دوست ارجمندم مهدی ایجی برای پستی که تحت عنوان « آپارتاید اقتصادی» نوشته بودم کامنت مفصلی نوشت که به دلیل اشکالات فنی کامپیوترش نتوانست به فارسی بنویسد. ابتدا فکر کردم خودم به فارسی بنویسمش ولی بعد تنبلی یقه ام را گرفت. ازخودش خواهش کردم که به صورت یک فایل ورد بنویسد و اجازه بدهد که آن را در نیاک بگذارم. از آن جائی که مهدی به من لطف ومرحمت دارد، این زحمت را کشید و حالا، همان گونه که معمول است، بدون این که با هرآن چه که نوشته است موافق باشم، این کامنت طولانی اش را در اینجا می گذارم. من به جد براین اعتقادم که ما بیشتر از همیشه نیاز داریم که درباره مسایل وموضوعات مختلف بدون این که یقه یک دیگر را بدرانیم با یک دیگر گفتگو کنیم. لازم نیست و قرارهم نیست که همگان عین هم فکرکنیم- دور باد روزی که این چنین بشود- فقط اندکی تحمل و اندکی تساهل لازم داریم و از آن شاید مهم تر، باید یاد بگیریم که به نظرات یک دیگر احترام بگذاریم. به هرحال این شما و این هم کامنت طولانی مهدی:
دولت؟ بازار؟ نوشته: مهدی ایجی
مساله بازار ودولت و اندازه و وظایف آنها در پانزده سال اخیر به نحو خاصي محل بحث و منازعه اندیشمندان اقتصادی در سطح جهان و نیز ایران بوده است . در این خصوص نکاتی به نظرم رسید که بد ندیدم به آنها بپردازم:
1) به نظر میرسد که مفهوم دولت و بازار در کشورهای در حال توسعه نیاز به باز تعریف های جدی دارد و اجرای سیاست های (طبعا) مرتبط با آنها بدون شناخت درست مفهوم آنها با کاستی های جدی مواجه میباشد. شاید یکی از گرفتاری های ما اقتصاد خوانده های این کشور آن است که از آنجایی که در فراگیری دروس دانشگاهی خود بیش از حد ساده سازی میکنیم ؛ در موقع اجرا نمودن با مسایل جدی مواجه میشویم که ما را از اجرای درست باز میدارد .همین میشود که موقع عمل از انجام کار درست باز میمانیم و شروع به آسمان و ریسمان بافی میکنیم . مانند آسمان و ریسمان بافی های برنامه (خصوصا) دوم توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی . اگر دوستانی فکر میکنند که کجای آن برنامه آسمان و ریسمان بافی بوده ؛ کافی است به گزارش های ارزیابی عملکرد آن برنامه که در کتابخانه سازمان مدیریت و برنامه ریزی هم موجود است سری بزنند تا صحت سخنان من برایشان معلوم شود.
2) نکته دومی که به نظر میرسد آن است که ما در این کشور چیزی به نام بازار نداریم و هیچگاه هم نداشته ایم.این خلط مبحثی است که صورت گرفته است. آنچه که در این مملکت به عنوان بازار مطرح شده در واقع حرف نامربوطی است که به هیچ عنوان پایه های اقتصادی محکمی ندارد. حالا بگویید چرا؟ در کشور های توسعه نیافته ما با عدم شفافیت های ساختاری مواجه هستیم که آثار بسیار مستقیمی روی عملکرد بنگاهها دارد و آنها را در زمینه تعیین قیمت واقعی و هزینه های تمام شده دچار مشکلات فراوان میکند . این بحث نکته مهمی است که در کتابها و نیزیکی از مقالات داگلاس نورث و رونالد کووز هم به آن اشاره فراوان رفته و پایه طرح بحث هزینه های معاملاتی در آن مقاله بوده است. وجود هزینه های معاملاتی بالا که در کشورهای در حال توسعه هم کم نیست باعث میشود تا طرح بحثی به نام قیمت های واقعی اساسا نادرست باشد.به عنوان مثال یکی از دوستان من میگفت که راه اندازی یک استخر پرورش ماهی در ایران چیزی در حدود 3 تا 5 سال زمان میبرد در حالیکه در اروپا این مدت زمان (بطور متوسط) در حدود 3 هفته است. به همراه کلی جیره و مواجبی که بایستی پرداخت شود که برای آن بدبختی که قصد راه اندازی این استخر را دارد هزینه های جانبی فراوانی را ایجاد میکند که بیشتر توضیح نمیدهم.
3) مساله بعدی آن است که در کشورهای در حال توسعه بازار خود بخشی از پیکره حکومت است و تفکیک اینها از هم اساسا غیر ممکن است. این بازار با فرمان حکومت شروع به کار میکند و با فرمان آن از کار باز می ایستد. این بازار برای حفظ بقای خود از حکومت ایدئولوژی میگیرد و حتی مبلغ آن هم میشود و بر خلاف آن کاری انجام نمیدهد . در واقع ایدئولوژی حاکم به عنوان نوعی محدودیت عملکرد بازار وجود دارد و نوعی محدودیت نا نوشته است. . تحت این شرایط کجا میتوانید چیزی به نام رقابت را تعریف کنید؟ کجا رقابت شکل میگیرد؟ اصلا بازار چه معنایی دارد؟ (ملاحظه میکنید که آزادی نئولیبرالی تا اینجای کار معادل کشک میباشد)
4) ما در کشورهای توسعه نیافته چیزی به نام مکانیزم بازار نداریم.آنچه که هست تعدادی بنگاه انحصاری(شبه انحصاری ) است که تنها ریزه خوار دولت هستند.به دلیل ناکارایی دولت این بنگاهها مترصد اند تا دولت تصمیمی بگیرد تا از کنار این تصمیم دولت بتوانند سود شناسایی کنند.به عنوان نمونه ای عینی بد نیست مثالی از دوره سیاست تعدیل در ایران ذکر کنم: در دوره اجرای سیاست تعدیل در ایران و در زمانی که سیاست یکسان سازی نرخ ارز در اقتصاد ایران به اجرا در میآمد؛ تولید کنندگانی که از اجرای این سیاست و تبعات آن اطلاع کافی داشتند؛ اقدام به خرید (یعنی خرید از خارج و واردات) مواد اولیه لازم نمودند چرا که اطلاع داشتند که پس از یکسان سازی نرخ ارز بدلیل تغییر در نسبت برابری پول داخلی و خارجی بایستی مواد اولیه را با قیمت بالاتری وارد نمایند. بخشی از این تولید کنندگان پس از اجرای یکسان سازی تبدیل به دلالان مواد اولیه ای که در گذشته وارد کرده بودند شدند و بدین وسیله سود حسابداری شناسایی نمودند.اما آن بیچارگانی که از اجرای سیاست مذکور بی اطلاع بودند و یا قدرت تحلیل پیامدهای اجرای این سیاست را نداشتند به خاک سیاه نشستند. تا آنجا که یادم هست بخشی از مساله ورشکستگی بنگاههای اقتصادی در آن زمان به همین مساله برمی گشت . (نمونه هایی عینی این ورشکستگی ها را به چشم خود دیده ام). هر چه که در این اقتصاد دقیق تر میشوم و به مسایل جاری آن نگاه بیشتری می اندازم بیشتر این نکته برای من تقویت میشود که آموخته های ما چیزهای فوق العاده ساده سازی شده ای است که فی نفسه برای حل مسایل این کشور کاربردی ندارد . مسایلی که در کتاب های اقتصادی به ما دانشجویان آموزش داده میشود تنها برای این خوب است که دل مان خوش باشد که خیلی بلدیم و خیلی میفهمیم.واقعیت های اقتصادی و اجتماعی حاکم بر این جامعه پیچیده تر از آن چیزهای ساده شده ای است که آموخته ایم.
5) نکته مهم دیگری که به نظرم میرسد آن است که گروههای مختلف اجتماعی و نیز صنف های تولیدی و خدماتی نقش مهمی در تعیین قیمت بازی میکند. در حالیکه منادیان اقتصاد بازار دایم بر طبل قیمتهای نسبی واقعی میکوبند ؛ ملاحظه میکنیم که این صنف ها در تعیین قیمت از قدرت چانه زنی بالایی برخوردارند. صنف های تولیدی و خدماتی کمتر اجازه میدهند که قیمت کالا ها و خدمات از یک حد و میزانی پایین تر بیاید .حالا به نظر شما رقابت و بازار و .. چه معنایی میتواند داشته باشد؟کجا قیمت توسط عوامل ذره ای تعیین میشود؟ در اینجا یک پارادوکس مهم هم وجود دارد: در حالیکه (با شرایط وصف شده) دنیا به سمت شکل گیری صنوف و گروههای اجتماعی پیش میرود (و شاید هم پیش رفته) رقابت کامل چه معنایی میتواند داشته باشد؟ اقتصاد بازار چه معنایی میتواند داشته باشد؟ سر دادن شعار قیمتهای واقعی چه معنایی میتواند داشته باشد؟
6) بد نیست در اینجا به چند گزارش جالب هم استناد کنم تا مسایل اقتصاد ایران بهتر درک شود: در سال 1377 دو مطالعه در سازمان مدیریت و برنامه ریزی کا ر شده که هر دو به ارزیابی عملکرد بخش خصوصی ایران پرداخته اند. یکی از این دوگزارش را دفتر اقتصاد کلان سازمان برنامه و بودجه وقت و دیگری را دفتر شرکتها کار کرده است. هر دو گزارش به این نکته اشاره کرده اند که بخش خصوصی ایران به هیچ وجه توانایی مشارکت در فعالیت های تولیدی را ندارند در گزارش دیگری که مرکز تحقیقات اتاق بازرگانی در سال 76 کار کرده است ذکر کرده که به هیچ وجه نمیتوانیم بگوییم که بخش خصوصی ایران بهتر از بخش دولتی عمل میکند. از این جالب تر گزارش استراتژی توسعه صنعتی کشور است که در آن نشان داده شده که بهره وری نیروی کار در بخش خصوصی 5/32 درصد از بخش عمومی کمتر است و بهره وری سرمایه در حدود 50 درصد از بهره وری بخش دولتی کمتر میباشد. گزارش دیگری در سال 1380 در مرکز پژوهش های مجلس کار شده که در آن با صراحت تمام ذکر شده که از 10 میلیون نفر شاغل در بخش خصوصی تنها حدود 200 هزار نفر تحصیلات بالای دیپلم دارند. جالبتر اینکه سهم بخش خصوصی از R&D چیزی در حدود صفر است . حال من از شما سوال میکنم کدام اقتصاد بازار در این مملکت امکان حضور دارد؟حال این اقتصاد بازار فرضی در کدام فضا و با چه کسانی میخواهد رقابت کند؟
7) مساله بعدی اینکه هنگامیکه میگوییم" اندازه دولت بایستی کوچک شود "؛ معنای این "دولت " به مثابه یک جعبه سیاه است که داخلش معلوم نیست چه خبر است و بایستی متناسب با ویژگی های فرهنگی و اجتماعی هر کشوری معنا شود. مفهوم دولت از هر کشوری با کشور دیگر متفاوت است و باید باز تعریف شود . معنای دولت در هر کشوری نسبت به کشورهای دیگر دارای شاخ و برگهایی است که خود تابعی از شرایط ایدئولوژیک آن جامعه میباشد. وقتی شما میگویید که اندازه دولت کوچک شود؛ گروههای ذینفع که پایگاه ایدئولوژیک هم دارند اقدام به چانه زنی خواهند نمود و به این سادگی ها اجازه این کار را به شما نخواهند داد. چرا که شما با این اقدام خود قصد دارید تا بودجه سالانه آنها را کاهش دهید. طبیعی است که این گروهها اجازه این کار را به شما نخواهند داد و مقابله خواهند کرد.همین میشود که اندازه دولت در طول برنامه اول توسعه در ایران نه تنها کم نمیشود بلکه در حدود 20 درصد زیاد تر هم میشود. (برای دریافت صحت این مدعا میتوانید به گزارش های ارزیابی عملکرد برنامه اول مراجعه کنید و اندازه دولت در پایان برنامه اول را با اندازه دولت سال 1368 مقایسه کنید)
8) نکته آخر هم اینکه اینکه برای تحقق دمکراسی در جامعه ای تنها پناه بردن به آزاد سازی را شرط شرط لازم و کافی بدانیم به مثابه شعری ناتمام است. در حالیکه نهادهای اجتماعی در تعامل با برساخت های ذهنی انسانها و نیز ایدئدلوژی شکل میگیرد و در حالیکه خرده نظام اقتصادی تنها بخشی از نظام اجتماعی بحساب می آید چگونه میتوان ادعا کرد که با آزاد سازی و خصوصی سازی صرف بتوان به دمکراسی دست یافت؟ در این شرایط آزاد سازی و خصوصی سازی تنها به مثابه غذای آماده ای است که در دست بخش سیاسی افتاده و بخش سیاسی هر کاری که بخواهد با بخش اقتصادی میکند . شاید دلیل اینکه داگلاس نورث به اهمیت اصلاحات در بخش سیاسی و فرهنگی(فرهنگی اش از خودم بود) توجه میکند و به ان اولویت بالایی میدهد نیز همین مساله باشد. این مساله ای است که اقتصاد دانان بزرگ دیگری مانند آمارتیاسن هم در نوشته خود مانند "توسعه به مثابه آزادی" تاکید زیادی کرده اند.
0 نظر:
ارسال یک نظر