لطفا مقدمه پست قبلی را بخوانید. دارم برای دل خودم با خودم شوخی می کنم.ا.س.
شمارا نمی دانم من خودم، در آن سالهائی که مثل الان پیر وخرفت نبودم فکر می کردم که بعضی افراد حتی از نظر اندازه جسمی هم از دیگران بزرگترو برجسته ترند. مثلا آن سالها که کشته و مرده کشتی بودم فکر می کردم کشتی گیران، مخصوصا آنها که اسم و رسمی داشتند، تختی و حبیبی و بعدا موحد باید از آدمهای معمولی یک سرو گردن بلند تر باشند. آقا تختی بود ولی وقتی حبیبی و موحد را دیدم از این که آقای موحد حتی از خودم هم کوتاه تر بود خیلی تعجب کردم. مدتی بعد که جریانات چریکی درایران شروع شد من همیشه فکر می کردم چریکها، باید آدمهای خیلی بزرگی باشند. البته از خیلی از نظرها بودند ولی من این جا منظورم اندازه فیزیکی شان است. سالها بعد که در لندن تحصیل و زندگی می کردم و یک باروقتی قرار شد بروم به یک ایستگاه قطار و یک رفیق چریک را ملاقات کنم، هم چنان فکر می کردم که یک کسی می آید که مثلا دو متر ونیم قد دارد و به قول فروغ جان، « نان را قسمت می کند، و پپسی را قسمت می کند، و باغ ملی را قسمت می کند، وشربت سیاه سرفه را قسمت می کند....». وقتی با نشانه هائی که به من داده بودند رفتم و دیدم رفیقی آمده که یک سروگردن از من هم کوچکتر است، خیلی تعجب کردم.
یک گروه دیگر، که همیشه فکر می کردم باید بزرگ باشند نویسندگان و فیلسوفان بودند. مگر می شود یک آدم، این همه برزندگی میلیونها آدم دیگر تاثیر بگذارد ولی اندازه اش اندازه یک آدم معمولی باشد! این البته شیوه استدلال من بود، حالا درست نبود، فعلا مد نظر من نیست و خواهش می کنم شما هم خیلی سر این استدلال بیخود اذیتم نکنید. از شما چه پنهان، من هنوز فکر می کنم که نویسندگان و فیلسوفان باید آدمهای بزرگی باشند. مثلا مجسم کنید کسانی مثل افلاطون، ارسطو، گزنفون و یا از این جدیدترها که به سن و سال خودم بیشتر می خورد، آدمهائی مثل ژان ژاک روسو، اوگوست کنت، فریدریش نیچه،شکسپیر، ژان پل سارتر،گوستاو فلوبر مگر می شود مثل من و شما افرادی عادی بوده باشند. نه این که خدای ناکرده فکر کنید که من هر چه این بزرگان نوشته اند را فوت آبم. نه اصلا و ابدا. ولی تا یادم می آید توی مغزم کرده بودند که این ها و خیلی ها دیگر آدمهای بزرگی هستندو روی زندگی بشرتاثیرات ژرفی گذاشته اند.
حالا با این مقدمه، آیا شما باورتان می شود که افلاطون در ضمن باور داشته باشد که « زن مرد تنبیه شده است. آن مردانی که بزدل بوده یا زندگی خوبی نداشته اند در دومین تولد خود به زن بدل خواهند شد»(47). بیخود نبود که ارسطو هم اظهار فضل می کرد که « می توان گفت زن چیزی نیست مگر مرد ناکام، خطای طبیعت، حاصل نقشی در آفرینش» (47). یا مجسم کنید که بعضی از این بزرگان به راستی چه آدمهای مخبطی هم بوده اند و ما خبر نداشتیم. گزنفون می گوید، « در زندگی فقط دو روز وجود دارد که زن شما مایه شادمانی تان می شود: شب زفاف و شب خاک سپاری او» (48). چشم ما روشن! ببینید اسپینوزا چگونه زنجیر پاره می کند و چه لاطائلاتی می نویسد، « تحت هیچ بهانه ای نباید تحمل کرد که دختران بتوانند سرکردگی دولتی را به ارث ببرند.... به همین ترتیب، دموکراسی باید همان قدر زنان و بردگان را ( به نفع شوهران واربابانشان) طرد کند که کودکان و صغیران را»(73). یا مثلا، پخمه هائی مثل مارا باش که یک وقتی زیر علم ولتر سینه می زدیم که چقدر برای روشنگری زحمت کشید، و نمی دانستیم که جناب ولتر، ادعاهای جالب تری نیز دارد، « معمولا زن ضعیف تر از مرد است وبرای کارهای طولانی، توانائی کم تری دارد، خون او رقیق تر، گوشتش سفت تر، موهایش بلند تر، اندامش گردتر، بازوهایش کم عضله دارتر، دهانش کوچک تر، سرینش برجسته تر، تهیگاهش با انعطاف تر و شکمش بزرگ تر است....»(74) به جاهای دیگرکار ندارم ولی آقای ولتر کاش می آمدی به ولایت ما در ایران- مازندران را می گویم - می دادمت دست زنهای شالی کار، تا کمر توی گل می ماندی و برای تمام روز- یعنی از 5 صبح تا 7-8 شب، شالی نشاء می کردی و بعد یک کاغذ و مداد می آورم خدمت باسعادتت و می گفتم: استاد ولتر بفرمائید، همین فرمایشات را انشاء بفرمائید!
یا عرض کنم خدمت شما که من تا همین اواخر خبر نداشتم که ژان ژاک روسوی معروف که کتاب معروف قرارداد اجتماعی را نوشته، شدیدا حزب الهی بود. فکر نکنید دارم به روسوی بزرگ تهمت می بندم که دلم خنک شود. نه خودتان قضاوت کنید: « زن باید د رخانه به تنهائی حکمروا باشد... اما باید به اداره کارهای خانه بسنده کندو به هیچ وجه در کارهای بیرون دخالت نکند. خود را در خانه محبوس سازد... و گوشه گیری او در خانه دست کمی از انزوای راهبه در صومعه نداشته باشد.... تمام تعلیم و تربیت زنان باید در خدمت و مربوط به مردان باشد». البته برای این که راهنمائی کاملی کرده باشد، جناب روسو ادامه می دهد، « وظایف زنان تمام دوران ها و چیزی که باید از آغاز کودکی به آنان آموخته شود عبارت است از لذت بخشی و خدمت به مردان، جلب محبت و احترام آنان، بزرگ کردن آنان در کودکی و نوجوانی و مراقبت از ایشان در بزرگسالی، مشورت و تسلی دادن به مردان، شیرین وجذاب ساختن زندگی برای آنان» (75). بعضی از این بزرگان که کارشان به واقع به فحش مادر وخواهردادن رسیده است. شوپنهاور که ظاهرا رویش نمی شود رسما بیایدو بگوید بابا جان ما از کودک آزاری خوشمان می آیدآن را به این صورت بیان می کند، « حتی صورت زنان در مقایسه با صورت پسران جوان بسیار زیبا هیچ نیست» ( 80).
یادم هست چند سال پیش که بالاخره کتاب فقر فلسفه مارکس را خوانده بودم، دلم اندکی برای پرودن سوخته بود و حتی بفهمی نفهمی فکر می کردم که مارکس به او کمی جفا کرده است ولی الان به نظرم می رسد که این آقای مارکس به نظر چیزهای دیگری می دانسته که من از آنها بی خبربوده ام. آقای پرودن می گوید، « زن به خودی خود علت وجودی ندارد»، خوب الحمدالله! انشاالله مبارک است، « او نوعی حد وسط میان مرد و بقیه دنیای حیوانی است. زن بی مرد، نمی توانست از حالت حیوانی خارج شود»(81). پیشتر هم به موارد مشابه اشاره کرده ام وقتی آدم تصمیم بگیرد حرف مفت بزند، خوب، حرفهایش مفت می شود. حتی می خواهد آقای پرودن باشد که ادعای کمی نداشت. در همین یک عبارت، پرودن از سوئی می گوید که زن « نوعی حد وسط میان مرد وبقیه دنیای حیوانی» است و در عین حال، می گوید که زن از حالت حیوانی خارج شده است. خوب، داداش، حرف حسابت چیست؟
درزبگیرم که به واقع حال خودم دارد خراب می شود. من نمی فهمم که پس چی شد و چگونه شد که اروپا، از جوامع عهد دقیانوسی گذشتند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
یادم هست چند سال پیش، روایت ترجمه کتابی از آقای فریدریش نیچه باعث شد که دو تا از آدمهای صاحب نام فرهنگی ما به جان یک دیگر افتادند و فحش های به هم می دادند که هیچ چارواداری نثاریابو های خسته اش نمی کند. نمی دانم آیا این دو خبر داشتند که آقای نیچه، از جمله معتقد است که « وقتی زنی دانشمند می شود معمولا نشان آن است که د راندام های تناسلی او اختلالی روی داده است» و یا« زن هنوز قادر به دوستی نیست.زنان گربه و پرنده یا در بهترین حالت گاو باقی مانده اند»(85)
شما هم لابد شنیده اید در یکی ازخیابان های تهران مردی به شدت نیاز داشت تا بشاشد. هرچه گشت، اثری از توالت عمومی نبود. وارد دواخانه ای شد و گفت: آقا ببخشید: شما نفت دارین. صاحب داروخانه نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرد و گفت آقا جان دواخانه که نفت ندارد. مرد منتظر در حالی که زیب شلوارش را می گشود با عصبانیت گفت: شاشیدم به دواخانه ای که نفت برای فروش ندارد. و به این ترتیب، شاشید و بعد آمد بیرون. یک هفته بعد، باز همین مشکل تکرار شد و مرد به همان دواخانه رفت و همان پرسیدو بعد همان کاررا کرد و رفت پی کارش. و باز مدتی بعد، که باز به دواخانه رفت و نفت خواست صاحب دواخانه که درسش را یادگرفته بود گفت: داداش: چیکار داری نفت داریم یا نداریم.... بشاش و برو...
حالا شده کارما..
آقای نیچه.... چیکار داری ما نفت داریم یا نداریم....
همه این نقل وقول ها از کتاب:زنان از دید مردان نوشته بنوات گری، ترجمه زنده یاد محمدجعفر پوینده، تهران 1378 گرفته ام. شماره های داخل پرانتز به صفحات این کتاب اشاره دارد.
0 نظر:
ارسال یک نظر