گاه و بيگاه که اندکی وقت داشته باشم هم نگاهی به روزنامه ها می زنم و هم اين در اين سايت ها و وبلاگها وب گردی می کنم. از يک نظر خيلی خوب است که درگوشه اطاقم دراين گوشه دنيا می نشينم وفلان روزنامه را که درتهران يا درگوشه ديگری از اين جهان پهناور منتتشر می شود می خوانم. و يا دراين وبلاگ ها و سايت ها بدون اين که بدانم که شمای نويسنده درکجای دنيا زندگی می کنيد می توانم با شما گفتگوو به قول فرنگی ها ديالوگی برقرار کنم. تاحدودی ببينم که در ذهن شما چه می گذرد و چه مسايل و موضوعاتی برای شما مهم است.در عين حال ولی هرچه که بيشتر وب گردی می کنم هم گيج تر می شوم و هم اندکی قاطی تر. بيشتر ازهميشه نمی دانم که ما ايرانی ها به واقع به دنبال چی هستيم؟ و چی می خواهيم؟ البته برای حفظ حرمت از هيچ سايتی اسم نمی برم ولی در سايتی خواندم که يک آقائی روزشماری می کند که اين بوش ديوانه به ايران حمله کندو همين آقای محترم بر اين عقيده است که در آن صورت٬ مای ايرانی به آزادی می رسيم وايران هم آباد می شود! خوب من٬ شما را نمی دانم ٬ نمی دانم ازدست اين آدمها٬ سرم را به کدام سنگ بکوبم؟ از يک طرف نظرم اين است که اين آقا يا هرکس ديگر آزاد است هر طوری فکر بکند ولی٬ آيا اين آقا يا هرکس ديگر آزاد است به مردم راست نگويد؟ البته که نه. واقعيت اين است که نتيجه حمله آقای بوش به ايران٬ هرچه باشد٬ دربهترين حالت چيزی می شود مثل وضعيت کنونی عراق. اگرچه صداح حسين ديگر در حکومت نيست ولی نه آزادی دارند و نه رفاه و نه امنيت. بخش عمده جمعيت بيکارند.( درجائی خواندم که ميزان بيکاری ۷۰درصد است). نه آب دارندو نه برق و نه تلفن وو نه سيستم حمل ونقل و نه بيمارستان و نه هزار ويک چيز ديگر. آينده هم چه می شود اصلا و ابدا روشن نيست. البته خبر داريد که اين آقای محترم تنها نيست. کم نيستند کسانی که درايران وبيرون از ايران که علاقمندند آقای بوش را در تهران زيارت کنند! يادتان هست يکی دوسال پيش يک جريان دانشجوئی داخل ايران در بيانيه ای از اين نکته تاسف خورده بود که بهار زودتر به بغداد رسيده بود تا به تهران! آخر انصاف هم خوب چیزی است! اگر آن چه بر عراق گذشته و می گذرد « بهار» است که خدا عاقبت شما را در « پائیز» و « زمستان» بخیر کند!! خوب من از شما می پرسم اگر اين حضرات اندکی شکاک تر بودند- یعنی ساده اندیش نبودند- و به اين آسانی متقاعد نمی شدند که راه برون رفت را پيدا کرده اند٬ آيا از خودشان چنين تصاويری به دست می دادند که الان اگر اندکی حيا هم داشته باشند بايد از خودشان خجالت بکشند. من می گويم اين حضرات بايداز خودشان سئوالات ساده ای می کردند. مثلا٬ من با حکومت کنونی ایران مخالفم، خوب، درست، ولی پرسشی به همان میزان مهم این است که به جايش چه می خواهم؟ و چگونه می توانم آن را به دست بياورم؟ و بعد اندکی تاريخ واندکی جغرافيا می خواندند- يعنی سرنوشت و سرگذشت ديگران را هم می خواندند- و بعد به اين نتيجه می رسيدند که آن چه را که می خواهند، چگونه می توانند به دست بیاورند. من اين روزها که با جماعت ايرانی طالب آقای بوش صحبت می کنم می بينم اين حضرات تنها می دانند که چه را نمی خواهند ولی از اين که چه می خواهند و يا آن چه را که می خواهند چگونه بايد به دست بياورند٬ يعنی در باره اين سئوالات اساسی هيچ نمی دانند. يک ذهنيت غير شکاک٬ به ناگزير ساده انديش هم می شود. و ساده انديشی ممکن است بی آزار باشد ولی دست کمی از بلاهت ندارد.
نمی دانم شما چه فکر می کنید؟
نمی دانم شما چه فکر می کنید؟
0 نظر:
ارسال یک نظر