با این زندگی طولانی مدت در ولایت فرنگ، این نباید خیلی عجیب باشد اگر خلق و خوی ایرانی ها را آن گونه که باید و شاید نمی شناسم. ولی نشناختن خلق وخوی شان بخورد توی سرم، اقتصاد اقتصادانان اش را هم نمی فهمم. بسیار اتفاق می افتد که برای این که شیرفهم بشوم، ناچار می شوم نوشته های اقتصادی اقتصاددانان ساکن ایران را بیش از یک بار بخوانم. تازه پس از این همه، هم چنان مطمئن نیستم که آیا منظورشان را د رست فهمیده ام یا نه؟ به ظاهر البته که مسئله ای نیست. لابد دارم پیر و خرفت می شوم. ولی زیاد اتفاق می افتد که می بینم نمی توانم خودم را به کوچه علی چپ بزنم. باید منهم یادداشتی بنویسم که حداقل حرفهای ناگفته روی قلبم انبار نشود.
همین جا بگویم قصدم از نوشتن این یادداشت، درگیر کردن خود دربحث هائی که درایران هست نیست. گذشته از آن علت پیش گفته- زندگی در فرنگ از زمان ولایت عهدی مظفرالدین شاه!- در اغلب موارد، آن چه درمیان این جماعت درایران می گذرد، متاسفانه بیشتر دعوای کسب قدرت است نه نهضتی برای نقد قدرت. و من اگرچه می دانم که قدرت خیلی هم مهم است ولی در ضمن به این نکته هم آگاهم که قدرت، فاسد کننده هم هست و من بدون قدرت، به اندازه کافی « فاسد» هستم. پس دو نقطه می روم سرسطر:
واما، داستان این است که شماری از نمایندگان مجلس هفتم به نقد سیاست های اقتصادی دولت آقای خاتمی بر آمده اند. در این جا به خاطرات دردآور انتخاباتی که به تشکیل این مجلس منجر شد نمی پردازم ولی یادمان هست که با دنیائی شعار ووعده و به خصوص با ادعای « آباد گری» مجلس هفتم تشکیل شد و لابد لازم بود که که کارهائی هم صورت بگیرد. این که در نهایت، نتیجه چه خواهدشد به مقدار زیادی روشن است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. تا آن جا که من از نطق های پیش از دستور مجلس – در سایت خانه ملت- می فهمم وتا آن جا که از خلال نطق و خطابه نمایندگان دستگیرم شده است به نظرم نمی آید که برای انجام وعده هائی که می دهند، برنامه منسجمی داشته باشند. فعلا بازار وعده و شعار گرم است و البته که تا تنور گرم است باید نان پخت. البته بگویم و بگذرم که شماری از نمایندگان در انتقاد از سیاست های اقتصادی دولت به جد فکر می کنند، حرفهای تازه می زنند ولی سالها پیشتر از مجلس هفتم از جمله، راقم این سطور در مقالات متعددی که درایران و بیرون از ایران- از جمله در همین سایت- منتشر کرده است به نقد همین دیدگاه پرداخت. و اما قعلا به این هم کار ندارم که حرف و عمل این نمایندگان با یک دیگر اندکی تناقض دارد ( حداقل تا آنجا که من خبر دارم با بن کتاب یک میلیون تومانی و « کمک هزینه» یک میلیون تومانی آقای رئیس مجلس، فعلا به « آبادکردن» جیب خود پرداخته اند!). بهرجهت، یکی از نمایندگان در انتقاد از سیاست های دولت در روزنامه شرق ( 9 دی 1383) مقاله ای نوشته و در آن به یکی از نوشته های آقای دکتر مهدی عسلی- یکی از مسئولان عالی رتبه سازمان مدیریت- ( آنهم در شرق 30 دی ماه 83) ایراد گرفته که آقای دکتر عسلی در پاسخ به آن در شرق (13 دی 1383)(2 ژانویه 2005 ) جوابی نوشته است که مبنای کارمن در این یادداشت است.
همین جا بگویم که بحث و جدل در باره نگرش اقتصادی این جنابان است و به خصوص در باره قیمت نفت و مواد سوختنی درایران. قصدم پرداختن به جزئیات این بحث و جدل ها نیست ولی، جواب آقای دکتر عسلی از همان آغاز با ناراستی شروع می شود. ازهمان ابتدا وقتی می فرمایند که «علم اقتصاد در دو قضیه مهم به این دومسئله اصلی اقتصادی پرداخته است» منظور ایشان به واقع اقتصاد نئوکلاسیکها است که اولا « همه اقتصاد» نیست و ثانیا، ضرورتا مورد قبول و تائید همه اقتصاددانان، حتی اقتصاد دانان مدافع سرمایه سالاری هم، نیست. در همین راستا، از دو قضیه بنیادی اقتصادی رفاه سخن می گویند که البته چیزی نیست به غیر از بازگوئی اندکی شیطنت آمیز گوشه هائی از همین شیوه نگرش.
اولا، قضیه بنیادی اول اقتصاد رفاه بر خلاف ادعای دکتر عسلی، « بیان رسمی و ریاضی نظریه آدام اسمیت پدر علم اقتصاد» نیست وبعلاوه آن چه که می فرمایند که «در یک محیط آزاد و رقابتی» چنین و چنان خواهد شد، به واقع منظورشان از « رقابتی» همان مدل بی بوو خاصیت « رقابت کامل» است که دست بر قضادرآن هیچ رقابتی وجود ندارد ونمی تواند وجود داشته باشد. در این الگوی نظری، هیچ چیز قرار نیست اتفاق بیفتد و هیچ چیز نمی تواند اتفاق بیفتد. از سرتاپای این الگو تضاد وتناقض منطقی می ریزد[i]. به اشاره بگذرم که بیچاره آدام اسمیت که هرروزه مورد استقاده و حتی سوء استفاده نئولیبرالها قرار می گیرد. رقابتی که اسمیت از آن سخن می گفت یک مفهوم پویا از رقابت است و رقابتی که در الگوی نئولیبرال هاهست یک الگوی ایستا است که اتفاقا هیچ کدام از این ادعاها در باره اش صادق نیست. به عبارت دیگر، آن چه که جناب عسلی ادعا می کند در عرصه نظری براین مبنا استوار است که:
- مصرف کنندگان و تولید کنندگان اطلاعات کامل دارند. ( ظاهرا به غیر از اقتصاد دانان نئولیبرال بقیه می دانندکه چنین اطلاعات کاملی وجود ندارد.)
-تولید کنندگان قیمت پذیرند نه قیمت ساز و قیمت گذار (اگرچه در بعضی از بازارها صادق است ولی دلیلی ندارد در همه بازارها این چنین باشد).
- وقتی اطلاعات کامل وجود داشته باشد، تفاوتی در تکنولوژی های تولیدی در بین تولید کنندگان نیست. یعنی براساس این فرض دست و پاگیر، همین که تولید کننده الف یک تکنولوژی تازه ای اختراع کرد، دانش و اطلاعات مربوط به آن در اختیار دیگران هم هست( چون قرار است همگان اطلاعات کامل داشته باشند!)
به دیگر جنبه های این مدل « عجیب وغریب» که حداقل در 70 سال گذشته، چندین نسل از اقتصاد دانان را پی نخود سیاه فرستاده نمی پردازم. ولی عبرت آموز این که از این مدل بی بو و خاصیت و حتی می گویم مضر برای رسیدن به درک معقولی از اقتصاد در دنیای واقعیپ آغاز کرده و بلافاصله به دنبالش گره می زند که « تعادلی که در بازارهای مختلف حاصل می شود کارآ و بهینه خواهد بود» .
من که نمی دانم از کجا آغاز کنم؟ یارو را به ده را ه نمی دادند سراغ خانه کدخدا را می گرفت! حالا شده کار آقای دکتر عسلی! اول برادری ات را ثابت کن بعد... اول نشان بده که تعادلی به دست خواهد آمد بعد ما قبول می کنیم که آن تعادل بهینه هم خواهد بود!
سئوال این است که اگر مختصات این الگوی نظری خود را در نظر بگیرند، باید برای خواننده توضیح بدهند که:
- اولا در دنیای واقعی، درکدام بخش ازاقتصاد، در کدام کشور و یا در کدام عصر، بازاری با این مختصات وجود داشته است؟
- ثانیا، باید نشان بدهند که مکانیسم وانگیزه تغییر و دگرگونی و تحول در این الگو از کجا می آید؟
البته از حق نباید گذشت که می فرمایند که «به جرات می توان گفت سیاست های تشویق کارآئی اقتصادی و نیز بهبود توزیع درآمدهادر د نیای توسعه یافته براساس دلالت های این دوقضیه بنیادی اقتصاد رفاه شکل گرفته است».
خیر قربان. خلاف به عرض رسانیده اند! دنیای واقعی این گونه نیست و این را آقای دکتر عسلی باید بداند. حالا چرا در این جا برای کشورهای توسعه یافته تاریخ دیگری می نویسد و برای جوامع گرفتاری چون ایران، آدرس غلط می دهد، من نمی دانم.
مشکل دیگر وقتی پیش می آید که آقای دکتر می کوشد هم به نعل بکوبدو هم به میخ. در حالی که مدافع نظام بازار آزاد است- به واقع الگوی رقابت کامل که در آن دولت نقشی ندارد - بر علیه استثمار کارگران هم شعار می دهد. برای این کار هم ناچار می شود باز به همان مدل بی بو وخاصیت رقابت کامل بچسبد. وقتی می گوید که «پرداخت هزینه استفاده از نهاده ها» در یک بازار رقابتی، به واقع منظورش این ادعای پادرهوای نئولیبرالهاست که آن چه که نصیب عوامل گوناگون تولید می شود برابر با سهمی است که آن عوامل در تولید دارند( که این نکته تنها در بازار« رقابت کامل» قرار است اتفاق بیفتد) و نتیجه دکتر عسلی به این صورت در می آید که این وضعیت« به مفهوم عدم استثمار نیروی کار و پرداخت دستمزد ها معادل کارآئی نیروی آن است». فعلا کاری به این ندارم که سند و شاهدی برای اثبات این مدعا دردست نیست و بعلاوه، آن چه که قرار است معیار تعیین و پرداخت مزد باشد، در واقعیت زندگی قابل اندازه گیری نیست ( اگرچه می گوید کارآئی ولی اصل اش کارآئی نهائی کار در فرایند تولید است). از آن بدترآقای دکتر عسلی هم می داند که الگوئی که برای پیش بردن بحث خود بکار برده است براین فرض خنده دار استوار است که مشارکت کنندگان در این بازار هم ( منظورم بازار کار است) کالای همگن تولید می کنند و تنها یک قیمت – یک مزد- بیشتر وجود ندارد. و اگر ربط اش بدهید به بازار کار نتیجه به این صورت خنده دار در می آید که کارگر ودکتر و مهندس و کشاورزو راننده تریلی و راننده قطار و دلاک حمام، همه کارشان آن چنان است که براساس کارآئی نهائی خود که برابر است، مزد دریافت می کنند ( ویک قیمت، یا مزد دریافت می کنند) و چون این چنین است پس قواعد پیشنهادی بازار رقابت کامل هم بر« بازارکار» کاربرد دارد. چون اگر این فرض خنده دار را نکنید، دلیلی ندارد بقیه حرفهای آقای دکتر درست باشد... معترضه بگویم و بگذرم که با همین فرضیات خنده دار است که از تعیین حداقل مزد در اقتصاد، اقتصاد دانان نئولیبرال برای شما « افزایش بیکاری» را کشف می کنند! ( حالا بماند که برای نمونه از زمانی که دولت حزب کارگر در انگلیس، میزان حداقل مزد را که قبلا وجود نداشت تعیین کرد، میزان اشتغال در اقتصاد انگلیس بالا رفته است!)
بحث وجدل البته ادامه خواهد یافت. بعید نیست که مباحث مخالفان برنامه تعدیل ساختاری در ایران هزار ویک ایراد داشته باشد که به احتمال زیاد دارد. ولی این به گمان من اوج مسئولیت گریزی و لاابالی گری اخلاقی است که کسی بر مبنای الگوهای درس نامه ای که ربطی به دنیای واقعیت ندارد با سرنوشت و زندگی میلیونها انسان بازی کند.
[i] بنگرید به: A. Seyf: “-“Reflections on ‘Perfect Competition’: What’s in a name?”, in, Economics and Business Education, Autumn 1996.
ترجمه فارسی این مقاله را درکتاب« مقدمه ای براقتصاد سیاسی» تهران، نشر نی 1376 چاپ کرده ام..
همین جا بگویم قصدم از نوشتن این یادداشت، درگیر کردن خود دربحث هائی که درایران هست نیست. گذشته از آن علت پیش گفته- زندگی در فرنگ از زمان ولایت عهدی مظفرالدین شاه!- در اغلب موارد، آن چه درمیان این جماعت درایران می گذرد، متاسفانه بیشتر دعوای کسب قدرت است نه نهضتی برای نقد قدرت. و من اگرچه می دانم که قدرت خیلی هم مهم است ولی در ضمن به این نکته هم آگاهم که قدرت، فاسد کننده هم هست و من بدون قدرت، به اندازه کافی « فاسد» هستم. پس دو نقطه می روم سرسطر:
واما، داستان این است که شماری از نمایندگان مجلس هفتم به نقد سیاست های اقتصادی دولت آقای خاتمی بر آمده اند. در این جا به خاطرات دردآور انتخاباتی که به تشکیل این مجلس منجر شد نمی پردازم ولی یادمان هست که با دنیائی شعار ووعده و به خصوص با ادعای « آباد گری» مجلس هفتم تشکیل شد و لابد لازم بود که که کارهائی هم صورت بگیرد. این که در نهایت، نتیجه چه خواهدشد به مقدار زیادی روشن است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. تا آن جا که من از نطق های پیش از دستور مجلس – در سایت خانه ملت- می فهمم وتا آن جا که از خلال نطق و خطابه نمایندگان دستگیرم شده است به نظرم نمی آید که برای انجام وعده هائی که می دهند، برنامه منسجمی داشته باشند. فعلا بازار وعده و شعار گرم است و البته که تا تنور گرم است باید نان پخت. البته بگویم و بگذرم که شماری از نمایندگان در انتقاد از سیاست های اقتصادی دولت به جد فکر می کنند، حرفهای تازه می زنند ولی سالها پیشتر از مجلس هفتم از جمله، راقم این سطور در مقالات متعددی که درایران و بیرون از ایران- از جمله در همین سایت- منتشر کرده است به نقد همین دیدگاه پرداخت. و اما قعلا به این هم کار ندارم که حرف و عمل این نمایندگان با یک دیگر اندکی تناقض دارد ( حداقل تا آنجا که من خبر دارم با بن کتاب یک میلیون تومانی و « کمک هزینه» یک میلیون تومانی آقای رئیس مجلس، فعلا به « آبادکردن» جیب خود پرداخته اند!). بهرجهت، یکی از نمایندگان در انتقاد از سیاست های دولت در روزنامه شرق ( 9 دی 1383) مقاله ای نوشته و در آن به یکی از نوشته های آقای دکتر مهدی عسلی- یکی از مسئولان عالی رتبه سازمان مدیریت- ( آنهم در شرق 30 دی ماه 83) ایراد گرفته که آقای دکتر عسلی در پاسخ به آن در شرق (13 دی 1383)(2 ژانویه 2005 ) جوابی نوشته است که مبنای کارمن در این یادداشت است.
همین جا بگویم که بحث و جدل در باره نگرش اقتصادی این جنابان است و به خصوص در باره قیمت نفت و مواد سوختنی درایران. قصدم پرداختن به جزئیات این بحث و جدل ها نیست ولی، جواب آقای دکتر عسلی از همان آغاز با ناراستی شروع می شود. ازهمان ابتدا وقتی می فرمایند که «علم اقتصاد در دو قضیه مهم به این دومسئله اصلی اقتصادی پرداخته است» منظور ایشان به واقع اقتصاد نئوکلاسیکها است که اولا « همه اقتصاد» نیست و ثانیا، ضرورتا مورد قبول و تائید همه اقتصاددانان، حتی اقتصاد دانان مدافع سرمایه سالاری هم، نیست. در همین راستا، از دو قضیه بنیادی اقتصادی رفاه سخن می گویند که البته چیزی نیست به غیر از بازگوئی اندکی شیطنت آمیز گوشه هائی از همین شیوه نگرش.
اولا، قضیه بنیادی اول اقتصاد رفاه بر خلاف ادعای دکتر عسلی، « بیان رسمی و ریاضی نظریه آدام اسمیت پدر علم اقتصاد» نیست وبعلاوه آن چه که می فرمایند که «در یک محیط آزاد و رقابتی» چنین و چنان خواهد شد، به واقع منظورشان از « رقابتی» همان مدل بی بوو خاصیت « رقابت کامل» است که دست بر قضادرآن هیچ رقابتی وجود ندارد ونمی تواند وجود داشته باشد. در این الگوی نظری، هیچ چیز قرار نیست اتفاق بیفتد و هیچ چیز نمی تواند اتفاق بیفتد. از سرتاپای این الگو تضاد وتناقض منطقی می ریزد[i]. به اشاره بگذرم که بیچاره آدام اسمیت که هرروزه مورد استقاده و حتی سوء استفاده نئولیبرالها قرار می گیرد. رقابتی که اسمیت از آن سخن می گفت یک مفهوم پویا از رقابت است و رقابتی که در الگوی نئولیبرال هاهست یک الگوی ایستا است که اتفاقا هیچ کدام از این ادعاها در باره اش صادق نیست. به عبارت دیگر، آن چه که جناب عسلی ادعا می کند در عرصه نظری براین مبنا استوار است که:
- مصرف کنندگان و تولید کنندگان اطلاعات کامل دارند. ( ظاهرا به غیر از اقتصاد دانان نئولیبرال بقیه می دانندکه چنین اطلاعات کاملی وجود ندارد.)
-تولید کنندگان قیمت پذیرند نه قیمت ساز و قیمت گذار (اگرچه در بعضی از بازارها صادق است ولی دلیلی ندارد در همه بازارها این چنین باشد).
- وقتی اطلاعات کامل وجود داشته باشد، تفاوتی در تکنولوژی های تولیدی در بین تولید کنندگان نیست. یعنی براساس این فرض دست و پاگیر، همین که تولید کننده الف یک تکنولوژی تازه ای اختراع کرد، دانش و اطلاعات مربوط به آن در اختیار دیگران هم هست( چون قرار است همگان اطلاعات کامل داشته باشند!)
به دیگر جنبه های این مدل « عجیب وغریب» که حداقل در 70 سال گذشته، چندین نسل از اقتصاد دانان را پی نخود سیاه فرستاده نمی پردازم. ولی عبرت آموز این که از این مدل بی بو و خاصیت و حتی می گویم مضر برای رسیدن به درک معقولی از اقتصاد در دنیای واقعیپ آغاز کرده و بلافاصله به دنبالش گره می زند که « تعادلی که در بازارهای مختلف حاصل می شود کارآ و بهینه خواهد بود» .
من که نمی دانم از کجا آغاز کنم؟ یارو را به ده را ه نمی دادند سراغ خانه کدخدا را می گرفت! حالا شده کار آقای دکتر عسلی! اول برادری ات را ثابت کن بعد... اول نشان بده که تعادلی به دست خواهد آمد بعد ما قبول می کنیم که آن تعادل بهینه هم خواهد بود!
سئوال این است که اگر مختصات این الگوی نظری خود را در نظر بگیرند، باید برای خواننده توضیح بدهند که:
- اولا در دنیای واقعی، درکدام بخش ازاقتصاد، در کدام کشور و یا در کدام عصر، بازاری با این مختصات وجود داشته است؟
- ثانیا، باید نشان بدهند که مکانیسم وانگیزه تغییر و دگرگونی و تحول در این الگو از کجا می آید؟
البته از حق نباید گذشت که می فرمایند که «به جرات می توان گفت سیاست های تشویق کارآئی اقتصادی و نیز بهبود توزیع درآمدهادر د نیای توسعه یافته براساس دلالت های این دوقضیه بنیادی اقتصاد رفاه شکل گرفته است».
خیر قربان. خلاف به عرض رسانیده اند! دنیای واقعی این گونه نیست و این را آقای دکتر عسلی باید بداند. حالا چرا در این جا برای کشورهای توسعه یافته تاریخ دیگری می نویسد و برای جوامع گرفتاری چون ایران، آدرس غلط می دهد، من نمی دانم.
مشکل دیگر وقتی پیش می آید که آقای دکتر می کوشد هم به نعل بکوبدو هم به میخ. در حالی که مدافع نظام بازار آزاد است- به واقع الگوی رقابت کامل که در آن دولت نقشی ندارد - بر علیه استثمار کارگران هم شعار می دهد. برای این کار هم ناچار می شود باز به همان مدل بی بو وخاصیت رقابت کامل بچسبد. وقتی می گوید که «پرداخت هزینه استفاده از نهاده ها» در یک بازار رقابتی، به واقع منظورش این ادعای پادرهوای نئولیبرالهاست که آن چه که نصیب عوامل گوناگون تولید می شود برابر با سهمی است که آن عوامل در تولید دارند( که این نکته تنها در بازار« رقابت کامل» قرار است اتفاق بیفتد) و نتیجه دکتر عسلی به این صورت در می آید که این وضعیت« به مفهوم عدم استثمار نیروی کار و پرداخت دستمزد ها معادل کارآئی نیروی آن است». فعلا کاری به این ندارم که سند و شاهدی برای اثبات این مدعا دردست نیست و بعلاوه، آن چه که قرار است معیار تعیین و پرداخت مزد باشد، در واقعیت زندگی قابل اندازه گیری نیست ( اگرچه می گوید کارآئی ولی اصل اش کارآئی نهائی کار در فرایند تولید است). از آن بدترآقای دکتر عسلی هم می داند که الگوئی که برای پیش بردن بحث خود بکار برده است براین فرض خنده دار استوار است که مشارکت کنندگان در این بازار هم ( منظورم بازار کار است) کالای همگن تولید می کنند و تنها یک قیمت – یک مزد- بیشتر وجود ندارد. و اگر ربط اش بدهید به بازار کار نتیجه به این صورت خنده دار در می آید که کارگر ودکتر و مهندس و کشاورزو راننده تریلی و راننده قطار و دلاک حمام، همه کارشان آن چنان است که براساس کارآئی نهائی خود که برابر است، مزد دریافت می کنند ( ویک قیمت، یا مزد دریافت می کنند) و چون این چنین است پس قواعد پیشنهادی بازار رقابت کامل هم بر« بازارکار» کاربرد دارد. چون اگر این فرض خنده دار را نکنید، دلیلی ندارد بقیه حرفهای آقای دکتر درست باشد... معترضه بگویم و بگذرم که با همین فرضیات خنده دار است که از تعیین حداقل مزد در اقتصاد، اقتصاد دانان نئولیبرال برای شما « افزایش بیکاری» را کشف می کنند! ( حالا بماند که برای نمونه از زمانی که دولت حزب کارگر در انگلیس، میزان حداقل مزد را که قبلا وجود نداشت تعیین کرد، میزان اشتغال در اقتصاد انگلیس بالا رفته است!)
بحث وجدل البته ادامه خواهد یافت. بعید نیست که مباحث مخالفان برنامه تعدیل ساختاری در ایران هزار ویک ایراد داشته باشد که به احتمال زیاد دارد. ولی این به گمان من اوج مسئولیت گریزی و لاابالی گری اخلاقی است که کسی بر مبنای الگوهای درس نامه ای که ربطی به دنیای واقعیت ندارد با سرنوشت و زندگی میلیونها انسان بازی کند.
[i] بنگرید به: A. Seyf: “-“Reflections on ‘Perfect Competition’: What’s in a name?”, in, Economics and Business Education, Autumn 1996.
ترجمه فارسی این مقاله را درکتاب« مقدمه ای براقتصاد سیاسی» تهران، نشر نی 1376 چاپ کرده ام..
0 نظر:
ارسال یک نظر