از ترجمه این نوشته بیش از ده سال می گذرد. تازگی ها به تصادف پیدایش کردم. بد نیست به یک بار خواندن می ارزد.ا.س
جایگاه فمینیسم در تفكرات ماركسیستی بسیار بحث برانگیز است. از یك طرف می توان گفت كه فمینیسم به عنوان خواست برابری زنان با مردان ازاصول لیبرالیزم و عصر روشنگری است كه دین چندانی به ماركسیسم ندارد. از سوی دیگر، ادعا شده است كه رهائی زنان از ستم و استثمار در گرو رهائی انسانهاست كه تنها از طریق انقلاب سوسیالیستی قابل تحقق می باشد. این قطعا درست است كه گرایشات از نظر تاریخی كاملا متفاوت در فمینیسم را مشخص كنیم.
در بریتانیا و امریكا، پر سابقه ترین سنت فمینیسم ، سنت فمینیست های لیبرال و دموكرات است كه عمدتا برای دست یافتن به برابری حقوق و امكانات بیشتر برای زنان مبارزه می كنند. در قرن نوزدهم، بخش عمدة این فعالین حول رفع موانع تحصیلی و حرفه ای موجود بر سرراه زنان مبارزه می كردند، ولی قوه محركه این فعالیت های اصلاح طلبانه، روحیه ای كاملا مبارزه جویانه داشت. اوج این مبارزات « برابری طلبانه» در اوایل قرن بیستم، مبارزات خشونت آمیز زنان سافروجتز [Suffragettes] برای گرفتن حق رای زنان بود. دستاوردهای اخیر فمینیسم برابری طلبانه در انگلیس، تصویب قوانین برابری دستمزدها، قوانین ضد تبعیض جنسی و در امریكا نیز تصویب قوانین مشابه بود. بعلاوه، اصلاحات بیشماری در حوزه سیاست گذاری اجتماعی، اشتغال و موارد مشابه صورت گرفت كه فعالیت برای دست یابی به آنها هم چنان ادامه دارد.
دومین سنت مهم وشناخته شده فمینیسم را از نظر ماهیت، می توان « جدائی طلبانه» توصیف كرد. فمینیست های تخیلی [پندارگرا] اغلب جوامعی زنانه را تصویر می كنند كه خوشبختانه در آنها اثری از خصلت های خشن، نظامی گرایانه، سلسله مراتبی، و اقتدارجویانه مردان دیده نمی شود. این دسته از فمینیست ها كه به تخفیف و اصلاح خصوصیات بیرحمانه مردان بدبین هستند، مشوق بنای جامعة زنان بر اساس استحكام روابط زنان با یكدیگرند. از نظر تاریخی، این سنت فمینیستی دربرخورد به مناسبات بین زنان، به جای به كارگرفتن یك دیدگاه عاشقانه Erotic]]، از دیدگاهی احساس گرا به آن روابط استفاده كرده است. البته در این خصوص، همانند دیگر زمینه ها، میراث داران كنونی فمینیسم جدائی طلبانه، موضعی كمتر آشتی پذیرانه و محترم دارند. جنبش رهائی بخش امروزین زنان كه در بریتانیا و امریكا در سالهای 1960 میلادی شكل گرفت ( و با متون كلاسیك اولیه فایرستون و میلت نمایندگی می شود) عملكرد [ كاركرد] سیاسی اش را از انتقادی سازش ناپذیر از خشونت مردان [جسمی و روانی] و قدرت آنها [ اقتصادی، سیاسی و نظامی] به دست آورده است. بسیاری از فمینیست ها معتقدند كه سلطة مردان [ مرد- برتری] عمده ترین شكل تقسیم اجتماعی بوده و از تقسیمات طبقاتی و نژادی با اهمیت تر است.
دسته سوم فمینیست ها، مبارزه رهائی بخش زنان را در كنار سیاست و دورنمای كلی تر سوسیالیستی قرار می دهند. قابل توجه است كه جنبش فمینیستی امروزین در بریتانیا از نظر سیاسی بسی بیشتر از ماركسیسم - لنینیسم، از تفكرات سوسیالیست های تخیلی [ پندارگرا]، آزادی پرستان، مائوئیسم، استعمار سیتزی و آنارشیسم متاثر است. ترفیع سطح آگاهی، برای نمونه، یك استراتژی مركزی فمینیستی است كه به مقدار زیادی مدیون تفكرات فانون و مائو می باشد. تصادفی نیست كه این سنت های خاص سوسیالیستی به مقوله ایدئولوژی، آگاهی و انقلاب فرهنگی این گونه جدی برخورد می كنند. به این ترتیب، پرسش اساسی این است كه فمینیسم در تفكرات راستین ماركسیستی چه جایگاهی دارد؟ پاسخ به این پرسش، به گستردگی تعابیری است كه از ماركس دردست داریم. فمینیسم قطعا با روح عدالت طلبی، برابری جوئی و رضایت فردی كه در تئوری از خودبیگانگی ماركس جوان حضوردارند، سازگاری دارد. مشكل اما یافتن جایگاه جنسیت gender]] در تفكرات ماركس پابه سن گذاشته در كتاب سرمایه است كه بر تحلیل دقیقی از دینامیسم [پویائی] سرمایه سالاری استوار است. در كل، تعابیر انسان دوستانه از نوشته های ماركس در مقایسه با تعابیر انسان ستیزانه از آنها، بیشتر با فمینیسم سازگار است . در سالهای اخیر پیروان عقیدتی آلتوسر [از موضعی انسان ستیزانه] تلاش كرده اند تا ستم كشی زنان را در رابطه با نیازهای بازتولید نیروی كارو مناسبات اجتماعی تولید سرمایه سالارانه [ از طریق مفهوم خانواده] تشریح نمایند. دیگر نكته ها به كنار، این مباحث حداقل به این دلیل قانع كننده نیستند چون تلاش دارند تا پدپدة ستم برزن را، كه در تحت همة شیوه های شناخته شده تولیدی وجود داشته، تنها از طریق نیازهای سرمایه سالاری به عنوان یك ساختار، توضیح بدهند.تنش های قابل توجهی بین تفكرات و عملكرد سیاسی ماركسیزم و فمینیسم وجود داشته است و ماركس نیز در نوشته های خود به ندرت مشوق فمینیسم بوده است. در حالی كه انگلس علاوه بر تحلیل بسیار موثرخود از خانواده، درتمام طول زندگی اش نگرش بسیار مساعدتری به فمینیسم داشته است. اگرچه ماركسیست ها اغلب فمینیسم را به عنوان یكی از چندین « انحراف بورژوائی» از مسیر انقلابی خصلت بندی كرده اند و فمینیست ها نیز به نوبه، ماركسیسم را نگرشی دانسته اند كه كه به اولویت دادن به مسئله برابری جنسی تمایل ندارد، اما تردیدی نیست كه اساس همبستگی و نزدیكی بین این دو تفكر از مدتها پیش وجود داشته است. خارج از تفكرات فمینیستی هیچ سنت ارزیابی انتقادی از ستم كشی زنان كه بتواند با بررسی های نافذ این یا آن متفكر ماركسیست از این مقوله رقابت كند، وجود ندارد. به ویژه لنین، تروتسكی، ببل با تكیه بر بررسی های انگلس در این مورد تلاش زیادی نموده اند. سیاست ها در جوامعی كه كوشیدند تا گذار ماركسیستی به سوسیالیسم را از سر بگذرانند، خواه ناخواه به رهائی زنان توجه خاصی مبذول داشته اند. حتی در شوروی كه به عقیده بسیاری از منتقدین در مقایسه با جوامع جدیدتر سوسیالیستی مثل كوبا كمتر رادیكال است، وضعیت زنان در مقایسه با جوامع همسایه بسیار مناسب تر است. [ این نكته به ویژه اگر جمهوری های آسیای مركزی شوروی با كشوری چون ایران مقایسه شود، نمود برجسته تری خواهد داشت]. تاریخ فمینیسم در جنبش كمونیستی را می توان از طریق وارسیدن زندگی نامه زنانی چون كلارا زتكین، الكساندرا كلتنتای پی گیری كرد. رژیم های متاثر از ماركسیسم در مجموع نتوانسته اند به نقد فمینیست ها از مناسبات ستمگرانه شخصی و خانوادگی جواب شایسته بدهند ولی، با این وجود، تلاش كرده اند تا از طریق تدوین مقدار قابل توجهی قوانین اصلاحی موقعیت مادی زنان را بهبود بخشند. به روشنی می توان نشان دادكه فمینیسم در جوامع متاثر از ماركسیسم در مقایسه با رژیم هائی كه بر مبنای باورهای گوناگون بنیادگرائی مذهبی در سالهای اخیر به قدرت رسیده اند، احترام و پذیرش بیشتری كسب كرده است.
به نقل از ، دیكشنری تفكرات ماركسیستی: نوشتة تام باتمور، چاپ دوم، 1992
در بریتانیا و امریكا، پر سابقه ترین سنت فمینیسم ، سنت فمینیست های لیبرال و دموكرات است كه عمدتا برای دست یافتن به برابری حقوق و امكانات بیشتر برای زنان مبارزه می كنند. در قرن نوزدهم، بخش عمدة این فعالین حول رفع موانع تحصیلی و حرفه ای موجود بر سرراه زنان مبارزه می كردند، ولی قوه محركه این فعالیت های اصلاح طلبانه، روحیه ای كاملا مبارزه جویانه داشت. اوج این مبارزات « برابری طلبانه» در اوایل قرن بیستم، مبارزات خشونت آمیز زنان سافروجتز [Suffragettes] برای گرفتن حق رای زنان بود. دستاوردهای اخیر فمینیسم برابری طلبانه در انگلیس، تصویب قوانین برابری دستمزدها، قوانین ضد تبعیض جنسی و در امریكا نیز تصویب قوانین مشابه بود. بعلاوه، اصلاحات بیشماری در حوزه سیاست گذاری اجتماعی، اشتغال و موارد مشابه صورت گرفت كه فعالیت برای دست یابی به آنها هم چنان ادامه دارد.
دومین سنت مهم وشناخته شده فمینیسم را از نظر ماهیت، می توان « جدائی طلبانه» توصیف كرد. فمینیست های تخیلی [پندارگرا] اغلب جوامعی زنانه را تصویر می كنند كه خوشبختانه در آنها اثری از خصلت های خشن، نظامی گرایانه، سلسله مراتبی، و اقتدارجویانه مردان دیده نمی شود. این دسته از فمینیست ها كه به تخفیف و اصلاح خصوصیات بیرحمانه مردان بدبین هستند، مشوق بنای جامعة زنان بر اساس استحكام روابط زنان با یكدیگرند. از نظر تاریخی، این سنت فمینیستی دربرخورد به مناسبات بین زنان، به جای به كارگرفتن یك دیدگاه عاشقانه Erotic]]، از دیدگاهی احساس گرا به آن روابط استفاده كرده است. البته در این خصوص، همانند دیگر زمینه ها، میراث داران كنونی فمینیسم جدائی طلبانه، موضعی كمتر آشتی پذیرانه و محترم دارند. جنبش رهائی بخش امروزین زنان كه در بریتانیا و امریكا در سالهای 1960 میلادی شكل گرفت ( و با متون كلاسیك اولیه فایرستون و میلت نمایندگی می شود) عملكرد [ كاركرد] سیاسی اش را از انتقادی سازش ناپذیر از خشونت مردان [جسمی و روانی] و قدرت آنها [ اقتصادی، سیاسی و نظامی] به دست آورده است. بسیاری از فمینیست ها معتقدند كه سلطة مردان [ مرد- برتری] عمده ترین شكل تقسیم اجتماعی بوده و از تقسیمات طبقاتی و نژادی با اهمیت تر است.
دسته سوم فمینیست ها، مبارزه رهائی بخش زنان را در كنار سیاست و دورنمای كلی تر سوسیالیستی قرار می دهند. قابل توجه است كه جنبش فمینیستی امروزین در بریتانیا از نظر سیاسی بسی بیشتر از ماركسیسم - لنینیسم، از تفكرات سوسیالیست های تخیلی [ پندارگرا]، آزادی پرستان، مائوئیسم، استعمار سیتزی و آنارشیسم متاثر است. ترفیع سطح آگاهی، برای نمونه، یك استراتژی مركزی فمینیستی است كه به مقدار زیادی مدیون تفكرات فانون و مائو می باشد. تصادفی نیست كه این سنت های خاص سوسیالیستی به مقوله ایدئولوژی، آگاهی و انقلاب فرهنگی این گونه جدی برخورد می كنند. به این ترتیب، پرسش اساسی این است كه فمینیسم در تفكرات راستین ماركسیستی چه جایگاهی دارد؟ پاسخ به این پرسش، به گستردگی تعابیری است كه از ماركس دردست داریم. فمینیسم قطعا با روح عدالت طلبی، برابری جوئی و رضایت فردی كه در تئوری از خودبیگانگی ماركس جوان حضوردارند، سازگاری دارد. مشكل اما یافتن جایگاه جنسیت gender]] در تفكرات ماركس پابه سن گذاشته در كتاب سرمایه است كه بر تحلیل دقیقی از دینامیسم [پویائی] سرمایه سالاری استوار است. در كل، تعابیر انسان دوستانه از نوشته های ماركس در مقایسه با تعابیر انسان ستیزانه از آنها، بیشتر با فمینیسم سازگار است . در سالهای اخیر پیروان عقیدتی آلتوسر [از موضعی انسان ستیزانه] تلاش كرده اند تا ستم كشی زنان را در رابطه با نیازهای بازتولید نیروی كارو مناسبات اجتماعی تولید سرمایه سالارانه [ از طریق مفهوم خانواده] تشریح نمایند. دیگر نكته ها به كنار، این مباحث حداقل به این دلیل قانع كننده نیستند چون تلاش دارند تا پدپدة ستم برزن را، كه در تحت همة شیوه های شناخته شده تولیدی وجود داشته، تنها از طریق نیازهای سرمایه سالاری به عنوان یك ساختار، توضیح بدهند.تنش های قابل توجهی بین تفكرات و عملكرد سیاسی ماركسیزم و فمینیسم وجود داشته است و ماركس نیز در نوشته های خود به ندرت مشوق فمینیسم بوده است. در حالی كه انگلس علاوه بر تحلیل بسیار موثرخود از خانواده، درتمام طول زندگی اش نگرش بسیار مساعدتری به فمینیسم داشته است. اگرچه ماركسیست ها اغلب فمینیسم را به عنوان یكی از چندین « انحراف بورژوائی» از مسیر انقلابی خصلت بندی كرده اند و فمینیست ها نیز به نوبه، ماركسیسم را نگرشی دانسته اند كه كه به اولویت دادن به مسئله برابری جنسی تمایل ندارد، اما تردیدی نیست كه اساس همبستگی و نزدیكی بین این دو تفكر از مدتها پیش وجود داشته است. خارج از تفكرات فمینیستی هیچ سنت ارزیابی انتقادی از ستم كشی زنان كه بتواند با بررسی های نافذ این یا آن متفكر ماركسیست از این مقوله رقابت كند، وجود ندارد. به ویژه لنین، تروتسكی، ببل با تكیه بر بررسی های انگلس در این مورد تلاش زیادی نموده اند. سیاست ها در جوامعی كه كوشیدند تا گذار ماركسیستی به سوسیالیسم را از سر بگذرانند، خواه ناخواه به رهائی زنان توجه خاصی مبذول داشته اند. حتی در شوروی كه به عقیده بسیاری از منتقدین در مقایسه با جوامع جدیدتر سوسیالیستی مثل كوبا كمتر رادیكال است، وضعیت زنان در مقایسه با جوامع همسایه بسیار مناسب تر است. [ این نكته به ویژه اگر جمهوری های آسیای مركزی شوروی با كشوری چون ایران مقایسه شود، نمود برجسته تری خواهد داشت]. تاریخ فمینیسم در جنبش كمونیستی را می توان از طریق وارسیدن زندگی نامه زنانی چون كلارا زتكین، الكساندرا كلتنتای پی گیری كرد. رژیم های متاثر از ماركسیسم در مجموع نتوانسته اند به نقد فمینیست ها از مناسبات ستمگرانه شخصی و خانوادگی جواب شایسته بدهند ولی، با این وجود، تلاش كرده اند تا از طریق تدوین مقدار قابل توجهی قوانین اصلاحی موقعیت مادی زنان را بهبود بخشند. به روشنی می توان نشان دادكه فمینیسم در جوامع متاثر از ماركسیسم در مقایسه با رژیم هائی كه بر مبنای باورهای گوناگون بنیادگرائی مذهبی در سالهای اخیر به قدرت رسیده اند، احترام و پذیرش بیشتری كسب كرده است.
به نقل از ، دیكشنری تفكرات ماركسیستی: نوشتة تام باتمور، چاپ دوم، 1992
0 نظر:
ارسال یک نظر