۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

قادر جان: منتظریم!


خوانده ام که عزیز نادیده ام قادرجان بلوچ باز راهی بیمارستان شده است از دست این قلب نابکارش که مثل قلب خودم هرچند وقت باید چفت و بست اش را سفت کرد. اگرچه می دانم قادر جان به زودی باز خواهد گشت- یعنی باید که هرچه زودتر برگردد شوخی نداریم قادر جان- ولی گفتم یادآوری بکنم که مبادا بخواهی جر بزنی و یا برنگردی و یا دیر برگردی.

قادر جان باورکن خیلی کارها روی دستهای مان مانده است و تو هنوز خیلی خیلی نوئی.

پس هرچه زودتر حالا که نوشتی « بیمارستانم» خبربده که چفت و بست قلب را سفت کرده اند و باز داری شیطنت می کنی.
آخ که من چقدر دلم برای شیطنت های تو تنگ شده است!

0 نظر: