همراه چشمهای شمایان گریان، منهم گریستم
با یاد دستهای شمایان، لرزان، لرزیدم
وقتی كه چلچراغ خنده به لب ها تان روشن می شد،
من نیز، باشما، برای شما، خندیدم
لختی گذشت، دیدم خدای من،
در این همه هیاهوی بسیار اما برای هیچ،
مانند مرغ ماه در آسمان خدا،
تنها هستم.
15 ژوئیه 1998
با یاد دستهای شمایان، لرزان، لرزیدم
وقتی كه چلچراغ خنده به لب ها تان روشن می شد،
من نیز، باشما، برای شما، خندیدم
لختی گذشت، دیدم خدای من،
در این همه هیاهوی بسیار اما برای هیچ،
مانند مرغ ماه در آسمان خدا،
تنها هستم.
15 ژوئیه 1998
0 نظر:
ارسال یک نظر