امیدوارم Alibi گرامی با خواندن این سه روایت کوتاه از «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه» به « هوس» نیفتد، همان گونه که با روایت پیشین در باره « کباب دزدی» به سختی « منقلب» شد و کلی هم به خرج افتاد!
باری، بگذریم:
« شنیدم شخصی به زنی عاشق شده بود و ضعیفه راضی نمی شد زوجه او شود. آن شخص دوسه شب عمامه سبزی سر می گذارد، نقابی بصورت می اندازد. دوری پلوئی دردست گرفته خانه ضعیفه می رود، با یک اشرفی به ضعیفه می دهد، می گوید من مرتضی علی هستم! شب چهارم که آنجا می رود می خوابد. نصف شب به ضغیفه می گوید تو می خواهی زن مرتضی علی شوی؟ می گوید آری.... شب دیگر که مرتضی علی دروغی می آید اقوام ضعیفه مطلع شده او را می گیرند می برند نزد نائب السلطنه. نائب السلطنه هم او را چوب زد. بعد سی تومان انعام داده است که ضعیفه را بگیرد» ( ص 304)
«... از حوادث دیگر طفل امردی برای استجابت دعا به بقعه امام زاده جفعر ورامین پناه می برد. متولی امام زاده که مرد لاطی بوده به آن طفل می گوید که وضع التجا و ارتجاء این نیست. می باید دست و پای خودت را محکم با طناب ببندی و طنابی را هم به گردن استوار کنی و سرطناب را به ضریح بسته، آن وقت تنبانش را هم در می آورد به او می سپوزد. طفل در تقلا که خود را از دست آخوند رها کند طنابی که بگردنش بسته بود او را خفه می کند. آخوند بعد از اتمام عمل می بیند هم لواطی کرده و هم قتل نفسی! متولیان دیگر از اطراف خبرشده آخوند را می گیرند و حالا در حبس است....این مرتبه به خلاف واقع شده. بجای این که ظالم لاطی فاسق را بکشد، طفل مظلوم ملوط را کشت» ( ص 875، افتادگی در اصل)
باری، بگذریم:
« شنیدم شخصی به زنی عاشق شده بود و ضعیفه راضی نمی شد زوجه او شود. آن شخص دوسه شب عمامه سبزی سر می گذارد، نقابی بصورت می اندازد. دوری پلوئی دردست گرفته خانه ضعیفه می رود، با یک اشرفی به ضعیفه می دهد، می گوید من مرتضی علی هستم! شب چهارم که آنجا می رود می خوابد. نصف شب به ضغیفه می گوید تو می خواهی زن مرتضی علی شوی؟ می گوید آری.... شب دیگر که مرتضی علی دروغی می آید اقوام ضعیفه مطلع شده او را می گیرند می برند نزد نائب السلطنه. نائب السلطنه هم او را چوب زد. بعد سی تومان انعام داده است که ضعیفه را بگیرد» ( ص 304)
«... از حوادث دیگر طفل امردی برای استجابت دعا به بقعه امام زاده جفعر ورامین پناه می برد. متولی امام زاده که مرد لاطی بوده به آن طفل می گوید که وضع التجا و ارتجاء این نیست. می باید دست و پای خودت را محکم با طناب ببندی و طنابی را هم به گردن استوار کنی و سرطناب را به ضریح بسته، آن وقت تنبانش را هم در می آورد به او می سپوزد. طفل در تقلا که خود را از دست آخوند رها کند طنابی که بگردنش بسته بود او را خفه می کند. آخوند بعد از اتمام عمل می بیند هم لواطی کرده و هم قتل نفسی! متولیان دیگر از اطراف خبرشده آخوند را می گیرند و حالا در حبس است....این مرتبه به خلاف واقع شده. بجای این که ظالم لاطی فاسق را بکشد، طفل مظلوم ملوط را کشت» ( ص 875، افتادگی در اصل)
«شب با طلوزان درمیدان جلو مهمان خانه گردش می کردیم [درشهر کاسل آلمان] دودختر بسیار خوشگل پیداشد. طلوزان هفتاد ساله به هوس افتاد، مراهم با دردپا پشت سر این دخترها با خودش کشانید. بیشتر از دو هزار قدم راه رفتیم. به دکان عطر فروش رسیدیم. دخترها آنجا واردشدند. ما هم ورود کردیم. ده امپریال تمام گوش مارابریده عطر خریدند. چون طلوزان پول همراه نداشت من دادم. یقین داشتم امشب با آنها به سرخواهیم برد. از دکان که بیرون آمدیم کالسله بسیار معتبری دم درایستاده بود. هردو خانمها به کالسکه نشسته با سربه ماها خداحافظ کردند رفتند. راه رفته ضرر بی خود به من ماند. چرا که طلوزان پول مرا نداد»(648)
0 نظر:
ارسال یک نظر