بهار،
فصل شگفتن گل، فصل تمام گشتن یخ و انجماد زمستان
فصل جفت گیری آهوها، فصل قیام دانه ی گندم در خاک
فصل دریدن سرسختی زمین، فصل رویش و روئیدن
بهار 1354
فصل شکنجه و حماسه و زندان
فصل شکوفه دادن خون،
فصل مقاومت
فصل تولدی دیگر و ماندنی ابدی
بهار 1354
فصل دروغ و توطئه، فصل جفت گیری تهمت با تزویر
فصل ترس، ترس سلاله ی اهریمن
فصل بلوغ جنایت
فصلی که خاک شورجنایت، شکوفه داد
بهار 1354
فصلی که اهرمن، این بازتاب سیاهی ها
ضحاک روزگار،
با لشگری گران، امیدوار، اما
خود عین بی امیدی
به جنگ چشمه ی جوشان آفتاب
آسیمه سر شتافت
و دلقکان کاغذی، پیغمبران ننگ، شادان
از فتح لشگر اهریمن،
پیروزی شکارگران بی مروت انسان
آن گزمه های خوف، نوشتند:
« 9 پلنگ گرفتار، 9 پلنگ دلاور، در حین رستن از دام
آماج قهر و گلوله
از پا درآمدند»
اما، تمام عاشقان، درچارگوشه ی آن سرزمین خون وگلوله
با جوهری زخون، از خون داغ، نوشتند:
« ای مشت، ای سلاح، دژخیم را بگو
نفرین بر این دروغ
لعنت بر این فریب
نابود بود سلطه ی ضحاک»
بر این مداربود که 9 ستاره فروریخت از اوج آسمان
9 ستاره ی پرنور، وبهت شب شکست
احمد، حسن، عزیز و محمد
عباس، مشغوف، رفیق دلاور بیژن
کاظم و مصطفی، آن کوه دل برادران همیشه
اینان
این فاتحان یورش آخر، این ماندگارها
حتی فرشته ی بی روح مرگ را
با خشم ماندنی و کینه ای ابدی، زنده کرده اند
اینک در پنجمین خزان جنایت
در این بهار آتش وخون، خون و انقلاب
فریاد می کنیم.
ای رفیق دلاور، ای کوهدل برادر
فریاد ما، اگرچه رسا نیست مثل حماسه ی شهادت تو
اما،
عزم شماست مارا، توان وتوانستن
و عزم ما، از چشمه ی زلال رزم شما
و پرخروش رود خشم شما
ای عاشقان نور، سیراب می شود
برخون پاکتان، ای ستاره های درخشان
سوگند می خوریم
سوگند می خوریم
تا انتهای راه، تا فتح قله خورشید
بر ما حرام باد نشستن
برما حرام باد نشستن
فروردین 1358
بازنویسی فروردین 1359
فصل شگفتن گل، فصل تمام گشتن یخ و انجماد زمستان
فصل جفت گیری آهوها، فصل قیام دانه ی گندم در خاک
فصل دریدن سرسختی زمین، فصل رویش و روئیدن
بهار 1354
فصل شکنجه و حماسه و زندان
فصل شکوفه دادن خون،
فصل مقاومت
فصل تولدی دیگر و ماندنی ابدی
بهار 1354
فصل دروغ و توطئه، فصل جفت گیری تهمت با تزویر
فصل ترس، ترس سلاله ی اهریمن
فصل بلوغ جنایت
فصلی که خاک شورجنایت، شکوفه داد
بهار 1354
فصلی که اهرمن، این بازتاب سیاهی ها
ضحاک روزگار،
با لشگری گران، امیدوار، اما
خود عین بی امیدی
به جنگ چشمه ی جوشان آفتاب
آسیمه سر شتافت
و دلقکان کاغذی، پیغمبران ننگ، شادان
از فتح لشگر اهریمن،
پیروزی شکارگران بی مروت انسان
آن گزمه های خوف، نوشتند:
« 9 پلنگ گرفتار، 9 پلنگ دلاور، در حین رستن از دام
آماج قهر و گلوله
از پا درآمدند»
اما، تمام عاشقان، درچارگوشه ی آن سرزمین خون وگلوله
با جوهری زخون، از خون داغ، نوشتند:
« ای مشت، ای سلاح، دژخیم را بگو
نفرین بر این دروغ
لعنت بر این فریب
نابود بود سلطه ی ضحاک»
بر این مداربود که 9 ستاره فروریخت از اوج آسمان
9 ستاره ی پرنور، وبهت شب شکست
احمد، حسن، عزیز و محمد
عباس، مشغوف، رفیق دلاور بیژن
کاظم و مصطفی، آن کوه دل برادران همیشه
اینان
این فاتحان یورش آخر، این ماندگارها
حتی فرشته ی بی روح مرگ را
با خشم ماندنی و کینه ای ابدی، زنده کرده اند
اینک در پنجمین خزان جنایت
در این بهار آتش وخون، خون و انقلاب
فریاد می کنیم.
ای رفیق دلاور، ای کوهدل برادر
فریاد ما، اگرچه رسا نیست مثل حماسه ی شهادت تو
اما،
عزم شماست مارا، توان وتوانستن
و عزم ما، از چشمه ی زلال رزم شما
و پرخروش رود خشم شما
ای عاشقان نور، سیراب می شود
برخون پاکتان، ای ستاره های درخشان
سوگند می خوریم
سوگند می خوریم
تا انتهای راه، تا فتح قله خورشید
بر ما حرام باد نشستن
برما حرام باد نشستن
فروردین 1358
بازنویسی فروردین 1359
0 نظر:
ارسال یک نظر