به روزگارجوانی که اندکی حوصله ای بود گاه و بیگاه برای یک نشریه ای که در خارج از کشور منتشر می شد- و عجیب این که هنوز منتشر می شود- مطالبی می نوشتم تحت عنوان « اخلاق الرجال». براین گمان باطل بودم که دارم طنز می نویسم ولی از همان آغاز روشن بود که طنز نویس نیستم. باری به تازگی چند تا از این دست نویس ها را درمیان انبوهی کاغذ های دیگر یافته ام. تکه هائی از آن را در زیر می آورم تا یادی ازجوانی خودم کرده باشم. ا.س
اخلاق الرجال
آدمی که طنز نویس نباشد و بخواهد با مایه طنز مطلبی را روی کاغذ بیاورد د ربهترین حالت مطالبی می نویسد که ممکن است گریه آدم را در بیاورد. حالا هم وضعیت این راقم کمترین این گونه است. باری
در این فکربودم که چه بنویسم که هم اخلاقی و آموزنده باشد و هم خنده دار. بهتر دیدم از گنجینه پربار اسناد تاریخی شواهدی عرضه کنم که هم ادای وظیفه کرده باشم و هم خودسرانه چیزی نگفته باشم. این کار، این حسن را دارد که دشمنان این آب وخاک، فرق نمی کند یا آن آب و خاک- یعنی آنهائی که با نقطه نظرات من موافق نیستند- می توانند یقه نویسندگان اصلی را بگیرند و به من که راوی بی جیره ومواجبی هستم کار زیادی نداشته باشند.
در باب عشق:
آورده اندکه فرخ خان امین الدوله که نماینده دولت ایران در کنفرانس پاریس بود در بچگی از غلام بچگان دربار فتحعلیشاه بود. ابوالقاسم قائم مقام فراهانی در باره اش نوشته است:
« معقول کاری، روزگاری داشتیم. هروقت که از خدمات دولتی خسته می شدیم در سالاریه سرگرم بازی شطرنج بودیم و چون ازحرکات فیل و فرزین و رخ ملال حاصل شدی به غنچ و دلال فرخ واصل شدمی. چه فرخ، لبی رنگین تر از لاله، دلی سنگین تر از مرمر، بهشت نعیم، ید وبیضای کلیم، کلاله مو، لاله رو، ابرو کمند، بالابلند، تذرو خرام، شیرین کلام، گل بدن، جادو سخن، نازک میان، سهام مژگان، قندین لب، ماه غبغب، روشن ضمیر، خرما کیر، پرمایه، فندق خایه.... بود»
و زمانی که فرخ به او تمکین نکرد، در باره اش نوشت:
« او ومن هردو به هم نازیم و ناز من به است
او به .... خویش نازد من به ..... شهریار»
وقتی بزرگ شد و بر صورتش به قول سعدی بزرگوار« چون به گردی نشست» فتحعلیشاه او را همراه نامه ای به حضور عباس میرازی ولیعهد فرستاد. در آن نامه از جمله آمده است:
« فرزند جانم، غلام بچه های ما، رفته رفته بزرگ شده اندو دیگر مناسب این خدمت نیستند. بایدمقداری غلام بچه های خوشگل و قشنگ هر چه زودتر تدارک دیده، بفرستی»[1]
نامه فتحعلیشاه در پست خانه مبارکه مفقود شدو در زمان ناصرالدین شاه یکی ازنوکران اقبال الدوله که سواد زیادی نداشت نامه را در پشت قفسه ای که شکایات رسیده از ولایات را بایگانی می کردند پیدا کرد و بلافاصله آن را به اقبال الدوله رسایندو اقبال الدوله نیز در روز پنجشنبه 19 جمادی الثانی 1305 برای اعلیحضرت « دو نفر بچه کاشی هدیه» بردو « لباسهای مضحک تن آنها کرده بود.خیلی خنده داشت. تمام اوقات همایونی امروز صرف آنها بود»[2]
از قرار معلومف به طریقی که برای راقم ناروشن است اعتمادالسلطنه به متن نوشته قائم مقام دسترسی پیدا کرد. البته ممکن است آن همه جوشی که برای ایجاد «اداره ی سانسور» می زد، نتیجه داده باشد. به هر حال اعتماد السلطنه نیز در خاطرات سال 1298 هجری خود می نویسد:
« غلامحسین حقه باز که ملحف حسنعلی خان نام جوانی است خوشرو و خوش مو، کمر باریک، کفل بزرگ، چشم درشت، گونه سرخ، لب کوچک، که میرزا فروغی درد مدیحه او گفته است:
آن کس که تو را پدیددر عالم کرد
از جوهر زن بخلقت مرد آورد
از خلقت تو غریب تر نتوان دید
ای معنی زن پدید درصورت مرد
را همراه آورده بود. خیلی خوش گذشت»[3]
اخلاق الرجال
آدمی که طنز نویس نباشد و بخواهد با مایه طنز مطلبی را روی کاغذ بیاورد د ربهترین حالت مطالبی می نویسد که ممکن است گریه آدم را در بیاورد. حالا هم وضعیت این راقم کمترین این گونه است. باری
در این فکربودم که چه بنویسم که هم اخلاقی و آموزنده باشد و هم خنده دار. بهتر دیدم از گنجینه پربار اسناد تاریخی شواهدی عرضه کنم که هم ادای وظیفه کرده باشم و هم خودسرانه چیزی نگفته باشم. این کار، این حسن را دارد که دشمنان این آب وخاک، فرق نمی کند یا آن آب و خاک- یعنی آنهائی که با نقطه نظرات من موافق نیستند- می توانند یقه نویسندگان اصلی را بگیرند و به من که راوی بی جیره ومواجبی هستم کار زیادی نداشته باشند.
در باب عشق:
آورده اندکه فرخ خان امین الدوله که نماینده دولت ایران در کنفرانس پاریس بود در بچگی از غلام بچگان دربار فتحعلیشاه بود. ابوالقاسم قائم مقام فراهانی در باره اش نوشته است:
« معقول کاری، روزگاری داشتیم. هروقت که از خدمات دولتی خسته می شدیم در سالاریه سرگرم بازی شطرنج بودیم و چون ازحرکات فیل و فرزین و رخ ملال حاصل شدی به غنچ و دلال فرخ واصل شدمی. چه فرخ، لبی رنگین تر از لاله، دلی سنگین تر از مرمر، بهشت نعیم، ید وبیضای کلیم، کلاله مو، لاله رو، ابرو کمند، بالابلند، تذرو خرام، شیرین کلام، گل بدن، جادو سخن، نازک میان، سهام مژگان، قندین لب، ماه غبغب، روشن ضمیر، خرما کیر، پرمایه، فندق خایه.... بود»
و زمانی که فرخ به او تمکین نکرد، در باره اش نوشت:
« او ومن هردو به هم نازیم و ناز من به است
او به .... خویش نازد من به ..... شهریار»
وقتی بزرگ شد و بر صورتش به قول سعدی بزرگوار« چون به گردی نشست» فتحعلیشاه او را همراه نامه ای به حضور عباس میرازی ولیعهد فرستاد. در آن نامه از جمله آمده است:
« فرزند جانم، غلام بچه های ما، رفته رفته بزرگ شده اندو دیگر مناسب این خدمت نیستند. بایدمقداری غلام بچه های خوشگل و قشنگ هر چه زودتر تدارک دیده، بفرستی»[1]
نامه فتحعلیشاه در پست خانه مبارکه مفقود شدو در زمان ناصرالدین شاه یکی ازنوکران اقبال الدوله که سواد زیادی نداشت نامه را در پشت قفسه ای که شکایات رسیده از ولایات را بایگانی می کردند پیدا کرد و بلافاصله آن را به اقبال الدوله رسایندو اقبال الدوله نیز در روز پنجشنبه 19 جمادی الثانی 1305 برای اعلیحضرت « دو نفر بچه کاشی هدیه» بردو « لباسهای مضحک تن آنها کرده بود.خیلی خنده داشت. تمام اوقات همایونی امروز صرف آنها بود»[2]
از قرار معلومف به طریقی که برای راقم ناروشن است اعتمادالسلطنه به متن نوشته قائم مقام دسترسی پیدا کرد. البته ممکن است آن همه جوشی که برای ایجاد «اداره ی سانسور» می زد، نتیجه داده باشد. به هر حال اعتماد السلطنه نیز در خاطرات سال 1298 هجری خود می نویسد:
« غلامحسین حقه باز که ملحف حسنعلی خان نام جوانی است خوشرو و خوش مو، کمر باریک، کفل بزرگ، چشم درشت، گونه سرخ، لب کوچک، که میرزا فروغی درد مدیحه او گفته است:
آن کس که تو را پدیددر عالم کرد
از جوهر زن بخلقت مرد آورد
از خلقت تو غریب تر نتوان دید
ای معنی زن پدید درصورت مرد
را همراه آورده بود. خیلی خوش گذشت»[3]
0 نظر:
ارسال یک نظر