۱۳۸۴ تیر ۳۱, جمعه

درباره ی حافظ:

این حافظ بیچاره عجب سرگذشتی دارد! از یک طرف، دوستدارانش او را به رمالی وادارکرده و می کنند ووقت و بی وقت، سرشب و نیمه شب، در هوشیاری و مستی به سراغش می روندو با کرشمه و ناز، چشمهای شان را معمولا می بندند و نیت می کنند و می گویند « ای خواجه حافظ شیرازی، تو کاشف هر رازی....» و این بیچاره که دستش از این دنیا کوتاه شده و درعین حال، آدم خوبی هم هست، چاره ای جز این ندارد که فالت را بگیرد. آن وقت، متخصصین زبان وادبیات و علوم قدیمه و جدیده به تفسیر می نشینند و از اشعارش برایت استخراج می کنند که مثلا امتحان تجدیدی جبر را قبول می شوی و یا مثلا نامزدت که با یکی ازدوستانت روی هم ریخته اند دو باره به تو بر می گردد و هزار ویک مسئله دیگر. من یکی تردید ندارم که روح خواجه ی شیراز هم از آنها اطلاع نداشته است. باری:
ولی وضعیت حافظ که همیشه این گونه نبود. به خیلی قدیم ها کار ندارم که نه عقلم قد می دهد و نه سنم ولی در 1899 میلادی، یک خسرو نامی که زرتشتی بود و در شیراز زندگی می کرد و احتمالا مثل بنده، کله اش بوی قرمه سبزی می داد و تنش هم احتمالا می خارید نذر می کند که « روی قبرخواجه حافظ بقعه ای بسازد»، برای محکم کاری هم صد تومان- که در آن موقع پول کمی نبودبه سرملاهای شیراز رشوه می دهد که مزاحم این کارش نشوند. سرملاها هم پول را می گیرند و دورسر خودشان می چرخانند و حلالش می کنند. و آقا خسرو هم بعقه قشنگی می سازد. همین که کارساختمان تمام می شود، « حاج سید علی اکبر [ فال اسیری، یکی از سر ملاهای شیراز] جمعیتی بر می دارد، در حافظیه، بقعه را خراب می کنند» و برای این که مردم علاوه بر اجر اخروی، اجر دنیوی هم برده باشند، « اسباب بقعه را هم به مردم می گوید ببرید برای خودتان». خبر به تهران می رسد. حکومت تصمیم می گیرد که برای کم کردن روی سید علی اکبر فال اسیری که هم شده، بقعه را دو باره بسازند. سید علی اکبر، که از خسرو رشوه هم گرفته بود از خشم در حالی که می لرزید از بالای منبر فریاد می زند که « اگر شاه بسازد و هزار مرتبه بسازند من خراب می کنم».
شهر شهر هرت که نیست! حکومتی گفتند، شاهی گفتند. تصمیم می گیرند که بقعه را دوباره بسازند. نظام الملک نامی که بدون تردید، صدراعظم سلجوقیان نبود، دستور می دهد که مقداری آهن و تخته بیاورند که روی مقبره بگذارند. یکی به سید علی اکبر خبر می دهد که چه نشسته ای دین و ایمان از دست رفت. او هم « جمعیتی بر می دارد می رود، درب دکان آهنگر ونجار»، اولا« آنها را زیاد می زنند و بعد جمیع آهن و تخته ای که به جهت این کار درست کرده بودند، می برند» . با همه هارت و پورت، ابدا حکومت « روآور خودش نکرد».
مدتی می گذرد. قبر این حافظ بیچاره را می خواهند دو باره و چند باره بسازند. « حاجی سید علی اکبر پیشنماز، باز هم رفته، خراب کرده است».
آن وقت مارا باش که تعجب کرده بودیم که حاجی سید صادق خلخالی دارودسته اش را جمع کرده بود و می خواست مقبره فردوسی را که تازه « شاهنامه» هم نوشته بود خراب کند. به راستی ما راباش.
- همه نقل قول در باره جریانات شیراز از« وقایع اتفاقیه» به کوشش، زنده یاد سعیدی سیرجانی، تهران 1362، صفحات 582و 583و584و587-600

0 نظر: