۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

این بربریت مدرن، نه. پس چی؟

دریادداشت قبلی تا به این جا رسیده بودیم که دریک اقتصاد نمونه وار سرمایه داری با سه گروه و یا سه طبقه روبرو هستیم.
- مالکان سرمایه، سرمایه داران
- مدیران حرفه ای- که فرایند کار را در کنترل دارند.
- کارگران، طبقه کارگر یا پرولتاریا که مالک سرمایه نیستند و ناچارند برای گذران زندگی نیروی کار خویش را بفروشند.
لغو مالکیت خصوصی اگرچه تضاد بین سرمایه داران و پرولتاریا را حذف می کند ولی ضرورتا آن را به نفع کارگران حل نمی کند. و گفتیم آن چه که نیاز داریم حل تناقض وتضاد بین مدیران حرفه ای و کارگران به نفع کارگران است. برخلاف آن چه که ازتحلیل های کلاسیک مارکسی به دست می آید اگر از حل تضاد بین کارگران و مدیران حرفه ای غفلت کنیم، نتیجه به احتمال زیاد باز تولید نظامی خواهد بود که در شوروی سابق و یادراروپای شرقی داشتیم. در این نظام همان گونه که پیشتر هم گفته بودیم اگرچه این جوامع طبقه حاکمه سرمایه دار نداشت ولی طبقه کارگر هم چنان در قید و بند بود و مورد بهره کشی قرار می گرفت. به سخن دیگر، این احتمال را مطرح کرده بودیم که آن چه را که ما با اندکی تسامح « مدیران حرفه ای» خوانده بودیم، اگر چه مالک ابزار تولید نیست ولی می تواند به صورت « طبقه حاکمه» در آید.
برای حل این مسئله از این پیش گزاره آغاز می کنیم که جامعه انسانی ساختاری دارد که در آن با مناسبات قدرت روبرو هستیم و این مناسبات بر مبنای قدرت است که اگر تحت کنترل قرار نگیرد، سر از نابرابری در می آورد.
طبقه به تعریفی که در متون کلاسیک مارکسی داریم، اساس بینان اقتصادی جامعه است ولی در این نگرشی که در این جا مورد توجه من است، این مفهوم از طبقه ، تنها مقوله با اهمیت در ساختار اجتماعی نیست و تنها علت تداوم بهره کشی هم نمی تواند باشد. در جوامع انسانی، نابرابری و بهره کشی به شکل وصورت های گوناگون در می آید. برای نمونه، ستم ملی، و ستم جنسی که بر نیمه ای از جمعیت یک جامعه ( زنان) اعمال می شود، به آن مفهوم کلاسیک از طبقه ارتباط چندانی ندارد. نژاد پرستی هم از همین مقوله است. البته که پرسش به حقی است که بکوشیم تا رابطه ساختار اقتصادی را با این انواع بهره کشی و ستم مشخص کنیم ولی به گمان من، اگر می خواهیم برای رفع این مشکلات راه حلی پیدا نمائیم باید از مفهوم کلاسیک مارکسی و از اساسی بودن اساس اقتصادی فراتر برویم. باید تکرار کنم که منظورم به هیچ وجه کم اهمیت دادن به تحلیل طبقاتی به همان شیوه کلاسیک و یا غفلت از بررسی ساختار اقتصادی نیست. بلکه می گویم که این وجوه دیگر نیز اهمیت زیادی دارند و باید مورد ارزیابی وبررسی قرار بگیرند.
آن چه که در این جا اهمیت پیدا می کند عمل وشراکت مستقیم همه گروه ها و طبقات تحت ستم یک جامعه سرمایه داری برای ایجاد تغییرات اجتماعی است. اشغال کارخانه از سوی کارگران اگرچه لازم است ولی به خودی خود کافی نیست از سوی دیگر، آن چه که لازم است ایجاد توافقی منطقی بین این گروهها و طبقات تحت ستم در یک جامعه سرمایه داری است. به سخن دیگر، جنبشی برای رهائی کارگران از قیدوبند های سرمایه داری اگر بخواهد به ستم کشی زنان و یا مقوله مسئله ملی و یا نژادپرستی بی توجه و یا حتی کم توجه باشد، بعید است بتواند به اهداف خود برسد. و به همین نحو است، نهضتی برای رهائی زنان. پوشش نظری به واقع مهم نیست ولی اگر چننن نهضتی به مسئله ملی و یا مسئله بهره کشی کارگران توجه نکند، بعید است در ایجاد جامعه ای عاری از ستم موفق باشد.
منظورم این است که برخلاف دیدگاه های سنتی مان، ستم کشی اجتماعی مقوله ای چند بعدی است و به همین دلیل، همراهی و همکاری همه کسانی که به شکل و صورتی مورد بهره کشی قرار می گیرند برای تغییر وضعیت لازم است.
واما مشخصات این جامعه آینده کدام است؟
به این پرسش در یادداشت دیگری خواهم پرداخت.

0 نظر: