرمشقي براي ايرانيان اصلاح گرا به شما نمي آمد بلكه مسئوليت معضلات اقتصادي، اجتماعي و سياسي ايران (و جهان سوم به طور كلي) متوجه غرب بود» (ما چگونه ما شديم، تهران 1375، ص 29) . جالب است كه « مورخ برجستةما » به اين پرسش كار ندارد كه مناسبات ايران با غرب از اواسط قرن شانزدهم شروع شد و انديشه ماركسيستي نيز تا اواسط قرن بيستم به ايران نيامده بود. در اين فاصله نيز، اگر روايت ايشان از تاريخ ايران درست باشد كه نيست، اقتصاد و جامعة ايران بايد متحول شده باشد. ولي اين گونه نشده است. به همين خاطر است كه در همان كتاب پيش گفته، از سوئي « يقه مغول ها» را مي گيرد واز سوي ديگر، هم « يقه آسمان را»، به خاطر كمي باران!
0 نظر:
ارسال یک نظر