اقتصاد نئولیبرالی که گوهر و درون مایه فرایند جهانی کردن است، با قشریتی که در خصوص واگذاری همه فعالیت ها به بخش خصوصی نشان می دهد به واقع خواستار همگانی و سراسری شدن اقتصاد کالائی است. از برق و آب گرفته تا آموزش اطفال و تا بازجوئی از کسانی که در عراق از سوی سربازان اشغال گر امریکائی دستگیر می شوند، و تا مقوله زندان ها در خیلی از کشورها، همه و همه به صورت کالا در آمده است. هرچیز، قیمتی دارد و هر آن کس که توانائی پرداخت قیمت های بازار را داشته باشد، می تواند مصرف کننده آن کالا و یا خدمت به خصوص باشد. تنها مسئله ای که می ماند، این که به زعامت سازمان تجارت جهانی، موانع موجود بر سر مبادله را بر طرف می کنیم تا این نظام شیک، بتواند با دردسر کمتری، « تخصیص منابع محدود» را به همت دست های نامرئی آدام اسمیت «بهینه» کند. کشورهای درگیر این مبادلات نیز با دخیل بستن با امام زاده ریکاردو و یا حتی خود اسمیت، برمبنای « امتیازات ویژه» خویش در تولید محصول یا خدمتی « تخصص» پیدا می کنند و بعد، مازاد محصولات- که البته پی آمد گسترش تخصص در تولید است، در بازاری که از نظر قدرت و جهت گیری سیاسی خنثی است، مبادله می شود. از این معاملات هم در این بازارهای کارآمد، همگان « قایده » می برند. فعلا به این نکته نمی پردازم که حتی همین ادعاها، حتی در محدوده کتابهای درسی نیز، بر زنجیره ای از پیش گزاره های تسهیل کننده، ولی متناقض استوار است که در دنیای واقعی وجود ندارند. و چون وجود ندارند، بالمال، پیش بینی نتایج و پی آمدها نیز به واقع، یا نشانه خوش باوری است و یا این که، تجلی کوششی است برای فریب دیگران. روایت مفصل ترش بماند برای فرصتی دیگر.
و اما، گفتن دارد که کالا شدن همه چیز، یعنی عریان ترشدن استبداد مطلق پول، به وضوح نشان دهنده جهت گیری سیاسی این اقتصادیات «غیر سیاسی» است. حتی وقتی، که چنین می شود، باز هم «رقاص» اقتصاد به ساز مولتی میلیونرها و بطور کلی پول دارها می رقصد . آن چه « تقاضا» به حساب می آید تا بتواند « مقراض» نظام بازار را برای تعیین « قیمت تعادلی» بکار بیاندازد، به واقع بیان بیرونی نیازهای این جماعت است که در همه جوامع بشری، در اقلیت محض اند. یعنی در بهترین حالت، این نظام، نظامی است، اقلیت سالار، که دروجه عمده، برای برآوردن منافع این اقلیت تدوین شده است. تخصیص منابع در اقتصاد ( مهم نیست اقتصاد ایران یا چین یا کانادا)، برای برآوردن نیازهای این جماعت تغییر می کند.
آن چه ارزش نامیده می شود، و یا حتی فرایند تولید ارزش، نیزتنها از بازار می گذرد و از همین جا، اقتصادیات مدرن و حتی پسامدرن، خصلت به شدت مردسالارانه و حتی می گویم زن ستیزانه خود را به نمایش می گذارد. کارخانگی که بطور عمده در اغلب جوامع از سوی زنان صورت می گیرد، تنها به دلیل گذرنکردن از « چهارسوق بازار» کار مولد به حساب نمی آید. به عبارت دیگر، زنان به این خاطر از نظر اقتصادی « غیر مولد» و در نتیجه « سربار» جامعه اند که محصول فعالیت های شان براین مبنای معیوب« فاقد ارزش» است. زمینه اقتصادی ذهنیت فرهنگی عهد دقیانویسی در برخورد به زن، به احتمال زیاد از این جا می آید. پس، بگویم
و اما، گفتن دارد که کالا شدن همه چیز، یعنی عریان ترشدن استبداد مطلق پول، به وضوح نشان دهنده جهت گیری سیاسی این اقتصادیات «غیر سیاسی» است. حتی وقتی، که چنین می شود، باز هم «رقاص» اقتصاد به ساز مولتی میلیونرها و بطور کلی پول دارها می رقصد . آن چه « تقاضا» به حساب می آید تا بتواند « مقراض» نظام بازار را برای تعیین « قیمت تعادلی» بکار بیاندازد، به واقع بیان بیرونی نیازهای این جماعت است که در همه جوامع بشری، در اقلیت محض اند. یعنی در بهترین حالت، این نظام، نظامی است، اقلیت سالار، که دروجه عمده، برای برآوردن منافع این اقلیت تدوین شده است. تخصیص منابع در اقتصاد ( مهم نیست اقتصاد ایران یا چین یا کانادا)، برای برآوردن نیازهای این جماعت تغییر می کند.
آن چه ارزش نامیده می شود، و یا حتی فرایند تولید ارزش، نیزتنها از بازار می گذرد و از همین جا، اقتصادیات مدرن و حتی پسامدرن، خصلت به شدت مردسالارانه و حتی می گویم زن ستیزانه خود را به نمایش می گذارد. کارخانگی که بطور عمده در اغلب جوامع از سوی زنان صورت می گیرد، تنها به دلیل گذرنکردن از « چهارسوق بازار» کار مولد به حساب نمی آید. به عبارت دیگر، زنان به این خاطر از نظر اقتصادی « غیر مولد» و در نتیجه « سربار» جامعه اند که محصول فعالیت های شان براین مبنای معیوب« فاقد ارزش» است. زمینه اقتصادی ذهنیت فرهنگی عهد دقیانویسی در برخورد به زن، به احتمال زیاد از این جا می آید. پس، بگویم
و بگذرم که اقتصاد مدرن که با کم بها دادن به کارزنان آغاز کرده بود، با گسترده تر شدن تولید کالائی بعنی با کالا کردن عرصه های بیشتری از زندگی انسانی، این فرایند کم بها دادن به کارزنان را تشدید کرده است.
به گمان من، به واقع مسخره است که به عنوان مثال، وقتی غذای بد پخته ای را در یک رستوران می خورید، برمبنای اقتصادی که از اساس گرفتار بدفهمی واقعیت های زندگی است، در این جا « ارزش» تولید شده است ولی وقتی، همان غذا که احتمالا هم سالم تر و تمیزتر است و هم خوشمزه تر در منزل مصرف می شود، در این جا، «ارزشی» تولید نشده است. تا آن جا که به جنبه های مادی تغییر مواد اولیه به محصول نهائی مربوط می شود، در این نمونه ای که به عنوان مثال به دست داده ام، تفاوتی نیست. علت نتیجه گیری متضاد، دقیقا به این خاطر است که غذا خوردن دررستوران برمبنای «قواعد بازار» اداره می شود و آن دیگری د ربیرون از حیطه بازار عمل می کند. در این جاسه نکته را باید از هم تفکیک کرد.
- تنها کاری که از عهده مردان بر نمی آید، شیردادن به نوزادی است که تازه متولد شده است. به غیراز این ، هیچ کارخانگی نیست که فقط « زنانه» باشد. به عبارت دیگر، هیچ دلیل « طبیعی» وجود ندارد که به غیر از شیردادن به نوزاد، کاری زنانه یا مثلا مردانه باشد. با این همه، در همه جوامع، بخش عمده کار خانگی بوسیله زنان صورت می گیرد. با « بی ارزش تر» شدن کارخانگی که نتیجه گسترده تر شدن « تولید کالائی» است، موقعیت زنان نه فقط بهبود نمی یابد که احتمالا، بدتر می شود.
- از سوی دیگر، مسئولیت نگه داری از کهن سالان، از فرزند یااز کسی که مریض می شود، هم در وجوه عمده در این جوامع به گردن زنان است. البته در جوامع گوناگون، ممکن است میزان اش تفاوت داشته باشد ولی در همه جوامع، با بیش و کم تفاوتی وضعیت این گونه است. با این حساب، وقتی که دولتی برنامه گسترده خصوصی سازی را در پیش می گیرد و بهداشت و یا مثلا نگه داری از کهن سالان را به بخش خصوصی واگذار می کند، درعمل فشار برروی زنان بیشتر می شود. چون اگر قبل از خصوصی شدن، نوزادی که مریض می شود، با مراجعه به بیمارستان دولتی و یا در جوامعی که مثل انگلیس نظام بهداشت ملی دارند به دکتر محلی، زمان لازم برای بهبود نوزاد کوتاه است، پس از خصوصی کردن، به خصوص در شرایطی که امکان مالی پرداخت هزینه ها نباشد، گذشته از مخاطرات جانی، حداقل مضار این است که مدت زمان لازم برای بهبود فرزند یا پدر و یا مادر بیمار، طولانی تر می شود. باز در این جا، فشار این طولانی تر شدن در وجوه عمده بر گردن زنان می افتد
- در همه جوامعی که این برنامه های « اصلاحی» را در پیش گرفته اند، از سوئی بیکاری افزایش یافته است و از سوی دیگر، امکان کاریابی نیز کاهش یافته است. در کنار آن، البته نباید از تعدیل و حتی حذف بیمه های بی کاری غفلت کرد. در این وضعیتی که وضع مالی خانوار وخیم تر می شود، در این جا نیز زنان هستند که باید از سوئی، بد رفتاری واحتمالا بی احترامی ها و اهانت های شوهران بیکار شده و « عصبانی» و ناامید خود را تحمل کنند و از سوی دیگر، با امکانات مالی کمتر، به اصطلاح «چرخ زندگی» را هم چنان بگردانند.
در مقطعی، به ویژه در 1969 پس ازچاپ مقاله معروف مارگریت بنستون، عقیده عمومی بر این بود که با وارد شدن زنان در بازار کار، مقوله فرودستی نیز به میزان زیادی حل خواهد شد. اگرچه، شرکت زنان در بخش پدرسالار اقتصاد، قدمی به جلوست ولی باید به دو نکته توجه کرد:
- همانطور که آمارهای موجود نشان می دهد، با وجود کار در بیرون از منزل ودر این بخش پدرسالار، بخش عمده کارخانگی هم چنان از سوی زنان انجام می گیرد.
- مقوله دیگر وبه همان اندازه با اهمیت، این که در همه کشورها، متاسفانه زنان برای کار برابر با مرد، حقوق مشابه دریافت نمی کنند و از موقعیت های ترفیعی مشابه برخوردار نمی شوند.
به سخن دیگر، به باور من، اگر چه با تکیه بر اقتصاد، می توان برای تداوم ستم گری برزنان زمینه سازی کرد، ولی، پرداختن به اقتصاد، بدون خانه تکانی جدی ذهنی و به خصوص کار و باز هم کار در عرصه های فرهنگی در میان مردان و زنان، نمی توان در راستای رسیدن به جامعه ای انسانی فعالیت کرد. جامعه ای که در آن انسان (زن)، کرامت انسانی ندارد، وبا اشکال متعدد و پیچیده تبعیض و ستم و نابرابری هم درگیر می باشد، چنین جامعه ای، با همه تظاهرات پسامدرنی خویش، جامعه ای عهد دقیانوسی و پیشامدرن است.
به گمان من، به واقع مسخره است که به عنوان مثال، وقتی غذای بد پخته ای را در یک رستوران می خورید، برمبنای اقتصادی که از اساس گرفتار بدفهمی واقعیت های زندگی است، در این جا « ارزش» تولید شده است ولی وقتی، همان غذا که احتمالا هم سالم تر و تمیزتر است و هم خوشمزه تر در منزل مصرف می شود، در این جا، «ارزشی» تولید نشده است. تا آن جا که به جنبه های مادی تغییر مواد اولیه به محصول نهائی مربوط می شود، در این نمونه ای که به عنوان مثال به دست داده ام، تفاوتی نیست. علت نتیجه گیری متضاد، دقیقا به این خاطر است که غذا خوردن دررستوران برمبنای «قواعد بازار» اداره می شود و آن دیگری د ربیرون از حیطه بازار عمل می کند. در این جاسه نکته را باید از هم تفکیک کرد.
- تنها کاری که از عهده مردان بر نمی آید، شیردادن به نوزادی است که تازه متولد شده است. به غیراز این ، هیچ کارخانگی نیست که فقط « زنانه» باشد. به عبارت دیگر، هیچ دلیل « طبیعی» وجود ندارد که به غیر از شیردادن به نوزاد، کاری زنانه یا مثلا مردانه باشد. با این همه، در همه جوامع، بخش عمده کار خانگی بوسیله زنان صورت می گیرد. با « بی ارزش تر» شدن کارخانگی که نتیجه گسترده تر شدن « تولید کالائی» است، موقعیت زنان نه فقط بهبود نمی یابد که احتمالا، بدتر می شود.
- از سوی دیگر، مسئولیت نگه داری از کهن سالان، از فرزند یااز کسی که مریض می شود، هم در وجوه عمده در این جوامع به گردن زنان است. البته در جوامع گوناگون، ممکن است میزان اش تفاوت داشته باشد ولی در همه جوامع، با بیش و کم تفاوتی وضعیت این گونه است. با این حساب، وقتی که دولتی برنامه گسترده خصوصی سازی را در پیش می گیرد و بهداشت و یا مثلا نگه داری از کهن سالان را به بخش خصوصی واگذار می کند، درعمل فشار برروی زنان بیشتر می شود. چون اگر قبل از خصوصی شدن، نوزادی که مریض می شود، با مراجعه به بیمارستان دولتی و یا در جوامعی که مثل انگلیس نظام بهداشت ملی دارند به دکتر محلی، زمان لازم برای بهبود نوزاد کوتاه است، پس از خصوصی کردن، به خصوص در شرایطی که امکان مالی پرداخت هزینه ها نباشد، گذشته از مخاطرات جانی، حداقل مضار این است که مدت زمان لازم برای بهبود فرزند یا پدر و یا مادر بیمار، طولانی تر می شود. باز در این جا، فشار این طولانی تر شدن در وجوه عمده بر گردن زنان می افتد
- در همه جوامعی که این برنامه های « اصلاحی» را در پیش گرفته اند، از سوئی بیکاری افزایش یافته است و از سوی دیگر، امکان کاریابی نیز کاهش یافته است. در کنار آن، البته نباید از تعدیل و حتی حذف بیمه های بی کاری غفلت کرد. در این وضعیتی که وضع مالی خانوار وخیم تر می شود، در این جا نیز زنان هستند که باید از سوئی، بد رفتاری واحتمالا بی احترامی ها و اهانت های شوهران بیکار شده و « عصبانی» و ناامید خود را تحمل کنند و از سوی دیگر، با امکانات مالی کمتر، به اصطلاح «چرخ زندگی» را هم چنان بگردانند.
در مقطعی، به ویژه در 1969 پس ازچاپ مقاله معروف مارگریت بنستون، عقیده عمومی بر این بود که با وارد شدن زنان در بازار کار، مقوله فرودستی نیز به میزان زیادی حل خواهد شد. اگرچه، شرکت زنان در بخش پدرسالار اقتصاد، قدمی به جلوست ولی باید به دو نکته توجه کرد:
- همانطور که آمارهای موجود نشان می دهد، با وجود کار در بیرون از منزل ودر این بخش پدرسالار، بخش عمده کارخانگی هم چنان از سوی زنان انجام می گیرد.
- مقوله دیگر وبه همان اندازه با اهمیت، این که در همه کشورها، متاسفانه زنان برای کار برابر با مرد، حقوق مشابه دریافت نمی کنند و از موقعیت های ترفیعی مشابه برخوردار نمی شوند.
به سخن دیگر، به باور من، اگر چه با تکیه بر اقتصاد، می توان برای تداوم ستم گری برزنان زمینه سازی کرد، ولی، پرداختن به اقتصاد، بدون خانه تکانی جدی ذهنی و به خصوص کار و باز هم کار در عرصه های فرهنگی در میان مردان و زنان، نمی توان در راستای رسیدن به جامعه ای انسانی فعالیت کرد. جامعه ای که در آن انسان (زن)، کرامت انسانی ندارد، وبا اشکال متعدد و پیچیده تبعیض و ستم و نابرابری هم درگیر می باشد، چنین جامعه ای، با همه تظاهرات پسامدرنی خویش، جامعه ای عهد دقیانوسی و پیشامدرن است.
0 نظر:
ارسال یک نظر